Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 147 (7 milliseconds)
English
Persian
cannon bone
استخوان ساق پا
Other Matches
cannon
توپ
cannon
[ترکیبی از سبک های امپراتوری ناپلئون و فدرال]
cannon
ضربه به دو گوی دیگر بیلیارد
cannon
لوله ومتعلقات توپ توپخانه لوله دار
cannon
لوله توپ
cannon
تصادم دوتوپ
cannon
بتوپ بستن
cannon
لوله
cannon
استوانه
cannon ball
پرش با بدن جمع
cannon balls
گلوله توپ
cannon balls
پرش با بدن جمع
cannon fodder
خوراک توپ
cannon ball
سرویس چکشی
cannon ball
گلوله توپ
cannon primer
چاشنی توپ
cannon primer
چاشنی خرج توپ
cannon proof
ضد گلوله
cannon shot
گلوله توپ
cannon shot
تیررس توپ شلیک شده از توپ
cannon balls
سرویس چکشی
cannon proof
ضد گلوله توپ
muzzle-loading cannon
بارگیریلولهتوپ
bard cannon theory
نظریه بارد- کنون
cross section of a muzzle-loading cannon
قسمتموربدهانهتوپ
cannon fodder
[soldiers pointlessly and unscrupulously sacrificed]
خوراک توپ
[سربازان بیهوده و بی وجدانه قربانی شده]
bone
عظم
t bone
گوشت و استخوان گاو بشکل حرف T
to the bone
<idiom>
به طور کامل
bone
استخوان
bone
استخوان بندی گرفتن یا برداشتن
bone
خواستن درخواست کردن
bone
تقاضاکردن
malar bone
استخوان گونه
shin bone
درشت نی
knuckle bone
برامدگی بندانگشت
shin bone
قصبه کبری
skin and bone
پوست واستخوان
knuckle bone
سه قاب
knuckle bone
قاب بازی
skin and bone
لاغر
splint bone
استخوان ساق نازک نی
splinter bone
قصبه صغری
scroll bone
استخوان فرفرهای
ring bone
استخوان زیادی در بخولق اسب
ridge bone
استحکام
maxillary bone
استخوان ارواره
navicular bone
استخوان زورقی
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
occipital bone
استخوان قمحدوه
parietal bone
اهیانه
pertrosal bone
استخوان سنگی یاحجری
long bone
استخوانهای دراز
ridge bone
تیره پشت
ridge bone
ستون فقرات پشت
ridge bone
استواری
splinter bone
ساق کوچک قزن قفلی
spoke bone
زند بالا
spoke bone
زند اعلی
bone china
چینی فراتاب و فریف که از رس سفید و خاکستر استخوان درست شده است
bone dry
خیلی خشک
bone dry
خشکیده
bone dry
کسی که لب به مشروب الکلی نمیزند
bone dry
جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
alveolar bone
استخوانحفرهای
nasal bone
استخوانبینی
herring-bone
[نقش تزئینی جناغی]
To set a bone.
استخوان جا انداختن
It is now dry as a bone .
حالاحسابی خشک شده است
ungual bone
استخوان ناخنی
tympanic bone
استخوانی که پرده صماخ رانگه میدارد
stifle bone
کاسه زانوی اسب
stirrup bone ;stirrup bone
استخوان رکابی
temporal bone
استخوان گیجگاه
wishing bone
جناغ مرغ جناغ
as dry as a bone
مثل چوب
[خشک]
funny bone
<idiom>
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
bone-house
[جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
thigh bone
استخوان ران
thigh bone
فخد
to have a bone to pick
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
bone of contention
<idiom>
دلیل برای جنگیدن
marrow bone
استخوان مغز دار
ankle bone
کعب
anvil bone
استخوان سندانی
back bone
rope ridge
bone ache
استخوان درد
bone black
عاج سیاه
bone conduction
رسانش استخوانی
bone glue
سریشم استخوانی
bone oil
روغن استخوانی
bone setter
شکسته بند
bone setting
شکسته بندی
breast bone
استخوان سینه
breast bone
عظیم قص
ankle bone
استخوان قوزک
aitch bone
استخوان کفل
marrow bone
زانو
marrow bone
قاب زانو
bone marrow
مغز استخوان
bone marrow
مخ
bone marrow
مغز قسمت عمده
bone marrow
جوهر
bone of contention
مایه نفاق
ckeek bone
استخوان گونه
zygomatic bone
استخوان گونه
funny bone
استخوان ارنج
funny bone
شوخی
funny bone
خوش مزگی
carpal bone
حجره گرزن
collar bone
ترقوه
cuttle bone
کف دریا
huckle bone
استخوان قوزک کعب
the humeral bone
استخوان بازو
the humeral bone
استخوان عضد
the humeral bone
بازو
the humeral bone
عضد
hurl bone
استخوان ران اسب
tongue bone
لامی
hyoid bone
استخوان لامی
innominate bone
استخوان بی نام
innominate bone
استخژان چاربند که از سه استخوان درست شده است
knuckle bone
قاب
knuckle bone
کعب
huckle bone
قاب
huckle bone
استخوان لگن
huckle bone
استخوان چاربند
frontomalar bone
استخوان پیشانی وگونه
foot bone
غوزک مچ پا
frontal bone
استخوان پیشانی
green bone
نیزه ماهی
have a bone to pick
بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
foot bone
خرده استخوان پا
herring bone
استخوان شاه ماهی
herring bone
معماری یا طرح چپ و راست
fish bone
خارماهی
fish bone
استخوان ماهی
what is bred in the bone will come out in the flesh
<proverb>
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
work someone's finger to the bone
<idiom>
تمام تلاش را به کار بستند
price cut to the bone
کمترین قیمت
rag-and-bone man
دورهگرد دستفروش
work one's fingers to the bone
<idiom>
خیلی سخت کار کردن
A bone has stuck in my throat .
یک استخوان توی گلویم گیر کرده
herring bone bond
رج چینی جناغی
herring bone bond
نماچینی جناغی
Two dogs fight for a bone, and a third runs away w.
<proverb>
دو سگ بر سر استخوانى مى جنگند سومى آنرا بر مى دارد و مى برد .
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com