English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
centre wheel چرخهمیانی
Other Matches
wheel measurement [ wheel measuring] بازرسی چرخ [سنجش چرخ]
right-of-centre جناحراست محافظهکاران
centre تمرکز یافتن
centre محل
centre سوراخ مرکزی که با سوراخ کد گذاری روی نوار پانچ شده در یک امتداد قرار دارند
right centre مرکزقائم
centre شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centre قرار دادن یک متن در مرکز کاغذ یا صفحه نمایش
centre قرار دادن مناسب نوک خواندن / نوشتن روی دیسک مغناطیسی یا نوار
centre نقط ه میانی چیزی
centre درمرکز قرارگرفتن
centre وسط ونقطه مرکزی
off centre لنگی
off-centre لنگ زدن
off-centre لنگی
centre محل نقاط سوراخ شده اطراف مرکز نواز کاغذی
centre third سومینخطمیانی
off centre لنگ زدن
centre مرکز
centre میان
centre وسط
conference centre مرکزکنفرانس
detention centre پذیرشهتل
community centre محلاجتماعات
centre-stage شرائطبسیار حساسو مهم
fluid centre مرکز سیال
left centre مرکزچپ
centre-back میانیعقب
centre strap نوارمیانی
centre-aisle راهرویمیانی
garden centre مکاندفنزباله
civic centre میانگاه شهر
Take me to the city centre? مرا به مرکز شهر ببرید.
How far is it to city centre? تا مرکز شهر چقدر راه است؟
cost centre مرکز هزینه یابی
shopping centre مرکزخرید
civic centre مرکز شهر
remand centre بازداشتگاهموقت
reception centre مکانیکهبرایافرادبیخانماناقامتگاهموقتیفراهممیآورد
leisure centre مرکزتفریحیورزشی
health centre مرکز سلامتی
centre plate keel drop
centre spot خالوسط
centre span مرکزپل
centre field مرکززمین
centre court حیاطمیانی
centre console میزفرمانمرکزی
centre circle دایرهمرکزی
centre chief مهاجممیانی
off centre load بار خارج از مرکز
centre base ستونمرکزی
centre back نیمهعقب
surrending the centre تفویض مرکز
profit centre قسمتی از سازمان که مسئولیت محاسبه هزینه هاو درامدها را به عهده دارد
profit centre واحد دخل و خرج کننده
centre fielder بازیکنمرکزی
centre flag پرچموسطی
centre post قسمتبدونآرایش
centre point نقطهمرکزی
centre pocket مرکزی
centre pocket گودال
centre mark نقطهمرکزی
centre line خطمرکزی
centre lane بیندوخط
centre Keelson مرکزالوارکیل
centre hole مرکزگودال
centre half نیمهمیانی
centre forward مرکز
profit centre مرکز سود
centre pawns پیادههای مرکزی شطرنج
centre of pressure مرکز فشار
left-of-centre معتقدبهسوسیالیزم
nerve centre مرکز فرمان
centre of mass مرکز ثقل
centre of mass گرانیگاه
centre of gravity مرکز ثقل
centre of gravity گرانیگاه
centre castle پل فرماندهی
centre game بازی مرکزی
centre electrode الکترودمرکزی
centre of activities مرکز عملیات
urban centre of a community مرکز شهرک
retail centre [British] مجتمع خرید [تجارت و بازرگانی]
shopping centre [British] مجتمع خرید [تجارت و بازرگانی]
principal centre of affairs مرکز مهم امور
retail centre [British] مجتمع تجاری [تجارت و بازرگانی]
centre back vent پیلیپشت
centre face-off circle دایرهمرکزیمحلروبروشدنحریفها
centre of crest circle مرکز انحنای ستیغ
shopping centre [British] مجتمع تجاری [تجارت و بازرگانی]
Which bus goes to the town centre? کدام اتوبوس به مرکز شهر میرود؟
shopping centre [British] مرکز خرید [تجارت و بازرگانی]
centre counter defence دفاع متقابل مرکزی
centre holding variation واریاسیون حفظ مرکز درجوئوکو پیانو
retail centre [British] مرکز خرید [تجارت و بازرگانی]
What's the fare to city centre? نرخ کرایه تا مرکز شهر چقدر است؟
centre of crest circle مرکز خمیدگی
retail centre [British] مرکز تجاری [تجارت و بازرگانی]
shopping centre [British] مرکز تجاری [تجارت و بازرگانی]
in the centre near the railway station در مرکز شهر نزدیک ایستگاه قطار
centre service line خطسویسزنیمیانی
Can I drive to the centre of town? آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
retail shopping centre [British] مرکز تجاری [تجارت و بازرگانی]
retail shopping centre [British] مرکز خرید [تجارت و بازرگانی]
retail shopping centre [British] مجتمع خرید [تجارت و بازرگانی]
runway centre line markings خطوسطخیابان
He was spending money right,left and centre. چپ وراست پول خرج می کرد
retail shopping centre [British] مجتمع تجاری [تجارت و بازرگانی]
wheel چرخ نخ ریسی
wheel دوک نخ ریسی
wheel [همچنین علامتی در فرش چین به مفهوم چرخه زندگی]
to take the wheel پشت رل نشستن
wheel ساسایی
fifth wheel چرخپنجم
fifth wheel جفت ساز که خودرو را به تریلر وصل میکند
third wheel سومینچرخدنده
He's a fifth wheel. او [مرد] آدم زایدی است.
to be a fifth wheel [to be in the way] آدم اضافه [بدون همسر] بودن [در جشنی که همه زوج دارند]
be a fifth wheel <idiom> آدم اضافی یا زاید [در گروهی از آدمها]
wheel well محفظهای که یک واحد ازارابه فرود را در حالتی که جمع شده است در خود جای میدهد
wheel چرخیدن
wheel گردش ناو
wheel چرخ طایر
wheel گرداندن
wheel رل ماشین
wheel چرخش
four wheel چهارچرخه
wheel دور
wheel اتحادیه ورزشی
wheel چرخ
wheel چرخ سمباده
wheel جاروب کردن با پا
forged wheel چرخ آهنگری شده
buffing wheel چرخ سنباده
buckled wheel چرخ خم شده [تاب خورده]
cast wheel چرخ ریختگی
buff wheel چرخ سنباده
capstan wheel چرخ دوار
adjustable wheel چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
steered wheel چرخ هدایت شده
Barlow's wheel چرخ بارلو [مهندسی برق]
band wheel چرخ تسمه خور
striker wheel چرخهضارب
break wheel چرخ قطع
to be broken on the wheel روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
brake wheel ترمز چرخها
I feel like a fifth wheel. من حس می کنم [اینجا] اضافی هستم.
to spin a wheel چرخی را تند چرخاندن
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
reversible wheel چرخی که در دو جهت بگردد
capstan wheel چرخ لنگر فلایویل
wheel head سرچرخدنده
wheel cylinder سیلندرچرخدنده
wheel chock مانعچرخ
turning wheel چرخهسفالگری
tracing wheel چرخهترسیم
ferris wheel چرخ فلک
spoked wheel چرخاسبوکد
control wheel صفحه کنترل
rotating wheel چرخهدوار
fly wheel چرخ طیار
press wheel چرخفشار
pitch wheel چرخکوککردن
wheel tractor فرمانتراکتور
wheel trim قالپاق
ferris wheel گردونه صندلی دار مخصوص تفریح وچرخ زدن اطفال وغیره
chain wheel چرخ زنجیر
cog wheel چرخ دندانه دار
color wheel گردونه رنگ امیزی
wheel and deal <idiom>
control wheel صفحه تنظیم کننده
crown wheel چرخی که دندانههای ان نسبت به سطح ان عمودباشد
cup wheel چرخ سمباده
daisy wheel عضو چاپ کننده در یک چاپگرچرخ دوار
driving wheel چرخ محرک
driving wheel چرخ گرداننده
emery wheel چرخ سمباده
modulation wheel چرختعدیلصدا
wheel barrow فرقون [ساخت و ساختمان] [ابزار]
wheel barrow فرغون [ساخت و ساختمان] [ابزار]
dog-wheel دماغه
dog-wheel استوانه
cathedrian wheel پنجره چرخی
four wheel drive محرک چهار چرخ
four-wheel drive محرک چهار چرخ
wheel gloves دستکش رانندگی
brake wheel چرخ دندانه دار
toothed wheel چرخ دندانه دار
cogged wheel چرخ دندانه دار
cog wheel چرخ دنده
cogged wheel چرخ دنده
spinning wheel چرخ نخ ریسی
spinning wheel چرخ ریسندگی [این وسیله از یک چرخ چوبی شکل بزرگ و چند قطعه چوب بوجود آمده و توسط دست یا پا به حرکت در می آید.]
steering wheel رل
steering wheel چرخ فرمان
steering wheel چرخ سکان فرمان اتومبیل
steering wheel غربالک
wheel satellite ماهوارهای که بصورت دایرهای ساخته شده و معمولابرای پایداری وضعیت یا واردساختن گرانش ساختگی به سرنشینان دوران میکند
abrasive wheel چرخ سمباده
abrasive wheel سنگ چاقو تیز کنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com