Dictiornary-Farsi | catch cold | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 207 (10 milliseconds)

English	Persian
catch cold	سرما خوردن
catch cold	زکام شدن


Search result with all words

i wonder he did not catch cold	تعجب میکنم
i wonder he did not catch cold	که سرما نخورد
to catch cold	سرماخوردن
to catch cold	زکام شدن
catch a cold <idiom>	سرما خوردن
Other Matches

cold spell or cold snap <idiom>	یک جعبه هوای سرد
to catch up	گرفتن ربودن
to catch away	گرفتن وبردن
to catch up	رسیدن به
to catch on	گرفتن
to catch on	فهمیدن
to catch on	دریافتن
catch	نیروی اولیه بازوی شناگر در شروع حرکت ماهی گرفتن
catch	مانوردادن روی موج و رانده شدن موج سواربطرف ساحل
catch 22	کجدار و مریز
Nobody can catch up with him.	کسی به پایش نمی رسد
I wI'll try to catch up.	سعی می کنم خودم را برسانم ( جبران عقب افتادگه )
catch up	ربودن
catch up	تحرک بیشتر برای جبران عقب ماندگی
catch up with (someone or something) <idiom>	وقف دادن به کسی یا چیزی
catch at	برای گرفتن چیزی کوشیدن
catch as catch can	کشتی ازاد
catch on <idiom>	همه گیر شدن
catch on <idiom>	فهمیدن
catch-as-catch-can <idiom>	به هر راه ممکنی
catch on	گرفتن
catch-22 <idiom>	هرکاری انجام بدی نتیجهاش بد است
catch	بل گرفتن دخول پارو در اب
catch	بازی دستش ده
catch	عمل گرفتن
catch	گرفتن
catch	دچار شدن به
catch	از هوا گرفتن
catch	فهمیدن
catch	درک کردن
catch	جلب کردن
to catch at something	برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
catch	بدست اوردن
to catch away	ربودن
catch	اخذ دستگیره
catch	کشتی کج
catch up	رسیدن به
catch	لغت چشمگیر
catch	شعار
catch	پارو به اب
catch	رسیدن به نفر جلو
catch	بل گیری
to catch a tartar	با خرس درجوال رفتن
catch pit	مجرای روباز زهکش
give a catch	زدن ضربهای که ممکن است بل گرفته شود
catch-phrases	تکیه کلام
to catch fever	تب کردن
to catch a likeness	چیزیرادیدن ومانند انرادرست کردن
to catch a glimpse of	نگاه مختصرکردن
circus catch	گرفتن توپ با حرکات ژیمناستیکی گرقتن توپ ضربه خورده با روشی عجیب
safety catch	ضامنتفنگ
to catch a fly	بل گرفتن
catch one's eye <idiom>	توجه کسی را جلب کردن
fair catch	بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
catch trial	کوشش مچ گیری
catch one's breath <idiom>	نفسهای عادی کشیدن
catch sight of	دیدن
to catch a fly	توپی را ازهواگرفتن
catch-phrases	واژه یا عبارتی که جلب توجه کند
to catch fire	اتش گرفتن
to catch hold of	محکم گرفتن
to catch napping	در حال غفلت و بی خبری گرفتن
to catch napping	چرت زنان گرفتن
to catch out a batsman	گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
to catch the fancy of	خوش امدن
to muff a catch	از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
catch-phrase	تکیه کلام
catch-phrase	واژه یا عبارتی که جلب توجه کند
catch-phrase	واژهی گیرا
catch-phrases	واژهی گیرا
adjustable catch	دستگیره قابل تنظیم
catch glove	دستکشمخصوصتوپگرفتن
magazine catch	جایگاهانبارخشاب
There must be a catch(trick)in it.	باید حقه ای درکار باشد
To catch someone in the very act .	مچ کسی را گرفتن ( حین ارتکاب )
To catch ones breath .	نفس تازه کردن
to catch fever	دچارتب شدن
catch driver	راننده اجیر ارابه
catch a rail	برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
catch a crab	تصادفا پارو را داخل اب کردن
bascket catch	گرفتن توپ با کف دست به طرف بالا در سطح کمر
to catch with one's pants down	مچ [کسی ] را گرفتن [حین ارتکاب]
to catch [to start]	روشن شدن [مثال موتور]
catch [latch]	دندانه [چفت] [مهندسی]
to catch the connection	وسیله نقلیه رابط را گرفتن
catch em alive	کاغذ مگس گیر
catch feeder	جوی ابیاری
catch meadow	چمنی که دردامنه تپهای باشد
catch of guage	گیرنده بارانسنج
catch feeder	مادی
catch fence	نرده محکم سر پیچ
catch penny	قابل تبدیل به پول
catch hold of	محکم نگاهداشتن
catch (someone) red-handed <idiom>	مچ کسی را گرفتن
You wont catch me going to his house .	غلط می کنم دیگه به منزلش بروم
To catch someone out . To give someone the lie .	مشت کسی را باز کردن
catch for door bolt	پل
catch for door bolt	ماده
catch phrase of catchline	شعار جذب مشتری
He muddles the water to catch fish . <proverb>	آب را گل آلود مى کند ماهى بگیرد .
Catch not at the shadow and lase the substance. <proverb>	به فرع نپرداز که اصل را از دست دهى.
I have a cold.	من سرما خورده ام. [پزشکی]
cold	نه گرم
to keep cold	دست پاچه نشدن
cold	روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
keep cold	خونسردی خود را حفظ کردن
keep cold	دست پاچه نشدن
it is cold	سرد است
i f. cold	سردم است
cold	سرما
cold	سرماخوردگی
cold	زکام سردشدن یا کردن
cold	روشن کردن یک کامپیوتر
cold	خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold	اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
cold	بدون آماده بودن
out cold <idiom>	به کما رفتن
It's too cold.	آن خیلی سرد است.
out in the cold <idiom>	تنها
exposure to cold	درمعرض سرما بودن
to go cold turkey	یکدفعه اعتیادی را ترک کردن [روانشناسی] [پزشکی]
cold turkey	بوقلمون سرد [آشپزی]
cold turkey	ترک اعتیاد بلامقدمه
He is sky -cold. <proverb>	آدم آسمان جلى است .
cold heartedness	بی عاطفگی
I was shivering all over with cold .	از سرما مثل بید می لرزیدم
to benvmb with cold	از سرما بیحس کردن
slight cold	سرما خوردگی کم یا جزئی
paradoxical cold	سرمای تناقضی
cold air	هوایخنک
he is recovered from his cold	سرما خوردگی او برطرف شد
head cold	سرماخوردگی معمولی زکام
head cold	نزله
in cold blood <idiom>	خیلی خونسرد
to go through cold turkey <idiom>	رنج و درد کشیدن در حین ترک اعتیاد [به ویژه هروئین]
it is proof against cold	سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
get cold feet <idiom>	درآخرین لحظات ترسیدن
cold turkey <idiom>	ترک کردن اعتیاد بدون دارو
nurse a cold	سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
to get cold feet	نامطمئن شدن
cold coolant	مخزنخنککننده
cold turkey	بیرو دربایستی
cold turkey	به طور صریح و بیپرده
cold turkey	بلامقدمه
cold frame	سرما دورکن
cold turkey	بدون آمادگی
cold storage	سردخانه
cold sweat	عرق سرد
cold sweat	سردخو
cold turkey	بدون تهیه وتدارک
cold turkey	ترک اعتیاد
cold turkey	محروم
to feel cold	از سرما یخ زدن
we were perished with cold	از سرما مردیم
to feel cold	احساس سردی کردن
some cold water	مقداری آب سرد
I feel cold.	سردم است
cold cuts	گوشت پخته سرد
To kI'll someone in cold blood.	درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
The food is cold.	غذا سرد است.
to stop cold something	چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
stone-cold	بسیارسرد
cold frames	سرما دورکن
to grow cold	سردشدن
cold fish	غیر احساساتی
to shiver with cold	از سرمالرزیدن
cold turkey	خمار
deep cold	سرمای ژرف
cold heartedly	ازروی بی عاطفگی
cold chisel	قلم سردکار
cold cathode	کاتد سرد
cold brittleness	شکنندگی سرد
cold brittleness	شکستگی سرد
cold boot	راه اندازی سرد
cold boot	روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
cold body	منبع سرد
cold blooded	بی عاطفه
cold blooded	خونسرد
cold bloodedness	خون سردی
cold blood	خون سردی
cold bath	ابتنی با اب سرد
ice cold	فوق العاده سرد
cold cracking	ترک خوردگی فلز سرد
cold die	حدیده سرد
cold heartedly	باخون سردی
cold hearted	بی عاطفه
cold glue	چسب سرد
cold galvanize	گالوانیزه کردن در حالت سرد
cold forming	حالت دهی در حالت سرد
cold form	در حالت سرد شکل دادن
cold fault	نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
cold fronts	جبهه هوای سرد
cold extrusion	فشردگی سرد
cold extrusion	تراکم سرد
cold extrude	فشردگی سرد
cold extrude	تراکم سرد
cold draw	در حالت سرد کشیدن سردکشی
blow cold	هوای سرد دمیدن
asphalt cold	اسفالت سرد
cold sores	تاول تبخالی