English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
business group شرکت سهامی [شرکت]
Other Matches
business name اسم تجارتی
I cant do business with him . با او معامله ام نمی شود
What is it to me?it is none of my business. به من چه؟
I mean business. I mean it. شوخی نمی کنم جدی می گویم
Anyway it is none of his business. تازه اصلابه او مربوط نیست
To go about ones business. پی کار خود رفتن
How is business ? How is everything? کار وبارها چطوره ؟
To go about ones business. دنبال کار خود رفتن
do business معامله کردن
what is your business here کار شما اینجا چیست
to do business معامله کردن
to do business کاسبی کردن
to get down to business به کار اصلی پرداختن [اصطلاح روزمره]
mean business <idiom> جدی بودن
business like عملی
business like منظم
business like مرتب
business <adj.> بازرگانی
None of your business. [این] به شما مربوط نیست.
business <adj.> تجارتی
I am here on business. برای کار اینجا آمدم.
business <adj.> تجاری
I am here on business. برای تجارت اینجا آمدم.
to go away [off] on business به سفر تجاری رفتن
that business does not p به منتظرشدنش می ارزد صبرکردنش ارزش دارد
business سوداگری
business مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
business نمایشگاهی که محصولات را نشان میدهد.
business ماشینی که در شرکت استفاده میشود
business که باعث میشود یک تجارت کار باشد
business تجارت
business کسب
business شرکت
business موسسه بازرگانی
business کسب و کار بازرگانی
business دادوستد
business داد و ستد تجارتخانه
business کسب و کار
business کار و کسب
business بنگاه
business دادوستد کاسبی
business حرفه
business کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
business خرید یا فروش
business شرکت تجاری
he had no business to حقی نداشت که
business موضوع تجارت
he was p in his business کارو
he was p in his business خوب بود کارش رونق گرفته بود
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
i have come on business کاری دارم اینجا امدم
business hours ساعت کاری
business failure ناکامی تجاری
business economics علم اقتصاد کسب و کار
business law حقوق تجارت
business economics علم اقتصاد بازرگانی
business graphics گرافیکهای تجاری
business expenses هزینههای کار و کسب هزینههای شرکت
business enterprise بنگاه تجاری
business matters مسائل کسبی
business depression کسادی کار کسادی سوداگری
business failure شکست تجاری
business income درامد خالص تجارتی
business hours ساعت اداری
business depression بحران کسب و کار
business goods کالای تولیدی
business fluctuations نوسانات بازرگانی
business firms بنگاههای انتقاعی
business man ادم کاسب
business inventories موجودی تجاری
business enterprise بنگاه بازرگانی
business mechines ماشینهای تجاری
business prosperty رونق سوداگری
He put me out of business. مرا از کسب وکاسبی انداخت
small business تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
business school مدرسهیا دانشکدهاقتصادیوتجاری
show business نمایشگری
graphics, business گرافیک
graphics, business تجارت
one who transacts business with another معامل
mind your own business درفکر کار خودت باش
man of business وکیل گماشته
he has a rushing business کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
he prospered in his business کارش بالا گرفت
Our business has become tangled up. کارمان پیچ خورده است
He has no business to interfere. بیخود می کند دخالت می کند
business prosperty رونق کسب و کار
business software نرم افزارهای تجاری
business transaction داد و ستد بازرگانی
business union اتحادیه بازرگانی
butchery business گوشت فروشی
carry on business داد و ستد کردن
monkey business <idiom> دوز وکلک ،حقه باز
monkey business <idiom> شوخی کردن
He is well versed in business . درامور با زرگانی کاملا" وارد است
I am minding my own business. کاری بکار کسی ندارم
What work do you do ? what is your business ? کارتان چیست ؟
show business حرفهی هنرپیشگی و نمایش
hours of business ساعتهای کاری
line of business پیشه
business park [ساخت شرکت تجاری در منطقه ای با چشم انداز طبیعی]
initiated into business دست اندرکار
business activity فعالیت بازرگانی
transport business صنعت حمل و نقل
carrying business صنعت حمل و نقل
carrying business تجارت حمل و نقل
big business واحد تجاری بزرگ
line of business شاخه پیشه
relating to business <adj.> بازرگانی
relating to business <adj.> تجارتی
relating to business <adj.> تجاری
line of business حرفه
monkey business کچلک بازی
to go away on a business trip به سفر تجاری رفتن
business combination ادغام دو یا چند موسسه دریکی از ان موسسات
business cycle دور بازرگانی
business cycle دور تجاری
business cycle دور اقتصادی
business cycle دور کسب وکار
business cycle دور فعالیت بازرگانی
business cycle دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
business cycle معادل cycle trade
transport business تجارت حمل و نقل
small business computer کامپیوتر کوچک تجاری
Why did you give away your business patern ? چرا شریک خودت را لو دادی ؟
business data processing داده پردازی تجاری
international business machine IB
international business machine corporation
net business saving پس انداز خالص شرکتها
He is completely absorbed by his business. کاملاجذب کارش است
to hold a share in a business در شرکتی سهمی داشتن
head of business firm رئیس تجارتخانه
mail order business کسب و کار مکاتبهای
business type operation عملیات تجارتی
land office business کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
business type operation عملیات کامپیوتری
Trade ( business ) is slack this week . این هفته بازار ( تجارت ) کساد است
Beat it !Buzz off! Mind your own business. برو کشکت را بساب
common business oreinted language زبان با گرایش متداول تجاری
What advice would you give to someone starting up in business? چه توصیه ای شما به کسی که کسب و کار راه می اندازد می کنید؟
to put one's affairs in order [to settle one's business] تکلیف کار خود را روشن کردن
My trip to Europe was business and pleasure combined . سفرم به اروپ؟ هم فال بود وهم تماشا
t group گروه T
t group گروه حساسیت اموزی
group دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
group دسته بندی کردن
group طبقه بندی بین اتومبیلها تعداد شیرجههای انجام شده از یک نقطه با یک روش تیرهای به هدف خورده کمانگیر
group جمعیت گروه بندی کردن
we group گروه خودی
out group برون گروه
group گروه
group انجمن
group دسته
group دسته دسته کردن
group گروه رزمی
in group گروه خودی
group ناوگروه
group نشانهای که پنجرهای را نشان میدهد که حاوی مجموعهای نشانههای فایل یا برنامه هاست
group شیعه
group جمع اوری چندین چیز با هم
group مجموعهای از رکوردهای کامپیوری حاوی اطلاعات مربوط به هم
group مجموعهای از نشانه ها یا فایل ها یا برنامه ها که در یک پنجره نشان داده می شوند
group کلمه شش حرف در ارتباط تلگرافی
group کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
group مجموعهای از کاربران که با یک نام معرف شده اند
group جمع شدن
group حزب
group جمع کردن چندین وسیله با هم
sporadic group گروه نامنظم [ریاضی]
membership group گروه عضویت
minority group گروه اقلیت
natural group گروه طبیعی
side group گروه جانبی
norm group گروه هنجار
open group گروه باز
cyclic group گروه دوری [ریاضی]
marginal group گروه حاشیهای
Group theory نظریه گروه ها [ریاضی]
management group ائتلاف چند شرکت
management group ائتلاف تجاری
extra-group ناهمراه گروه [پرنده شناسی]
finite group گروه متناهی [ریاضی]
product group کالاهی مشابه
local group گروه محلی
leaving group گروه ترک کننده
phosphoryl group گروه فسفریل
pile group دسته شمعهائی که سر انها رادال بتنی می پوشاند
tail group مجموعه دم که بعنوان یک واحد یا جزئی از هواپیمامسوب میشود
task group ناو گروه مامور اجرای عملیات
task group گروه ماموریت زمینی
group practice گروهپزشکی
thiocarbonyl group گروه تیوکربونیل
noun group گروهکلمات
tractor group گروه ناوچههای اب خاکی مخصوص پیاده کردن نفرات و خودروهای شنی دار اب خاکی
user group گروه استفاده کننده
user group گروه کاربران
interest group علایقگروهی
within group variance پراکنش درون گروهی
ginger group افرادیکهکنارهمبایکدیگرکارمیکنند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com