Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
center of quarter circles
مرکز یک چهارم دایره ها
Other Matches
circles
دایره
go around in circles
<idiom>
بیفایده
circles
جفتی
circles
دویدن در مسیر منحنی
circles
گرفتن احاطه کردن
circles
محیط دایره
circles
محفل حوزه
circles
قلمرو
circles
دورزدن
circles
دور
circles
مدورساختن
informed circles
محافل اگاه
political circles
دوایر دولتی
political circles
محافل سیاسی دوایر سیاسی
government circles
دوایر حکومتی
run around in circles
<idiom>
دور خود چرخیدن
She has circles under hereyes.
زیر چشمهایش گود افتاده ( ناشی از لاغری )
traffic circles
دایرهی یک طرفه
financial circles
محافل مالی
Do you move in high circles ?
آیا مقامات عالی رامی شناسید ؟
center to center method
روش اتصال مرکز به مرکزعکس هوایی
quarter
یک چهارم
quarter
بخش ربعی
quarter
محله
quarter
اقامتگاه
three-quarter
سه چهارم
quarter
مدت سه ماه برزن
quarter
ربع
to ask for quarter
بخشش طلبیدن
quarter
یک چارک چهارک
to ask for quarter
زنهارخواستن
to ask for quarter
امان خواستن
to ask for quarter
دخیل شدن
quarter
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
on the quarter
در جهت پاشنه ناو
last quarter
تربیع دوم
quarter
زنهار
quarter
چارک
quarter
چهار یک
quarter
کوی بخش
quarter
برزن
three-quarter
سه ربع
first quarter
تربیع اول
quarter
زنهار دادن
quarter
پناه بردن به
quarter
یک چهارم زمان مسابقه قسمت عقبی کناره قایق
quarter staff
نیزه چوبی
quarter sessions
دادگاه استینافی
quarter wind
باد موافق
residental quarter
منطقه مسکونی
to give quarter
زنهاردادن
the industrial quarter of the
محله صنعتی شهر
quarter note
نت یک چهارم
turing this quarter
در این سه ماهه
to give quarter
امان دادن
three-quarter sleeve
آستینسهربع
to cry quarter
فریادامان یادخیل زدن
quarter session
محاکمی که چهار بار در سال تشکیل می شوند این محاکم صلاحیت رسیدگی به جرایمی را که شخص ممکن است به علت ارتکاب انها به اعدام یاحبس ابد محکوم شود ندارند
quarter phase
دو فاز
four quarter hold
ایپون
quarter binding
جلدی که تنهاته ان چرم دارد
quarter boom
بوم پاشنه
quarter brick
کلوک
quarter day
روز پرداخت قسط
quarter day
موعدپرداخت
quarter deck
پاشنه
quarter boom
تیرک پاشنه
quarter ditch
نهری که اب جویهای کوچک را جمع اوری کرده و به کانال تخلیه هدایت میکند
quarter horse
اسب کوتاه وپر طاقت
quarter horse
اسب پرتحمل
quarter hour
پانزده دقیقه
quarter hour
ربع ساعت
quarter landing
پاگرد پله با 081 درجه گردش
quarter moon
تربیع
quarter of an hour
یک چهارم سده
four quarter hold
ضربه فنی
nose of the quarter
دماغهیکچهارمی
quarter-deck
ربععرشه
three-quarter coat
کتسهربع
quarter-finals
یک چهارم نهایی
quarter
[year]
سه ماه
quarter-final
یک چهارم نهایی
admiral's quarter
بخش سرفرماندهی
cross-quarter
[آرایش گل چهار برگی]
quarter
[year]
دوره سه ماهه
quarter final
یک چهارم نهایی
shorted quarter wave line
خط ربع موج بسته
open quarter wave line
خط ربع موج باز
center
متمرکز کردن
center
کیان
center
گروه مرکزی
center
مجمع
center
تمرکز یافتن
center
درمرکز قرارگرفتن
center
مرکز
center
میان
off-center
<idiom>
عجیب وغریب
off center
خارج از مرکز
center
سانتر
center
شخصی که موافب عملیات کامپیوتر مرکزی است
center
قرار دادن مناسب نوک خواندن / نوشتن روی دیسک مغناطیسی یا نوار
center
کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
center
متمرکز نقطه اتکاء
center
نقطه گره
center
قرار دادن یک متن در مرکز کاغذ یا صفحه نمایش
center
سوراخ هایی که اطراف مرکز نوار کاغذی پانچ شده اند
center
سوراخ مرکزی که با سوراخ کد گذاری روی نوار پانچ شده در یک امتداد قرار دارند
center
نقط ه میانی چیزی
center
وسط ونقطه مرکزی
center
تعیین حدودوسیله ایجاد حرارت برای استفاده در هواپیمای بی موتور
information center
مرکز جمع اوری اطلاعات
inversion center
مرکز وارونگی
lathe center
مرکز یا محور دوران ماشین تراش
nerve center
مرکزفرماندهی
nerve center
مرکز عصبی
cost center
قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
message center
مرکز پیام
luminescent center
هسته لومینسانس
cost center
تمرکز هزینه
data center
مرکز داده ها
local center
مرکز محلی
information center
مرکز اطلاعات
primary center
مرکز عمده
detention center
بازداشتگاه
filter center
مرکز کنترل و نتیجه گیری ازاخبار پدافند هوایی
filter center
مرکزتوزیع اطلاعات
education center
مرکز اموزش
documentation center
مرکز اسناد
direction center
مرکزهدایت اتش یا حرکت کشتی یاهواپیما
direction center
مرکز هدایت عملیات
diffracting center
مرکز پراشنده
dead center
نقطه مرگ
dead center
مرکز سکون و بی حرکتی
data center
مرکز داده
education center
اموزشگاه
four center arch
قوس جناغی چهار پرگاری
feeding center
مرکز تغذیه
operation center
مرکز عملیات
respiratory center
مرکز تنفسی
school center
مرکز اموزش
training center
مرکز اموزش
shopping center
مرکز فروش
shopping center
بازار
signal center
مرکز مخابرات
signal center
مرکزارتباطات
signal center
مرکز پیام
sleep center
مرکز خواب
speech center
مرکز گویایی
switching center
مرکز راه گزینی
three center bonding
پیوند سه مرکزی
vasoconstrictor center
مرکز انقباض عروق
wheel center
مرکز چرخ
reserve center
مرکز اموزش احتیاط
reserve center
مرکز احتیاط
relay center
مرکز باز پخش
pintle center
نقطه لولا
pintle center
مرکز لولای جنگ افزار
primary center
مرکز اولیه
provision center
مرکز توشه
provision center
مرکز تدارکات مرکز توزیع اماد
How do I get to city center?
چطور میتوانم به مرکز شهر بروم؟
dead center
<idiom>
کاملا وسط
The city center .
میدان ( مرکز ) شهر
She is the center of attraction .
آن زن همه را بسوی خودش می کشد
regional center
مرکز منطقهای
whole blood center
مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون
cost center
مرکز هزینه زا
center of symmerty
مرکز تقارن
center of distribution
مرکز پخش
center of dispersion
مرکزمستطیل پراکندگی گلوله ها
center of dispersion
مرکز پراکندگی
center of burst
مرکزاصابت گلوله
center of burst
مرکز ترکش گلوله
center of buoyancy
مرکزتعادل اتصال وسایل شناور
center of buoyancy
مرکز تعادل شناوری
center mark
علامت مرکز نشانه مرکز
center mark
مرکز سوراخ
center line
مرکزدوران
center line
خط صفر
center of gravity
گرانیگاه
center of resistance
مرکز مقاومت
center of pressure
مرکز فشار
center of mass
مرکز جرم
center of mass
مرکز حجم هدف
center of mass
مرکز هیولای هدف
center of mass
مرکز هدف
center of lift
مرکز برا
center of impact
مرکز ترکش گلوله مرکزاصابت
center of gyration
نقطهای در یک جسم صلب که اگر همه جرم در ان متمرکزشود ممان اینرسی حول همان محور تغییر نماید
center drill
مته مرکز
center of gravity
مرکزگرایی
center line
خط وسط زمین
center line
خط میانی زمین
center line
خط مرکز
center forward
سانترفوروارد
center fire
اتش درنتیجه ضربه سوزن یاچخماق به مرکز فشنگ
center field
قسمت دوردست زمین پایگاه 2و چپ و راست زمین بیس بال
burst center
مرکز ترکش
burst center
مرکز گلوله
center drill
مته متمرکز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com