Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
change of operation control
تغییر در نوع کنترل عملیاتی یاتعویض ان
Other Matches
land control operation
عملیات تصرف اماجهای زمینی
land control operation
عملیات کنترل زمین عملیات
to change one's course
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
change over
انتقال بانکی
to change to the better
بهتر شدن
to change to the better
تبدیل به احسن کردن
Try to be serious for a change .
شوخی رابگذار کنار
change up
جهشهای کوتاه برای استراحت بازو
May I change this?
آیا ممکن است این را عوض کنم؟
Keep the change.
بقیه پول مال خودتان.
Where do I change for ... ?
برای رفتن به ... کجا باید عوض کنم؟
to change for the better
تبدیل به بهترشدن
Where do I change for ... ?
برای رفتن به ... کجا باید مترو را عوض کنم؟
change over
عوض کردن
[هواپیما]
change down
به دنده سنگین حرکت کردن
change over
تغییر روش تغییر رویه
to change for the better
بهترشدن
change
[in something]
[from something]
تغییر
[در یا از چیزی]
change
دگرگون کردن یاشدن دگرگونی
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change
پول خرد مبادله
change
تغییر کردن عوض شدن
change
تغییر دادن
change
متفاوت ساختن چیزی
change
فایل که حاوی رکوردهایی برای بهنگام سازی فایل اصلی است
change
دگرگونی
change
تغییر کردن تغییر دادن
change
تغییر دادن تبدیل
change
تبدیل
change
تعویض مبادله
change
رکوردی که حاوی داده جدید برای بهنگام سازی رکورد اصلی است
change
چاپ گرفتن از محل هایی که داده باید در آنها تغییر کند
change
عوض کردن
change
نواری که حاوی تغییرات اخیر یا تراکنشهای رکورد استفاده شده برای بهنگام سازی فایل اصلی است
change
تغییر
change
معاوضه کردن خردکردن
change
عوض کردن تغییردادن
change
معاوضه
Would you change the lamp please?
آیا ممکن است لطفا لامپ را عوض کنید؟
Would you change the tyre please?
آیا ممکن است لطفا لاستیک را عوض کنید؟
design change
تغییر شکل کالا
change spin
چرخیدن با تغییر پا
Do I have to change busses?
آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
dimensional change
تغییر اندازه
You have to change at London.
شما باید در لندن قطار تان را عوض کنید.
aspect change
تغییرمنظر هدف از دید رادار
aspect change
تغییرات منظری هدف
oil change
تعویض روغن
small change
ناچیز
short-change
کمتر پول دادن
eutectic change
تبدیل مایع به جسم جامدزودگداز
short-change
کش رفتن
to change colour
رنگ برنگ شدن
short-change
کلاهبرداری کردن
agent de change
دلال ارزی
to change colour
تغییر رنگ دادن
short-change
گوشبری کردن
short-change
حق کشی کردن
ecological change
تغییربوم شناختی
to leave everything as it is
[not to change anything]
رسوم قدیمی را ثابت
[دست نخورده]
نگه داشتن
change of life
یائسگی
ecological change
دگرگونی بوم شناختی
small change
پول خرد
small change
کم ارزش
small change
کم اهمیت
Do I have to change trains?
آیا باید قطار عوض کنم؟
I'd like some small change.
من قدری پول خرد میخواهم.
change of clothes
جامه واگردان
change lever
اهرم تغییر دهنده
change in supply
تغییر عرضه
change in pennies
پول خردبه پنی
change in demand
تغییر تقاضا
to change hands
دست بدست رفتن
change hands
دست بدست رفتن
change gear
چرخ دندانه تبدیل
change court
تعویض زمین
change beat
تبادل ضربه
physical change
تغییرات فیزیکی
pressure change
تغییراتفشار
susceptible of change
تغییر پذیر
susceptible of change
مستعد تغییر
quick change
بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
secular change
تغییر قرنی
change of curvature
تغییر انحنا
change of curvature
دگر خم
change of edge
تغییر حرکت از یک لبه تیغه به لبه دیگر بدون چرخیدن بدن
change (one's) tune
<idiom>
تغیر نظر
change (one's) mind
<idiom>
مغز کسی را شستشو دادن
change of heart
<idiom>
تغیر عقیده دادن
design change
تغییر طرح
change over switch
کلید تبدیل
change over contact
کنتاکت تغییر دهنده
Go and change your trousers.
برو شلوارت را عوض کن
change of station
انتقال تعویض محل خدمت
change of station
تغییر محل ماموریت
change of speed
تغییر سرعت
change of service
تعویض سرویس والیبال
change of scene
تغییرمنظره
change of place
تغییر مکان
change of pace
جهشهای کوتاه برای استراحت بازو
change of leg
وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
change of engagement
وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
speed change
تغییر سرعت یا تعویض عده دور
isothermal change
تغییرات هم دما
to change money
خردکردن یامبادله کردن پول
frequency change
تبدیل بسامد
frequency change
تغییر بسامد
to chop and change
پیوسته تغییررای دادن
to chop and change
دو دل بودن
to change the tack
تغییر رویه دادن
to change ones mind
تغییر رای دادن
counter-change
نقش شطرنجی
to change ones condition
زن گرفتن شوهرکردن
to change ones condition
عروسی کردن
to change one's countenance
تغییر قیافه یا رنگ دادن
to undergo a change
تغییر یافتن
transaction on change
معامله در بورس
I have no small change.
من پول خرد ندارم.
minor change
خرد تغییر
to change somebody's ways
رفتار و کردار کسی را کاملا تغییر دادن
to change ones mind
منصرف شدن
to change one's tune
تغییر عقیده دادن
illumination change
تعویض روشنایی
short-change
مغبون کردن
it is insusceptible of change
اماده برای تغییر نسبت استعداد دگرگونی ندارد
change sign key
کلیددکمهتغییرات
reverse slide change
تعویضاسلایدوارونه
Do you have some change for the parking meter?
آیا شما پول خرد برای پارکومتر دارید؟
I'd like to change some 1000 euro.
میخواهم ۱۰۰۰ یورو را تبدیل کنم.
Is there enough time to change trains?
آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
Can you change these traveller's cheques?
آیا میتوانید این چکهای مسافرتی را به پول نقد تبدیل کنید؟
change horses in midstream
<idiom>
وسط کارمهمی نقشه یا رئیس را عوض کردن
permanent change of station
تغییر محل دایمی یکان انتقال دایم
change gear mechanism
مکانیزم چرخ دندانه تبدیل
indeterminate change of station
انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
forward slide change
تعویضاسلایدجلویی
gear change box
گیربکس
gear change box
جعبه تعویض دنده
band change switch
کلید تغییر باند فرکانس
permanent change of station
تغییر مکان دایمی
date of change of acountability
تاریخ تسویه حساب
volume change of concrete
تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
quick change gearbox
جعبه دنده نورتون
component change order
دستور تغییر قطعات یک وسیله
component change order
دستورالعمل تغییر یک نیروی شرکت کننده در عملیات
steering column gear change
اتصال چرخ دنده فرمان
Change at London and get a local train.
در لندن عوض کنید و یک قطار محلی سوار شوید.
image phase change coefficient
ثابت فازی
operation
بخشی از دستور زبان اسمبلی که حاوی نشانههای کد اجرا باشد
operation
دستور بعدی برای اجرا را می خوانند
operation
عمل منط قی که از دو ورودی یک خروجی تولید میکند
operation
بخشی از دستور کد ماشین که عملی باید انجام شود را مشخص میکند
operation
بخشی از حلقه ماشین در حین اجرای دستور
operation
سخت افزار مبدل دستور که ماشین
operation
عملیاتی که عملوندهای لازم را از حافظه دریافت می کنند. عملیات را انجام می دهند و نتیجه را برمی گردانند به حافظه
to come into operation
قابل اجراشدن
operation
فرآیندی که روی بلاکی از داده انجام میشود
operation immediate
اقدام سریع
operation
1-عملیات روی دو عملوند. 2-عملیات روی عملوند به صورت دودویی
to come into operation
بکار افتادن
to come into operation
دایر شدن
not operation
عمل نقض
operation
به اجرا
co-operation
کار مشترک
to come into operation
قابل اجرا شدن
to come into operation
کاربرد پذیر شدن
operation
ترتیب ای که عملیات دستور انجام می شوند
to come into operation
قانون شدن
to come into operation
قانونی درست شدن
operation
مدت زمانی که عملیات باید حلقه اجرا را طی کند
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
operation
ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد
operation
عملی منط قی روی تعداد عملوند مربوط به قوانین جبربول
operation
کار کردن
co-operation
همکاری مشترک
or operation
عمل یا
operation
آزمایش هایی برای برنامه و آمادگی داده را بررسی می کنند
come into operation
قابل اجرا شدن
operation
اداره
operation
عمل کردن
operation
عمل جراحی عمل
operation
گردش
operation
وابسته به عمل عملکرد
operation
بهره برداری
operation
به کارانداختن
one way only operation
عملکردتنها یک طرفه
operation
عملکرد
one way only operation
عملکرد فقط یک طرفه
operation
عملیات
operation
گردش جنبش
operation
گرداندن
either way operation
ارسال داده در یک جهت روی کانال دوجهته
operation
عمل
not operation
عمل نفی
either or operation
تابع منط قی که وقتی خروجی درست دارد که یک ورودی درست داشته باشد
operation
کارکرد
operation
کار
operation
عمل جراحی
operation
درستور العمل ریاضی که بر روی داده انجام میشود
operation
دستوری که نیاز به آدرس کردن اش نداشته باشد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com