English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
central focusing wheel چرخهزوم مرکزی
Other Matches
wheel measurement [ wheel measuring] بازرسی چرخ [سنجش چرخ]
focusing تمرکز
focusing کانونی
focusing واضح کردن تصویر تار شده روی صفحه نمایش
focusing ring حلقهکانونی
focusing magnifier ذرهبینکانونی
focusing knob برآمدگیتمرکزکننده
focusing electrode الکترود تمرکزده
visual focusing تمرکز دیداری
automatic focusing تمرکز خودکار
ionic focusing تمرکز با گاز
gas focusing تمرکز با گاز
electromagnetic focusing تمرکز الکترومغناطیسی
electron focusing تمرکز الکترون
electrostatic focusing تمرکز الکتروستاتیکی
focusing coil پیچک تمرکز
focusing control تنظیم تمرکز
focusing glass ذره بین جیبی
magnetic focusing تمرکز الکترومغناطیسی
focusing magnet مغناطیس تمرکز ده
focusing screen شیشه مات
manual focusing knob دکمهزوم دستی
permanent magnet focusing تمرکز اشعه بوسیله مغناطیسهای پایدار
electron beam focusing تمرکز دهی اشعه الکترونی
post deflection focusing تمرکز پس از انحراف
central واحد محاسبات و منط ق
central کامپیوتر مرکزی
central متصدی مرکز تلفن مرکزی مرکزی
central فضایی در حافظه که محل آن مستقیماگ و به سرعت توسط CPU قابل آدرس دهی است
central مرکزی
central کلمه با طول کوتاه
central گروهی از مدارها که توابع اولیه یک کامپیوتر را انجام می دهند واز سه بخش تشکیل شده اند واحد کنترل
central که برای تولید کلمات بزرگ CPU با استفاده از روش ها تقسم بیت به کار می رود
central واحد ورودی و خروجی
central ترمینالی که ارتباط بین کامپیوتر مرکز و ترمینالهای راه دور را برقرار میکند
central تلفن چی مرکزی
central office تلکس و تلگراف
central war جنگ عمده
central war جنگ عمومی
central station نیروگاه مرکزی
central government حکومت مرکزی
central convolution شکنج مرکزی
central gyrus شکنج مرکزی
central pith هسته یا مغز چوب
central sulcus شیار مرکزی
central exchange مرکزتلکس
central fissure شیار مرکزی
central exchange مرکز تلفن خودکار
central purchase خرید اماد به طور تمرکزی خرید اماد به طور یکجا
central office مرکز تلفن
central reserve سکوی وسط
central reserve سکوی میانی
central strip نوار میانی
central planning برنامه ریزی مرکزی
central strip جداکننده جهات
central position قرارگاه مرکزی
central position وضعیت مرکزی
central office دفتر مرکزی
central tendency تمایل به مرکز
central processor پردازشگر مرکزی
central head فشار مرکزی
central terminal پایانه مرکزی
central processor پردازنده مرکزی
central tendency احتمال مطابقت داده با مقادیرمورد انتظار
central load بار مرکزی
central load نیروی وارد به مرکز
central site سایت مرکزی
central city شهر مرکزی
weather central مرکز کنترل اوضاع جوی مرکز هواشناسی
Central America آمریکایمرکزی
central circle دایرهوسط
central column ستونمرکزی
central defender مدافعوسطی
central incisor دندانپیشینمرکزی
central nave کلیسایمرکزی
central reservation مرکزرزروکردن
central screw پیچمرکزی
central heating گرمایش مرکزی
central stile چهارچوبدربمیانی
central heating حرارت مرکزی
switching central مرکز تلفن خودکار
central canal مجرای مرکزی
paching central سیستم مرکزی ارتباطات سیستم کنترل فنی مرکزی مدارات مخابراتی
central city مرکز شهر
central bank بانک مرکزی
central treaty organization انگلستان
German Central Bank بانک مرکزی آلمان
central treaty organization پاکستان وترکیه که ایالات متحده امریکانیز در ان نظارت دارد و درمانورهایش شرکت میکند .این سازمان به سال 9591تاسیس یافته و دو سازمان دفاعی دیگر غرب یعنی Natoو Seato را به هم متصل میکند
top central manhole حفرهمیانیورودفرد
Central Intelligence Agency مرکز اداره اطلاعات [ایالات متحده آمریکا]
unit central processing واحد پردازش مرکزی
measures of central tendency اندازههای گرایش مرکزی
central pumping station مرکزی
central pumping station تلمبهخانه
telephone central office مرکز تلفن خودکار
central treaty organization سازمان پیمان مرکزی سازمان دفاعی متشکل ازایران
central telegraph office مرکز تلگراف اصلی
Central African Republic جمهوری آفریقای مرکزی
central pastry kitchen اشپزخانه ثابت پادگانی اشپزخانه غیر صحرایی
central tendency measures اندازههای گرایش مرکزی
central refueling provisions سیم سوخت رسانی هواپیماکه در ان تمام تانکهای سوخت از یک نقطه تغذیه میشوند
central air data مرکز تهیه اطلاعات هوایی مرکزی
central heating system دستگاه حرارت مرکزی
central control panel تابلوی مرکزی کنترل
central control panel مرکز کنترل
central control desk میزفرمان مرکزی
central control desk اطاق فرمان اصلی
battery control central مرکز تلفن خودکار اتشبار مرکز کنترل خودکار
central concrete membrane پرده میانی بتنی
central angle of arch دهانه کمان
central angle at crest فرجه ستیغ
central information file سیستم اصلی ذخیره داده
central limit theorem قضیه حد مرکزی
central railway station ایستگاه مرکزی راه اهن
central postal directory دفتر مرکزی خدمات پستی دفتر مدیریت پستی مرکزی
central processing unit واحدپردازنده مرکزی
central processing unit واحد پردازش مرکزی
central planning team تیم طرح ریزی مرکزی
central mixing plant مرکز اختلاط بتن
central mass storage انباره انبوه مرکزی
organization of central american states سازمان دول امریکای مرکزی
central food preparation facility کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
wheel چرخیدن
wheel گرداندن
wheel چرخ طایر
wheel چرخ نخ ریسی
wheel دوک نخ ریسی
wheel [همچنین علامتی در فرش چین به مفهوم چرخه زندگی]
wheel رل ماشین
wheel چرخ سمباده
third wheel سومینچرخدنده
fifth wheel جفت ساز که خودرو را به تریلر وصل میکند
be a fifth wheel <idiom> آدم اضافی یا زاید [در گروهی از آدمها]
wheel چرخ
fifth wheel چرخپنجم
He's a fifth wheel. او [مرد] آدم زایدی است.
four wheel چهارچرخه
to be a fifth wheel [to be in the way] آدم اضافه [بدون همسر] بودن [در جشنی که همه زوج دارند]
wheel دور
wheel چرخش
wheel گردش ناو
to take the wheel پشت رل نشستن
wheel ساسایی
wheel well محفظهای که یک واحد ازارابه فرود را در حالتی که جمع شده است در خود جای میدهد
wheel جاروب کردن با پا
wheel اتحادیه ورزشی
steering wheel رل
wheel puller چرخ کش
hand-wheel چرخدستی
front wheel چرخجلو
fourth wheel چهارمینچرخهای
steering wheel چرخ فرمان
wheel satellite ماهوارهای که بصورت دایرهای ساخته شده و معمولابرای پایداری وضعیت یا واردساختن گرانش ساختگی به سرنشینان دوران میکند
main wheel چرخاصلی
spare wheel چرخ زاپاس
large wheel چرخبزرگ
striker wheel چرخهضارب
spoked wheel چرخاسبوکد
wheel printer چاپگر چرخ دوار
rotating wheel چرخهدوار
press wheel چرخفشار
pitch wheel چرخکوککردن
modulation wheel چرختعدیلصدا
steering wheel چرخ سکان فرمان اتومبیل
wheel shaft میله چرخ
adjustment wheel چرخ متحرک
catherine wheel رجوع شود به pinwheel
worm wheel چرخ دنده حلزونی
worm wheel دنده کرمی شکل
worm wheel پیچ حلزونی
short wheel خودرو شاسی کوتاه
steering wheel غربالک
wheel wright چرخ ساز
centre wheel چرخهمیانی
chain wheel A زنجیریچرخهیA
chain wheel B زنجیریچرخهیب
drive wheel چرخدنده
escape wheel دندهخلاص
wheel sucker دوچرخه سوار ماهر در ادامه مسیر پشت سر نفر دیگری برای کاستن از فشار هوا
wheel spoke پره چرخ
wheel spanner چرخ کش
banding wheel چرخهچرخنده
wheel barrow فرقون [ساخت و ساختمان] [ابزار]
wheel barrow فرغون [ساخت و ساختمان] [ابزار]
dog-wheel دماغه
dog-wheel استوانه
cathedrian wheel پنجره چرخی
spinning wheel چرخ ریسندگی [این وسیله از یک چرخ چوبی شکل بزرگ و چند قطعه چوب بوجود آمده و توسط دست یا پا به حرکت در می آید.]
four-wheel drive محرک چهار چرخ
brake wheel چرخ دندانه دار
toothed wheel چرخ دندانه دار
cogged wheel چرخ دندانه دار
cog wheel چرخ دنده
cogged wheel چرخ دنده
wheel gloves دستکش رانندگی
four wheel drive محرک چهار چرخ
adjustable wheel چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
reversible wheel چرخی که در دو جهت بگردد
wheel and deal <idiom>
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com