Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
call girl
فاحشه تلفنی
Other Matches
He has a crush on that young girl . He is stuck on that young girl .
گلویش پیش دخترک گیر کرده
girl
دختر
girl
دختربچه
who is this girl ?
این دختر کیست
old girl
فارغالتحصیلمدرسهدخترانه
girl
دوشیزه کلفت
her next was a girl
بچه دومش دختر بود
girl
معشوقه
girl friday
دستیار زن
girl friday
معاون زن
girl friday
زن کار امد و لایق
land girl n
دختری که کارهای صحرایی میکرد
bunny girl
زنیکهبالباسخرگوشیدرکابارهنوشیدنیسرو میکند
to score with a girl
<idiom>
موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری
[اصطلاح روزمره]
shop girl
شاگرد دکان
I cant figure that girl out .
از کارهای او چیزی نمی فهمم
bat girl
توپ جمع کن
girl scouts
عضو پیشاهنگان دختر ایالات متحده آمریکا
girl scouts
پیشاهنگ دختر
girl scout
عضو پیشاهنگان دختر ایالات متحده آمریکا
girl scout
پیشاهنگ دختر
unlucky girl
آدم بد شانس
cover girl
ستارهی روی جلد
cover girl
زن جوانی که عکسش روی جلد مجلات چاپ میشود
nautch girl
رقاصه
shop girl
شاگرد پادو
girl guides
دختران یشاهنگ
girl guide
عضو پیشاهنگی دختران
girl guide
دختر پیشاهنگ
the girl guardians
بزرگترهای دختران
head girl
بچهسمبلونمونهمدرسه
pinup girl
دختر زیبایی که عکسهایش به دیوار اویخته شود
chorus girl
زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
The girl was penciling her eyebrows .
دخترک داشت ابروهایش را می کشید
The girl got panicky and gave herself away .
دخترک دستپاچه شد وخودش را لو داد
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
باصطلاح
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
که چنین نامیده شده
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
کذایی
She is self-centerd. she is an opinionated sort lf girl.
دختر خودرأیی است
The blow made me giddy young girl .
دختر گیج وسر بهوایی است
call on
<idiom>
سرزدن به کسی
call of more
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
call on
<idiom>
صدا زدن کسی
call up
<idiom>
تلفن کردن
to call
توجه کسیراجلب کردن
through call
مکالمه مستقیم
to call for
خواستن
call off
منحرف کردن
call off
صرفنظر کردن
call off
<idiom>
کنسل کردن
on call
<idiom>
آماده برای ترک خدمت
call off
فرمان نظامی برای شمارش قدم یا شمارش شمارش بشمار
call out
اعلام خطر
call out
اعلام خطر کردن
to call in
صداکردن
call forth
بکار انداختن
call for someone
<idiom>
آمدن وبردن کسی
call in
تو خوانی
To call someone.
کسی را صدا زدن ؟( صداکردن )
to call into being
هستی دادن
to call into being
بوجوداوردن
to call off
منحرف یامنصرف کردن
to call out
دادزدن
to call up
بخاطراوردن یاداوردن
on call
اتشهای طبق درخواست
to call up
خواستن
to call together
جمع کردن
to call in
دعوت کردن
first call
شیپور جمع
on call
بنا به درخواست
If anyone should call , let me know.
اگر کسی تلفن زد مرا خبر کن
to call out
بلندصداکردن
to call up
احضارکردن
next call
تماسخواب
to call for a
احتیاج بدقت داشتن
to call from within
ازتویا اندرون صدا کردن
to call in
خواستن
to call in
مطالبه کردن
to call together
فراهم اوردن
to call for anyone
پی کسی فرستادن
call in
تو خواندنی
to be on-call
در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
to call somebody to
[for]
something
از کسی برای چیزی درخواست کردن
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
at call
اماده فرمان
at call
عندالمطالبه
at call
به محض درخواست عندالمطالبه
at call
فورا
at his call
بر حسب اخطار یا احضار او
at or within call
اماده فرمان
call-up
تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call up
صدا زدن
call
صدا زدن
call up
احضار برای فعالیتهای نظامی
call up
دستور ارسال گزارش
call up
شیپور احضار بخاطر اوردن
call up
تذکر دادن جمع کردن
call up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call up
تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-up
احضار برای فعالیتهای نظامی
call-up
دستور ارسال گزارش
call-up
شیپور احضار بخاطر اوردن
call-up
تذکر دادن جمع کردن
call off
خاتمه دادن
call off
بر هم زدن
to call
نام دادن
to call something your own
چیزی را از خود دانستن
[شاعرانه]
call for
ایجاب کردن
call by value
فراخوانی با ارزش
to call
نامیدن
call down
ملامت کردن تحقیر کردن
call down
سرزنش کردن
call for
مستلزم بودن
call for some one
پی کسی فرستادن
call by name
فراخوانی با نام
to call into requisition
باز گرفتن
to call into requisition
بمصادره یاسخره گرفتن
call the shots
<idiom>
سفارش دادن
to call on god
بخدادعاکردن
call someone's bluff
<idiom>
ثابت کردن ادعا
call on to the carpet
<idiom>
مورد مواخذه قرارگرفتن
to call the rolls
حاضروغایب کردن
call box
اتاقک تلفن
to call to account
بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to call to mind
بیاداوردن
to call the roll
حاضر غایب کردن
[نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
to call in question
تردیدکردن در
to call back
بازخواندن
to call back
پس گرفتن
to call cousins
قوم و خویش داشتن
to call somebody back
کسی را احضار کردن
to call for tenders
بمناقصه گذاشتن
to call somebody back
کسی را معزول کردن
to call somebody back
کسی را فراخواندن
Please call the police.
لطفا پلیس را خبر کنید.
to call in evidence
گواهی خواستن از
to call in evidence
بشهادت طلبیدن
to call somebody through
[via]
[over]
Skype
به کسی با
[بوسیله]
سکایپ زنگ زدن
to call in evidence
استشهادکردن از
to call to arms
اعلام دست به اسلحه کردن
to call to mind
بخاطراوردن
to call to remembrance
بیاداوردن
call boxes
کیوسک تلفن
To call on ( visit ) someone .
سر وقت کسی رفتن
call boxes
تلفن صحرایی
I'd like to have a place of my own
[to call my own]
.
من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
curtain call
کف زدن حضار
curtain call
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
call someone names
دشنام دادن
call someone names
بد دهنی کردن
To visit someone . To call on someone.
بدیدن کسی رفتن
clarion call
احساساتعمومیدربارهچیزی
call-up order
دستور به خدمت
[سربازی]
To call the roll. Roll-call.
حاضر غایب کردن
call boxes
کابین تلفن
at someone's beck and call
<idiom>
همیشه آماده پذیرایی
on-call service
آماده برای ترک در خدمت
[اصطلاح رسمی]
to call to remembrance
بخاطر اوردن
to call to witness
بگواهی خواندن
to call to witness
بشهادت طلبیدن
to call to witness
استشهادکردن از
You can call me at ...
[phone no.]
<idiom>
شما می توانید با من با شماره ... تماس بگیرید.
call of nature
<idiom>
احتیاج به دستشویی داشتند
call box
کابین تلفن
call box
کیوسک تلفن
call it quits
<idiom>
متوقف کردن تمام کار
call box
تلفن صحرایی
call boxes
اتاقک تلفن
phone call
تماستلفنی
to call any one in testimony
از کسی گواهی خواستن
call to prayer
اقامه قبل از نماز
call mission
درخواست پشتیبانی فوری هوایی ماموریت هوایی طبق درخواست
call meter
کنتور مکالمات تلفنی
call into requisition
به مصادره گرفتن
call instruction
دستورالعمل فراخوانی
call in question
تردید کردن در
call in evidence
گواهی خواستن از
call for tender
برای مزایده یا مناقصه فراخواندن
call for help to god
دعا
call for fire
درخواست اتش کردن
call for fire
درخواست اتش
call for ..... under the credit
درخواست کردن ..... تحت اعتبار
call by result
فراخوانی با نتیجه
call by reference
فراخوانی با ارجاع
call one's shot
مشخص کردن هدف
call option
خرید به شرط خیار
call option
خیارمشتری در مورد کم کردن ثمن
call to prayer
اذان
call to order
به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
call to mind
بخاطر اوردن
call to account
حساب خواستن از
call to account
مواخذه کردن از
call time
تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
call time
تایم اوت
call the roll
حاضر و غایب کردن
call the roll
حضور و غیاب کردن
call statement
حکم فرا خوانی
call processing
فراخوان پردازی
call price
ارزش اسمی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com