Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
cash and carry
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
Search result with all words
cash-and-carry
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
Other Matches
To carry out . To implement . To carry into action .
عمل کردن
cash in on
<idiom>
شانسی سود بردن
cash in
<idiom>
تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
cash
حواله پستی تلگرافی یا بانکی
cash
چک
cash
پول رایج
cash
صندوق
cash
نقد کردن
cash
نقد
cash
نقدکردن
cash
نقدی
cash
وصول کردن نقدکردن
cash
دریافت کردن صندوق پول
cash
پول خرد
cash
اسکناس
She had the never to ask for cash .
اینها همه هیچ تازه پول نقد هم می خواست
available cash
موجودی بانک بدون در نظرگرفتن چکهایی که در دست مشتریان است و هنوز به بانک ارائه نشده است
cash
پول نقد
cash crop
محصولی که برای فروش فرآوری میشود
cash assets
داراییهای نقدی
cash against documents
پول در مقابل اسناد
cash account
حساب نقدی
cash flows
وجوه در گردش
cash discount
تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
to cash a cheque
چک را نقد کردن
cash crop
فرآورد نقدینهساز
cash crop
فرآورد فروشی
cash balance
مانده نقدی
cash balance
تراز نقدی
cash box
صندوق پول
cash dividened
سود نقدی
cash flows
نقدینه
cash items
اسناد تنخواه گردان
cash nexus
رابطه نقدی
cash discount
تخفیف نقدی
cash deficit
کسر صندوق
cash capital
سرمایه نقدی
cash budget
بودجه نقدی
cash crop
محصول فروشی
sell for cash
نقد فروختن
cash security
وجه الضمان نقدی
cash with order
پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
contribution not in cash
سهم الشرکه غیر نقدی
to buy for cash
نقد کردن
spot cash
پول نقد
spot cash
پرداخت نقدی
share in cash
سهم نقدی
on cash basis
نقدا"
non cash shares
سهام غیر نقدی
non cash share
سهم غیر نقدی
for prompt cash
نقدا`
for prompt cash
فی المجلس
idle cash
پول بیکار
idle cash
پول بلااستفاده
net cash
نقدی خالص
cash security
وثیقه نقدی
cash sale
بیع نقد
cash sale
فروش نقدی
cash office
دایره صندوق
cash office
صندوق
cash on delivery
پرداخت هنگام تحویل
cash on delivery
فروش نقدی
cash on delivery
فروش نقد پس از تحویل کالا وصول وجه در حین تحویل کالا
cash plans
طرح پرداختهای نقدی
cash price
قیمت نقدی
cash price
بهای نقدی
cash prompt
نقد فوری
cash spot
نقد فوری
cash ratio
نسبت نقدینگی
cash rent
اجاره نقدی
net cash
قیمت مقطوع
cash readout
وسیلهنمایشمقدارپول
cash card
کارتمخصوصگرفتنپول
cash flow
گردش وجوه
cash registers
ماشین صندوقداری
cash registers
ماشین ثبت خرید وفروش روزانه مغازه
cash registers
صندوق پول شمار
cash register
ماشین صندوقداری
cash register
ماشین ثبت خرید وفروش روزانه مغازه
cash register
صندوق پول شمار
cash cow
<idiom>
منبع خوبی از پول
cash books
دفتر نقدی
cash book
دفتر نقدی
cash-and-carries
نحوه پرداختی که در ان مشتری مبلغ مربوطه راپرداخته و کالا را با خودمیبرد
petty cash
صندوق ویژه وجوه کوچک حساب هزینه های کوچک
cash crops
پنبه وتنباکو
cash crops
ذرت
cash crops
برنج
cash crops
گندم جو
cash dispenser
پرداخت کننده پول
cash on the barrelhead
<idiom>
پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
strapped for cash
<idiom>
هیچ پولی دربساط نداشتن
cash desk
صندوقپرداختپولدر یکمغازه
To turn into cash.
به پول نزدیک کردن
cash dispenser
ماشینی که با داخل نمودن کارت مخصوص ودادن دستور لازم
cash dispenser
پرداخت مینماید
capital in cash
سرمایه نقدی
cash dispensers
پرداخت کننده پول
cash dispensers
تحویل دارخودکار
cash dispensers
ماشینی که با داخل نمودن کارت مخصوص ودادن دستور لازم
cash crops
محصولات نقدی مانند
hard cash
پول نقد
cash dispensers
پرداخت مینماید
cash dispenser
تحویل دارخودکار
cash-wage
دستمزد نقدی
cash register
صندوق
[محل پرداخت پول]
discounted cash flow
ارزش فعلی پرداختها و هزینههای اتی
discounted cash flow
مبلغ تنزیل شده پرداختها وهزینههای اتی
A cash ( credit ) transaction .
معامله نقدی ( اعتباری )
paid in cash share
سهام نقدا" پرداخت شده
cash collection voucher
سند پرداخت نقدی
Cash . Ready money .
وجه نقد
cash collection voucher
سندپرداخت غرامت نقدی
to save bot cash
نقد فروختن
Cash is in short supply these days .
از حقوق ماهانه ام کم کنید
carry out
به اجرا در آوردن
carry out
تحقق بخشیدن
carry out
جامه عمل پوشاندن
to carry out
کاربستن
carry out
صورت گرفتن
to carry out
اجراکردن
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
بر دست.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
to carry over
منقول ساختن
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
در ذهن داریم.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
to carry over
انتقال دادن
to carry through
انجام دادن
to carry through
بپایان رساندن
to carry to a
بحساب بردن
carry out
صورت دادن
carry out
تکمیل کردن
carry (something) out
<idiom>
گماردن ،قراردادن
carry over
<idiom>
برای بعد نگهداری کردن
carry through
<idiom>
برای کاری نقشهای کشیدن
to carry away
ربودن
to carry away
ازجادربردن
to carry off
ربودن
to carry off
کشتن
to carry on
ادامه دادن
carry out
اجرا کردن
carry out
انجام دادن
carry out
به انجام رساندن
carry out
واقعیت دادن
carry out
واقعی کردن
to carry on
پیش بردن
carry
رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry it all
همه رامیدید
carry
انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry
حمل غیرمجاز توپ
carry
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry
گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry
جبران ضعف یار
carry
انتقال دادن
carry one
ده بر یک
carry
بردن
carry out
انجام دادن
carry out
اجرا کردن
carry over
انتقال به صفحه بعد دادن
carry
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry
خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry on
ادامه دادن
carry-on
ادامه دادن
carry
محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry
وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carry all
درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
carry
عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry
وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry away
ربودن
carry away
از جا در بردن
carry
نشانه وقوع وام
carry over
انتقال دادن
carry
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carry too far
بدرجه جدی رساندن
carry
حمل ونقل کردن
carry
تیررسی حالت دوش فنگ
carry
تیر رسی داشتن
carry out
عملی کردن
carry
حمل کردن
carry
بدوش گرفتن
carry
رانینگ
carry
روپوش پرچم
carry
رقم نقلی
carry into effect
جامه عمل پوشاندن
to carry a motion
پیشنهادی را اجرا کردن
Could you help me carry my luggage?
ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
carry ineffect
تحقق بخشیدن
carry into effect
تحقق بخشیدن
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
carry ineffect
به اجرا در آوردن
carry into effect
به اجرا در آوردن
to carry a weapon
اسلحه ای با خود حمل کردن
to carry a weapon
مسلح بودن
carry ineffect
جامه عمل پوشاندن
carry into effect
صورت دادن
carry into effect
عملی کردن
carry ineffect
عملی کردن
carry into effect
واقعی کردن
carry into effect
انجام دادن
carry ineffect
اجرا کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com