Dictiornary-Farsi | chemical sense | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 173 (9 milliseconds)

English	Persian
chemical sense	حس شیمیایی


Other Matches

To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.	موقع شناس بودن
chemical	کیمیایی
chemical	ماده شیمیایی دارویی
chemical	شیمیایی
chemical defense	پدافند شیمیایی
chemical grouting	تزریق شیمیایی
chemical defense	پدافند بر علیه مواد شیمیایی سمی
chemical deposits	نهشتهای شیمیایی
chemical element	عنصر شیمیایی
chemical consolidation	تزریق شیمیایی
chemical energy	انرژی شیمیایی
chemical injection	تزریق شیمیایی
chemical analysis	تجزیه شیمیایی
chemical bond	پیوند شیمیایی
chemical bonding	تشکیل پیوند شیمیایی
chemical bonding	پیوندشیمیایی
chemical combination	ترکیب شیمیایی
chemical compound	ترکیب شیمیایی
chemical engineering	مهندسی شیمی
chemical equilibrium	تعادل شیمیایی
chemical reactor	واکنشگاه شیمیایی
chemical security	تامین شیمیایی
chemical security	حفافت برعلیه مواد شیمیایی
chemical shift	جابجایی شیمیایی
chemical species	گونههای شیمیایی
chemical survey	تجسس شیمیایی
chemical survey	بررسی منطقه از نظر شیمیایی تجسس از نظر وجود عوامل شیمیایی
chemical warfare	جنگ بوسیله گازهای شیمیایی
chemical weapon	جنگ افزار شیمیایی
chemical reaction	واکنش شیمیایی
chemical properties	خواص شیمیایی
chemical pollution	الودگی شیمیایی
chemical equivalent	هم ارز شیمیایی
chemical exchange	تبادل شیمیایی
chemical fuel	سوخت شیمیایی
chemical herbicide	علف کش شیمیایی
chemical horn	مکانیسم انفجار مین صوتی مکانیسم انفجار شیمیایی
chemical industries	صنایع شیمیایی
chemical kinetics	سینتیک شیمیایی
chemical munition	سلاح شیمیایی
chemical operations	عملیات شیمیایی
chemical physics	فیزیک شیمیایی
chemical weathering	هوازدگی شیمیایی
chemical analyse	تجزیه شیمیایی
chemical wash	کهنه شور یا دواشور نمودن فرش با کلر و خاکستر چوب جهت ملایم کردن رنگ ها و افزایش طول عمر ظاهری و غیر حقیقی فرش
physio chemical	وابسته به شیمی فیزیکی
physico chemical	وابسته به فیزیک و شیمی وابسته به شیمی فیزیکی
chemical feedstock	مواد اولیه شیمیایی
chemical abstracts	چکیدههای شیمی
chemical affinity	میل ترکیبی شیمیایی
chemical agent	عامل شیمیایی
chemical agent	ماده شیمیایی
chemical alarm	اعلام خطر شیمیایی
chemical research	پژوهش شیمیایی
chemical ammunition	مهمات شیمیایی
chemical treatment	رفتارشیمیایی
chemical oxygen demand	نیاز شیمیایی اکسیژن
chemical biological and radiological	شیمیایی
chemical biological and radiological	میکربی ورادیولوژیکی
nuclear biological chemical	شیمیایی میکربی هستهای
chemical shift non equivalent protons	پروتونهای با جابجایی شیمیایی نابرابر
chemical shift equivalent protons	پروتونهای با جابجایی شیمیایی برابر
in a sense	تا اندازهای
to take the sense of	چشیدن
in this sense <adv.>	بخاطر همین
to take the sense of	مزه دهن
to take the sense of	استمزاج کردن
in a sense	از یک جهت
in a sense	تاحدی
in this sense <adv.>	بنابراین
in this sense <adv.>	متعاقبا
in this sense <adv.>	درنتیجه
in this sense <adv.>	از اینرو
in this sense <adv.>	از این جهت
in this sense <adv.>	از انرو
in this sense <adv.>	بدلیل آن
in this sense <adv.>	از آن بابت
in this sense <adv.>	به این دلیل
sense	آزمایش وضعیت یک وسیاه یا قطعه الکترونیکی
sense	دریافتن
sense	ادراک
sense	معنی مفاد مدلول
sense	مصداق
sense	هوش شعور
sense	حس مشترک
sense	روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sense	زمانی که RAM از حالت خواندن به نوشتن می رود
sense	حس احساس
sense	شعور هوش
sense	مفاد
sense	حس
sense	هوش
sense	شعور معنی
sense	حس تشخیص مفهوم
sense	حواس پنجگانه
sense	احساس کردن
sense	پی بردن
sense	حس کردن
sense	دریافتن جهت
sense	احساس
You wouldnt be here if you had any sense	اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
This is more like it. Now this makes sense.	حالااین شد یک چیزی
sense of humour	شوخطبع
road sense	جنسی
road sense	کلمه
common sense	عقل سلیم
to talk sense	حرف حسابی زدن
mark sense	نشان گذار
common sense	قضاوت صحیح حس عام
In what sense are you using this word ?	این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
What you say is true in a sense .	گفته شما به معنایی صحیح است
sense of trust	حس اعتماد
cutaneous sense	حس پوستی
sense of duty <adj.>	وظیفه شناسی
sixth sense	حس ششم
artistic sense	ذوق هنری
make sense <idiom>	معقول به نظر رسیدن
horse sense <idiom>
sixth sense	قوه ادراک
common sense	عرف
external sense	حس برونی
horse sense	شعور حیوانی شعور ذاتی وطبیعی
obstacle sense	حس مانع یابی
vibration sense	حس ارتعاش
common sense	حضور ذهن
pressure sense	حس فشار
sense of pressure	حس فشار
sense amplifier	تقویت کننده حسی
sense datum	شیی محسوس
sense datum	امر محسوس وقابل تحلیل
sense line	خط احساس
mystic sense	معنی پوشیده
mystic sense	معنی رمزی
figurative sense	معنی مجازی
good sense	شعور
good sense	عقل سلیم
grammatical sense	معنی دستوری
carrier sense	detect collision accesswith multiple دستیابی چندتایی با کشف تلاقی
pain sense	حس درد
in the p sense of the word	بمعنی واقعی کلمه
it does not make sense	معنی نمیدهد
literal sense	معنی لغوی
mark sense	نشان دریاب
moral sense	حس تشخیص خوب و بد
sense modality	اندام حسی
sense of duty	حس وفیفه شناسی
sense of humor	شوخ طبعی
time sense	حس زمانی
sense switch	سوئیچ حساس کنسول کامپیوتری که ممکن است یک برنامه برای پاسخ گیری به ان سیگنال بفرستد
sense winding	سیم پیچ احساس
sense wire	سیم احساس
static sense	حس تعادل
systemic sense	حس احشایی
visceral sense	حس احشایی
temperature sense	حس دما
the sense of sight	حس بینایی یا باصره
sense switch	گزینهء احساس
sense oriented	حس گرا
sense organ	عامل احساس
sense organ	اندام حسی
sense organ	عضو حس
sense probe	مکانیسم ورودی که نقاط حساس روی یک صفحه نمایش را فعال کرده و درنتیجه برای یک کامپیوترورودی تهیه کند
sense of rotation	جهت دوران
mark sense reader	نشان خوان
He cant take a joke . he has no sense of humour.	شوخی سرش نمی شود
Now you are talking. That makes sense.	حالااین شد یک حرف حسابی
unique in every sense of the word	از هر نظری بی مانند
The sense of this word is not clear .	معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
He is not too educated, but has plenty of horse sense .	تحصیلات چندانی ندارد ولی فهم وشعور دارد
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless.	معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
She is a perfect lady . She is a lady in the full sense of the word .	خانم به تمام معنی است
She has no sense of shame . She doesnt know the meaning of shame.	خجالت سرش نمی شود