English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
call it quits <idiom> متوقف کردن تمام کار
Other Matches
quits مفاصا
quits واریز شده
We are quits. We are even. دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
quits بی حساب تلاقی شده
we are now quits اکنون با هم برابر شدیم دیگرحسابی نداریم
double or quits بازی ای که درنتیجه ان بردوباخت یادوبرابریاازادمیشود
We are now quits. We are now even . The slate is now cleaned. حالادیگر حسابمان پاک شد (نه بدهکار نه بستانکار )
what [some] people would call [may call] <adj.> کذایی
what [some] people would call [may call] <adj.> باصطلاح
what [some] people would call [may call] <adj.> که چنین نامیده شده
to call in دعوت کردن
to call from within ازتویا اندرون صدا کردن
to call in صداکردن
to call in خواستن
to call together جمع کردن
to call together فراهم اوردن
to call in مطالبه کردن
to call out دادزدن
to call off منحرف یامنصرف کردن
to call into being بوجوداوردن
to call into being هستی دادن
to call for a احتیاج بدقت داشتن
to call for خواستن
to call توجه کسیراجلب کردن
to call for anyone پی کسی فرستادن
call in تو خوانی
call in تو خواندنی
call of more حق تقاضای زیاد کردن مبیع
call off منحرف کردن
call off صرفنظر کردن
call off فرمان نظامی برای شمارش قدم یا شمارش شمارش بشمار
call out اعلام خطر
call out اعلام خطر کردن
first call شیپور جمع
on call بنا به درخواست
on call اتشهای طبق درخواست
to call out بلندصداکردن
through call مکالمه مستقیم
call for some one پی کسی فرستادن
to call up خواستن
call off خاتمه دادن
to call somebody to [for] something پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
to call somebody to [for] something از کسی برای چیزی درخواست کردن
to be on-call در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
call صدا زدن
call off بر هم زدن
to call نام دادن
to call up احضارکردن
to call up بخاطراوردن یاداوردن
next call تماسخواب
If anyone should call , let me know. اگر کسی تلفن زد مرا خبر کن
To call someone. کسی را صدا زدن ؟( صداکردن )
call for someone <idiom> آمدن وبردن کسی
call off <idiom> کنسل کردن
call on <idiom> سرزدن به کسی
call on <idiom> صدا زدن کسی
call up <idiom> تلفن کردن
on call <idiom> آماده برای ترک خدمت
to call something your own چیزی را از خود دانستن [شاعرانه]
to call نامیدن
call up صدا زدن
call for مستلزم بودن
call-up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call by name فراخوانی با نام
at call فورا
call-up تذکر دادن جمع کردن
call up احضار برای فعالیتهای نظامی
call up شیپور احضار بخاطر اوردن
call up تذکر دادن جمع کردن
call up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-up احضار برای فعالیتهای نظامی
call-up دستور ارسال گزارش
call-up شیپور احضار بخاطر اوردن
at call عندالمطالبه
at call اماده فرمان
call-up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call by value فراخوانی با ارزش
at his call بر حسب اخطار یا احضار او
call for ایجاب کردن
call up دستور ارسال گزارش
call down ملامت کردن تحقیر کردن
call down سرزنش کردن
call forth بکار انداختن
at or within call اماده فرمان
at call به محض درخواست عندالمطالبه
phone call تماستلفنی
boatswain's call سوت ملوانی
call boxes کابین تلفن
call boxes اتاقک تلفن
call box تلفن صحرایی
call box کیوسک تلفن
call box کابین تلفن
call box اتاقک تلفن
To visit someone . To call on someone. بدیدن کسی رفتن
call sign معرف رادیویی
call boxes کیوسک تلفن
clarion call احساساتعمومیدربارهچیزی
call signs معرف
curtain call بازگشت هنرپیشگان به صحنه
curtain call کف زدن حضار
call signs معرف رادیویی
call sign معرف
To call the roll. Roll-call. حاضر غایب کردن
call boxes تلفن صحرایی
boat call مخابره با قایق
boarding call دعوت به بازدید
to call to mind بیاداوردن
to call in question تردیدکردن در
to call to account بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to call into requisition باز گرفتن
roll call نامیدن افراد
call house فاحشه خانه
to call on god بخدادعاکردن
sick call تجمع برای رفتن به بهداری
to call in evidence استشهادکردن از
to call in evidence بشهادت طلبیدن
to call in evidence گواهی خواستن از
to call to witness استشهادکردن از
to call the rolls حاضروغایب کردن
to call to witness بشهادت طلبیدن
to call to witness بگواهی خواندن
to call to remembrance بخاطر اوردن
to call to remembrance بیاداوردن
boarding call بازدید رسمی
to call to mind بخاطراوردن
to call into requisition بمصادره یاسخره گرفتن
port of call بندر توقف
ports of call بندرواقع در مسیر کشتی پاتوق
ports of call بندر لنگراندازی
ports of call بندر توقف
call girl فاحشه تلفنی
call girls فاحشه تلفنی
to call to arms اعلام دست به اسلحه کردن
adjutant's call احضار یکانها به منظور انجام تشریفات
call someone names بد دهنی کردن
on-call service آماده برای ترک در خدمت [اصطلاح رسمی]
port of call بندر لنگراندازی
to call somebody back کسی را احضار کردن
to call somebody back کسی را معزول کردن
to call somebody back کسی را فراخواندن
trunk call مکالمه مشترکین از طریق ترانک
trunk call اتصال تلفنی بین دومشترک
toll call مخابره تلفنی خارج شهری
port of call بندرواقع در مسیر کشتی پاتوق
call someone names دشنام دادن
I'd like to have a place of my own [to call my own] . من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
call on to the carpet <idiom> مورد مواخذه قرارگرفتن
call-ups احضار برای فعالیتهای نظامی
call-ups دستور ارسال گزارش
call-ups شیپور احضار بخاطر اوردن
call of nature <idiom> احتیاج به دستشویی داشتند
call-ups تذکر دادن جمع کردن
call-ups درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
at someone's beck and call <idiom> همیشه آماده پذیرایی
To call on ( visit ) someone . سر وقت کسی رفتن
call someone's bluff <idiom> ثابت کردن ادعا
call the shots <idiom> سفارش دادن
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
You can call me at ... [phone no.] <idiom> شما می توانید با من با شماره ... تماس بگیرید.
call-up order دستور به خدمت [سربازی]
to call the roll حاضر غایب کردن [نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
to call somebody through [via] [over] Skype به کسی با [بوسیله] سکایپ زنگ زدن
call-ups تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
to call for tenders بمناقصه گذاشتن
line call اعلام خط نگهدار
call board تخته اعلانات
conference call دعوت به سخنرانی
commander's call در اختیار فرماندهی
chargeable call مکالمه قابل پرداخت
call to witness به شهادت طلبیدن
call to witness گواهی خواستن از
call to witness گواه گرفتن
call to quarters شیپور احضار
call to prayer اقامه قبل از نماز
call to prayer اذان
call to order به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
drill call شیپور مشق
call meter کنتور مکالمات تلفنی
line call اعلام خط نگه دار
library call فراخوانی کتابخانهای
international call سیستم واحدهای الکتریکی بین المللی
international call مکالمه بین المللی
fit call رده یکم تعمیر و نگهداری
first seargeant's call شیپور سرگروهبان پیش
call bearing بلبرینگ
fire call درخواست اتش توپخانه درخواست اتش
emergency call خبر یا مکالمه اضطراری
duty call دیدنی ازروی اجباریاوفیفه
drill call شیپور شروع مشق صف جمع
call to mind بخاطر اوردن
call to account حساب خواستن از
call to account مواخذه کردن از
call by result فراخوانی با نتیجه
call mission درخواست پشتیبانی فوری هوایی ماموریت هوایی طبق درخواست
call into requisition به مصادره گرفتن
call instruction دستورالعمل فراخوانی
call in question تردید کردن در
call in evidence گواهی خواستن از
roll-call حاضر و غایب کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com