English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 178 (9 milliseconds)
English Persian
catch driver راننده اجیر ارابه
Other Matches
driver گاری چی
driver برنامه راه اندازی
driver راه انداز
driver نرم افزار مخصوص که دستورات کاربر را که آماده چاپ هستند کنترل و فرمت میکند
driver یک سری دستورالعمل که کامپیوتر از انها پیروی میکند تا اطلاعات را برای انتقال به دستگاه جانبی خاص یابازیابی از ان دوباره قالب بندی کند
driver برنامه یا تابعی که واسط و مدیر دستگاه ورودی / خروجی یاسایر وسایل جانبی است
driver محرک
driver راننده
driver اتومبیل ران
driver مرحله تحریک
driver چوب شماره یک برای استفاده در اغاز هر بخش گلف راننده لوژ
driver راننده اتومبیل راننده ارابه
driver راننده گرداننده
driver شوفر سورچی
driver's cab کابینلکوموتیوران
cab driver تاکسیران
cab driver رانندهی تاکسی
winch driver winchoperator : syn
driver's dormitory خوابگاه رانندگان
winch driver متصدی دوار
water driver مقنی
test driver برنامهای که اجرای برنامه دیگر را در مقابل مجموعهای از دادههای ازمایشی هدایت کند
stake driver تیرکوب
stake driver بوتیمار معمولی امریکایی
screw driver اچار پیچکشی
database driver برنامه راه انداز پایگاه داده
device driver نرم افزار مخصوص برای کنترل و فرمت دستورات آماده چاپ
device driver برنامه یا تابعی که واسط و مدیر دستگاه ورودی / خروجی یاسایر وسایل جانبی است
line driver خط ران
line driver محرک خط
mule driver استربان
peripheral driver محرک جنبی
pile driver تیرکوب
pile driver ماشین یا دستگاه بلندکردن الوار
pile driver شمعکوب
quill driver نویسنده
mule driver قاطر چی
quill driver قلم زن
device driver محرک دستگاه
device driver برنامه راه اندازی دستگاه
driver unit واحد محرک
driver's mate شاگرد راننده
elephant driver پیلبان
engine driver لوکوموتیوران
screw driver اچار پیچ گوشتی
screw driver پیچ گوشتی
printer driver برنامه راه انداز چاپگر
driver's licence گواهینامهرانندگی
owner-driver رانندهایکهمالکخودرونیزباشد
ass driver خرک چی
assistant driver کمک راننده
assistant driver شاگرد شوفر
ass driver خرران
slave driver نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
provisional driver راننده تازه کار ارابه
train driver راننده قطار
camel driver شتردار
camel driver ساربان
bus driver راننده اتوبوس
bus driver محرک گذرگاه
installable device driver درایور وسیلهای که در حافظه بار شده است و مقیم است و با تابع مشابه به درون سیستم عامل جایگزین میشود
cordless drill driver دریل برقی [دریلی که با باطری کار می کند] [ابزار]
locomotive driver [British E] راننده قطار
steam pile driver شمعکوب بخاری
back-seat driver آدم فضول
back-seat driver مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
blocking oscillator driver راه انداز اوسیلاتور انسدادی
steam pile driver دنگ بخاری
to catch on دریافتن
to catch on فهمیدن
to catch on گرفتن
to catch up رسیدن به
to catch up گرفتن ربودن
to catch away گرفتن وبردن
to catch away ربودن
to catch at something برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
I wI'll try to catch up. سعی می کنم خودم را برسانم ( جبران عقب افتادگه )
catch 22 کجدار و مریز
catch up with (someone or something) <idiom> وقف دادن به کسی یا چیزی
catch on <idiom> همه گیر شدن
catch on <idiom> فهمیدن
catch-as-catch-can <idiom> به هر راه ممکنی
catch-22 <idiom> هرکاری انجام بدی نتیجهاش بد است
Nobody can catch up with him. کسی به پایش نمی رسد
catch گرفتن
catch as catch can کشتی ازاد
catch رسیدن به نفر جلو
catch کشتی کج
catch at برای گرفتن چیزی کوشیدن
catch on گرفتن
catch بل گیری
catch بازی دستش ده
catch بل گرفتن دخول پارو در اب
catch مانوردادن روی موج و رانده شدن موج سواربطرف ساحل
catch نیروی اولیه بازوی شناگر در شروع حرکت ماهی گرفتن
catch پارو به اب
catch شعار
catch up تحرک بیشتر برای جبران عقب ماندگی
catch جلب کردن
catch درک کردن
catch از هوا گرفتن
catch up ربودن
catch up رسیدن به
catch فهمیدن
catch بدست اوردن
catch دچار شدن به
catch اخذ دستگیره
catch لغت چشمگیر
catch عمل گرفتن
The driver coaxed his bus through the snow. راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
If Ali is the camel-driver , he knows where to lea. <proverb> اگر على ساربان است مى داند شتر را کجا بخواباند .
safety catch ضامنتفنگ
magazine catch جایگاهانبارخشاب
To catch ones breath . نفس تازه کردن
To catch someone in the very act . مچ کسی را گرفتن ( حین ارتکاب )
bascket catch گرفتن توپ با کف دست به طرف بالا در سطح کمر
to catch [to start] روشن شدن [مثال موتور]
catch a rail برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
catch a crab تصادفا پارو را داخل اب کردن
catch a cold <idiom> سرما خوردن
catch one's breath <idiom> نفسهای عادی کشیدن
to catch with one's pants down مچ [کسی ] را گرفتن [حین ارتکاب]
to catch the connection وسیله نقلیه رابط را گرفتن
catch [latch] دندانه [چفت] [مهندسی]
catch one's eye <idiom> توجه کسی را جلب کردن
There must be a catch(trick)in it. باید حقه ای درکار باشد
i wonder he did not catch cold که سرما نخورد
catch penny قابل تبدیل به پول
to catch cold سرماخوردن
to catch cold زکام شدن
to catch fever تب کردن
to catch fever دچارتب شدن
to catch hold of محکم گرفتن
to catch napping در حال غفلت و بی خبری گرفتن
to catch napping چرت زنان گرفتن
catch of guage گیرنده بارانسنج
catch meadow چمنی که دردامنه تپهای باشد
catch pit مجرای روباز زهکش
to catch a tartar با خرس درجوال رفتن
i wonder he did not catch cold تعجب میکنم
give a catch زدن ضربهای که ممکن است بل گرفته شود
fair catch بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
circus catch گرفتن توپ با حرکات ژیمناستیکی گرقتن توپ ضربه خورده با روشی عجیب
catch trial کوشش مچ گیری
catch sight of دیدن
to catch a fly توپی را ازهواگرفتن
to catch a fly بل گرفتن
to catch a glimpse of نگاه مختصرکردن
to catch a likeness چیزیرادیدن ومانند انرادرست کردن
to catch out a batsman گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
catch glove دستکشمخصوصتوپگرفتن
catch cold زکام شدن
catch-phrase تکیه کلام
catch em alive کاغذ مگس گیر
catch-phrase واژه یا عبارتی که جلب توجه کند
catch feeder جوی ابیاری
catch feeder مادی
catch fence نرده محکم سر پیچ
catch-phrase واژهی گیرا
to muff a catch از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
catch-phrases تکیه کلام
catch-phrases واژه یا عبارتی که جلب توجه کند
to catch fire اتش گرفتن
catch hold of محکم نگاهداشتن
catch-phrases واژهی گیرا
adjustable catch دستگیره قابل تنظیم
to catch the fancy of خوش امدن
catch cold سرما خوردن
to pass your driver's license test at the first attempt آزمون گواهینامه رانندگی را بار اول قبول شدن
You wont catch me going to his house . غلط می کنم دیگه به منزلش بروم
To catch someone out . To give someone the lie . مشت کسی را باز کردن
catch for door bolt ماده
catch (someone) red-handed <idiom> مچ کسی را گرفتن
catch for door bolt پل
catch phrase of catchline شعار جذب مشتری
Catch not at the shadow and lase the substance. <proverb> به فرع نپرداز که اصل را از دست دهى.
He muddles the water to catch fish . <proverb> آب را گل آلود مى کند ماهى بگیرد .
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com