English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
call option خرید به شرط خیار
call option خیارمشتری در مورد کم کردن ثمن
Other Matches
what [some] people would call [may call] <adj.> باصطلاح
what [some] people would call [may call] <adj.> که چنین نامیده شده
what [some] people would call [may call] <adj.> کذایی
option شق انتخاب شده
option حق انتخاب
option کلیدی روی صفحه کلید که دستیابی به کار سایر کلیدها را فراهم میکند. مشابه کلید ctrl یا Alt در صفحه کلید IBM PC
option عملی که انتخاب میشود
zero option پیشنهادیکهدرآنیکطرفتنهادرصورتیسلاحهایهستهایراازبینخواهدبردکهطرفدیگرنیزچنینکند
co option پذیرفتن بعنوان همکار
you have no option but to go چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
option خیارات
option خیار
option افهار میل
option ازادی
option خصیصه اختیاری
option انتخاب
option ترجیح
option اختیار
option گزینه
option حق باشگاه در تمدید قرارداد
option اختیار معامله
option اختیار خریدیا فروش
option of condition خیار شرط
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
default option انتخاب قرار دادی
option of conditions خیار شرط
to make one's option اختیار کردن
option of animals خیار حیوان
seller's option اختیار فروشنده
option of deception خیار غبن
put option خیار بایع در مورد بالا بردن قیمت قبل از تسلیم مبیع ارزش پول تنزل کند
option of trickery خیار تدلیس
As I see . In my view ( option) . به نظرمن ( درنظرمن )
option of loss خیار غبن
soft option انتخابآسانترینراه
option of inspection خیار رویت
play out one's option ادامه بازی در تیم پس ازپایان قرارداد بدون قراردادجدید
option of fraud خیار تدلیس
option of defect خیار عیب
option dealing سفته بازی روی ترقی سهام
option dealing معاملات اختیاری
lock option اختیار کاربرد قفل
local option اختیار تعیین محل معینی
option dealer واسطه معاملات اختیاری دلال معاملات اختیاری
option key [یک کلید معرف روی بعضی ازصفحات کلید]
make option جعل خیار
expire of option انقضاء مدت خیار
expire of option انقضاء خیار
duble option خیار مشتری و بایع در موردتغییر دادن مقدار ثمن و مبیع در صورت تغییر ارزش پول
seller's option انتخاب فروشنده
seller's option option
local option اختیار تعیین چیزی درمحل
seller's option to duble از مقدار مبیع کم یا ثمن بیشتری مطالبه کند
buyer's option to duble خیار مشتری در این که درصورت ترقی ارزش پول پیش از تسلیم مبیع
option of meeting place خیار مجلس
buyer's option to duble مقداربیشتری از مبیع مطالبه کند
option of incorrect description خیار تخلف وصف
option of unfulfilled conditions خیار تخلف شرط
contingency option program برنامه راه کارهای احتمالی برنامه عملیات مختلف احتمالی
seller's option to duble خیار بایع در مورد این که درصورت تنزل ارزش پول پیش از تسلیم مبیع
option of delayed payment of the price خیار تاخیر ثمن
option of sales unfulfilled in part خیار تبعض صفقه
option of contract invalid in part خیار تبعیض صفقه
first call شیپور جمع
call for someone <idiom> آمدن وبردن کسی
to call into being بوجوداوردن
call off فرمان نظامی برای شمارش قدم یا شمارش شمارش بشمار
call off صرفنظر کردن
call off منحرف کردن
to call together جمع کردن
to call up خواستن
to call up احضارکردن
call off <idiom> کنسل کردن
call on <idiom> سرزدن به کسی
call on <idiom> صدا زدن کسی
to call together فراهم اوردن
call out اعلام خطر
on call بنا به درخواست
on call اتشهای طبق درخواست
next call تماسخواب
to call up بخاطراوردن یاداوردن
to call out بلندصداکردن
to call out دادزدن
to call off منحرف یامنصرف کردن
If anyone should call , let me know. اگر کسی تلفن زد مرا خبر کن
to call in دعوت کردن
To call someone. کسی را صدا زدن ؟( صداکردن )
to call into being هستی دادن
call out اعلام خطر کردن
call of more حق تقاضای زیاد کردن مبیع
call-up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
to be on-call در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
to call somebody to [for] something از کسی برای چیزی درخواست کردن
to call somebody to [for] something پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
at call اماده فرمان
at call عندالمطالبه
at call به محض درخواست عندالمطالبه
at call فورا
at his call بر حسب اخطار یا احضار او
call-up تذکر دادن جمع کردن
call-up شیپور احضار بخاطر اوردن
through call مکالمه مستقیم
call up صدا زدن
call صدا زدن
call up احضار برای فعالیتهای نظامی
call up دستور ارسال گزارش
call up شیپور احضار بخاطر اوردن
call up تذکر دادن جمع کردن
call up درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call up تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-up احضار برای فعالیتهای نظامی
call-up دستور ارسال گزارش
at or within call اماده فرمان
call off خاتمه دادن
call off بر هم زدن
call by value فراخوانی با ارزش
call down سرزنش کردن
call down ملامت کردن تحقیر کردن
to call in صداکردن
call for ایجاب کردن
call for مستلزم بودن
on call <idiom> آماده برای ترک خدمت
call up <idiom> تلفن کردن
to call in خواستن
call for some one پی کسی فرستادن
to call for anyone پی کسی فرستادن
to call in مطالبه کردن
call forth بکار انداختن
call in تو خوانی
to call from within ازتویا اندرون صدا کردن
call in تو خواندنی
to call توجه کسیراجلب کردن
to call نامیدن
to call something your own چیزی را از خود دانستن [شاعرانه]
to call نام دادن
to call for خواستن
to call for a احتیاج بدقت داشتن
call by name فراخوانی با نام
to call in question تردیدکردن در
they call him mister یک اقایی است که عنوان یا لقب ندارد
to call in evidence استشهادکردن از
to call a meeting جلسهای را اعلام کردن
to call any one in testimony از کسی گواهی خواستن
to call back پس گرفتن
to call in evidence بشهادت طلبیدن
to call in evidence گواهی خواستن از
to call back بازخواندن
to call cousins قوم و خویش داشتن
to call for tenders بمناقصه گذاشتن
to call into requisition باز گرفتن
supervisor call فراخوانی نافر
to call to arms اعلام دست به اسلحه کردن
call-up order دستور به خدمت [سربازی]
to call the roll حاضر غایب کردن [نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
to call somebody through [via] [over] Skype به کسی با [بوسیله] سکایپ زنگ زدن
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
call the shots <idiom> سفارش دادن
call someone's bluff <idiom> ثابت کردن ادعا
call on to the carpet <idiom> مورد مواخذه قرارگرفتن
call of nature <idiom> احتیاج به دستشویی داشتند
call it quits <idiom> متوقف کردن تمام کار
You can call me at ... [phone no.] <idiom> شما می توانید با من با شماره ... تماس بگیرید.
I'd like to have a place of my own [to call my own] . من منزل خودم را می خواهم داشته باشم.
to call somebody back کسی را احضار کردن
to call somebody back کسی را معزول کردن
on-call service آماده برای ترک در خدمت [اصطلاح رسمی]
call someone names بد دهنی کردن
call someone names دشنام دادن
to call somebody back کسی را فراخواندن
at someone's beck and call <idiom> همیشه آماده پذیرایی
To call on ( visit ) someone . سر وقت کسی رفتن
to call to witness استشهادکردن از
to call to witness بشهادت طلبیدن
to call to witness بگواهی خواندن
to call to remembrance بخاطر اوردن
to call to remembrance بیاداوردن
to call to mind بخاطراوردن
to call to mind بیاداوردن
to call to account بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to call the rolls حاضروغایب کردن
to call on god بخدادعاکردن
call box اتاقک تلفن
call box کابین تلفن
call box کیوسک تلفن
To visit someone . To call on someone. بدیدن کسی رفتن
To call the roll. Roll-call. حاضر غایب کردن
phone call تماستلفنی
clarion call احساساتعمومیدربارهچیزی
curtain call بازگشت هنرپیشگان به صحنه
curtain call کف زدن حضار
call boxes تلفن صحرایی
call boxes کیوسک تلفن
call boxes کابین تلفن
call boxes اتاقک تلفن
call box تلفن صحرایی
to call into requisition بمصادره یاسخره گرفتن
call to order به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
call instruction دستورالعمل فراخوانی
call in question تردید کردن در
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com