English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 108 (6 milliseconds)
English Persian
chafe of hands ساییدگی پوست دست ها
Other Matches
chafe مالش دادن
chafe خراشیدن ساییدن
chafe بوسیله اصطکاک گرم کردن
chafe به هیجان اوردن
chafe اوقات تلخی کردن به عصبانیت
chafe ساییدگی
chafe پوست رفتگی
chafe سائیده شدن
chafe خوردگی
on all hands ازهرسو
hands off <idiom>
hands down <idiom>
hands on <adj.> کارآمد
to come to hands دست به یخه شدن
on all hands ازهمه طرف
on all hands بهرطرف
off one's hands <idiom> از شر چیزی خلاص شدن
of all hands ازهمه طرف درهرحال
of all hands ازهرسو
all hands کلیه پرسنل
all hands همگی اماده همگی
off one's hands بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
hands down بدون احتیاط
hands down بدون کوشش بسهولت
second hands عاریه
second hands نیم دار
hands off دست زدن موقوف
hands قدرت توپگیری
hands off دست نزنید
hands on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands-off دست زدن موقوف
hands-off دست نزنید
hands crew
second hands کار کردن
hands-on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
second hands مستعمل دست دوم
old hands ادم با سابقه و مجرب
hands-on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
It is in the hands of God . دردست خدا ست
to shake hands دست دادن
to strike hands دست پیمان بهم دادن
wash your hands دستهای خود را بشویید
farm hands کشتیار
deck hands ملوان ساده
farm hands پالیزگر
deck hands جاشو
farm hands کارگر مزرعه
To rub ones hands. دستها را بهم مالیدن
To seize with both hands. دودستی چسبیدن
To shake hands with someone. با کسی دست دادن
My hands are tied. <idiom> دستهایم بسته اند.
someone's hands are tied <idiom> دستهای کسی بسته بودن [اصطلاح مجازی]
hands of Fatima طرح دستان فاطمه [نوعی فرش محرابی که در آن دو نگاره کف دست استفاده می شود و جلوه ای از حالت سجود یک مسلمان و اشاره به اصول دین را نشان می دهد. این طرح بیشتر مربوط به قفقاز و شرق ترکیه بوده است.]
wash one's hands of <idiom> ترک کردن
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
lay hands on someone <idiom> صدمه زدن
lay hands on something <idiom> یافتن چیزی
(one's) hands are tied <idiom>
To wash ones hands of somebody (something). دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
If I lay my hands on him. اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم
My hands are tied. <idiom> نمی توانم [کاری] کمکی بکنم.
to clasp hands دست یکی شدن
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
lay hands one someone دست روی کسی بلند کردن
lay hands on something چیزی را یافتن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
clean hands پاکی
lay hands on something بر چیزی دست یافتن
joint hands تشریک مساعی کردن
joint hands شریک شدن
join hands توحید مساعی کردن
imposition of hands دست گذاری
he is short of hands کارگر کافی ندارد
duty hands نگهبانان
duty hands گروه نگهبانان
clean hands بی الایشی
it injured his hands بدستهایش اسیب زد
to change hands دست بدست رفتن
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
to link hands دست بهم دادن
to lay hands on دست انداختن بر
to lay hands on دست زدن به
to kiss hands دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
to clasp hands دست بهم زدن
open hands دست باز بودن
open hands سخاوت
all hands parade سان و رژه عمومی
all hands parade همگی به رژه
by show of hands با نشان دادن دست
hour hands عقربه ساعت شمار
change hands دست بدست رفتن
It changed hands a few times before I got it. چند دست گشت تا به من رسید
ammunition in hands of troops مهمات موجود در دست یگانها
to get [lay] [put] your hands on somebody <idiom> کسی را گرفتن [دستش به کسی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
to read people's hands کف بینی کردن
shake-hands grip طرزقرارگیریدست
standard poker hands استانداردبرهایدستی
Those who agree,raise their hands. موافقین دستهایشان رابلند کنند
Wipe your hands on a towel. دستهایت را با حوله پاک کن
He has laid hands on these lands. دست انداخته روی این اراضی
I am busy . my hands are tied. دستم بند است
Time hangs heavily on my hands. از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
many hands make light work <proverb> یک دست صدا ندارد
He has suffered a great deal at the hands of his wife . از دست زنش خیلی کشیده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com