English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
chief army censor افسر نافر فرماندهی عملیات مشترک نیروی زمینی
Other Matches
censor مامور سانسور
censor بازرس مطبوعات و نمایشها
chief افسرفرمانده
chief قائد سالار
chief مهم
chief عمده
chief فرمانده
chief پیشرو
in chief مخصوصا
chief رئیس
chief سر
in chief بویژه
the new chief was a nothing رئیس تازه یک ادم بی وجودی بود
necker chief دستمال گردن
dexter chief سرقسمتراست
chief timekeeper داورتایمنگهدار
commander in chief فرمانده کل
centre chief مهاجممیانی
section chief رئیس قبضه
thunder chief نوعی هواپیمای یک موتوره وسوپرسونیک قابل حمل بمب اتمی
necker chief کاشکول نظامی
chief of boat سکانی قایق
the chief justice قاضی القضات
section chief فرمانده رسد فرمانده قبضه
Chief Constable فرماندهپلیس
line chief مکانیسین تعمیرات هواپیما
line chief افسرجزء نیروی هوایی که درفرود امدن وبرخاستن هواپیمادرخطوط هوایی نظارت میکند
chief rabbi خاخام باشی
chief programmer سازمان برنامه نویسی
chief of state رئیس دولت
chief of protocol رئیس تشریفات
chief of police رئیس شهربانی
chief engineer سرمهندس
chief engineer مدیر ماشین
chief rabbi مجتهدیهود
chief referee سرداور
chief residence مقرعمده حاکم نشین
chief of boat فرمانده قایق
engineer in chief سر مهندس
communication chief رئیس مخابرات یکان
communication chief رئیس ارتباطات
commander in chief فرمانده کل قوا سر فرماندهی
commander in chief فرمانده کل
chief tomn امیر نشین
chief tomn حاکم نشین
chief draughtsman سرنقشه کش
sinister chief منحنیابتدایی
chief negotiator سرپرست مذاکرات
Chief Justice رئیس دادگاه
Chief Justice قاضی اعظم
Chief Justices رئیس دیوان عالی
Chief Justice قاضی القضات
commanders-in-chief فرمانده کل
Chief of Staff رئیس ستاد
Chief Justice رئیس دیوان عالی
Chief Justices قاضی القضات
Chief Justices قاضی اعظم
Chief Justices رئیس دادگاه
chief suspect آدم مورد شک اصلی [به گناهی]
commander-in-chief فرمانده کل
assistant chief of staff, g معاونت پرسنلی
chief warrant officer استوار یکم
chief programmer team سرپرست یک تیم برنامه نویسی
assistant chief of staff معاونت
assistant chief of staff معاون رئیس ستاد
assistant chief of staff, g رکن یکم اداره یکم
chief clerk of the court مدیر دفتر دادگاه
chief of naval operations فرمانده عملیات دریایی
chief petty officeer ناو استوار یکم
chief petty officer ناوبان دوم
chief petty officer ناو استوار یکم
deaputy chief of staff رئیس رکن از رده سپاه به بالا
the pro tem chief رئیس موقت
joint chief of staff رئیس ستاد مشترک
lord chief justice رئیس کل محکمه استیناف انگلستان
joint chief of staff رئیس ستاد ارتش
vice chief of staff جانشین رئیس ستاد
air chief marshal سپهبد هوایی
vice chief of staff دستیاررئیس ستاد
deputy chief of naval operation جانشین فرماندهی نیروی دریایی
the chief mufii in the ottoman empire شیخ الاسلام
assistant chief of staff,g (intelligenc رکن دوم اداره دوم
assistant chief of staff,g (intelligenc معاونت اطلاعات
chief financial officer [CFO] مدیر امور مالی
master chief petty officer استوار یکم
master chief petty officer ناو استواریکم
Chief of protocol. Master of ceremonies. رئیس تشریفات
assistant chief of staff, g (operations معاونت عملیات
assistant chief of staff, g (operations رکن سوم اداره سوم
senior chief petty officer ناوبان یکم
the a of the army پیشرفت ارتش
army ارتش
army لشگر
army ارتش نیروی زمینی
army صف
army جمعیت
army جیش
army دسته
army سپاه گروه
army نیرو زمینی
chief executive officer [CEO] [American E] رئیس هیئت مدیره
chief executive officer [CEO] [American E] مدیر عامل [شرکت]
assistant chief of staff,g(civil affair معاونت امور غیرنظامیان رکن پنجم اداره پنجم
army forces نیروهای ارتشی یکانهای ارتشی
standing army ارتش منظم
standing army ارتش کادر ثابت
army corpa سپاه
army component نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
army commander فرمانده نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات فرمانده قسمت زمینی
the losses of the army تلفات ارتش
the main army بخش عمده ارتش
the red army ارتش سرخ
theater army ارتش مستقر در صحنه عملیات
theater army نیروی زمینی صحنه عملیات
to lead an army لشکر کشیدن
standing army ارتش دائمی
army corpa ستون
army forces نیروهای زمینی
army depot امادگاه نیروی زمینی
regular army ارتش منظم
regular army ارتش کادر ثابت
regular army ارتش دائمی
army commander فرمانده ارتش
right wing of army جناح یمین
right wing of army پهلوی راست میمنه
army corps سپاههای نیروی زمینی
army corps سپاههای ارتش
to outflank an army گرد سپاهی گشتن و از پهلوبدان تاخت کردن
army base پادگان نیروی زمینی
army artillery توپخانه نیروی زمینی
army artillery توپخانه ارتش
army aircraft هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
active army ارتش پیمانی ارتش کادر ثابت
active army ارتش کادر
Salvation Army تشکیلات مسیحیان که هدفش تبلیغ دینی وکمک بفقرا است
army helicopter هلیکوپتر ارتشی [نظامی] [حمل و نقل هوایی]
army helicopter چرخبال ارتشی [نظامی] [حمل و نقل هوایی]
conscript army ارتش سربازان وفیفه
army base پایگاه نیروی زمینی
army aviator خلبان هوانیروز نیروزفر
army aviator خلبان نیروی زمینی
army aviation هواپیمای نیروی زمینی هوانیروز
secretary of the army وزیر نیروی زمینی
Territorial Army ارتشتحتآموزشبریتانیا
army attache وابسته زمینی
army attache وابسته نظامی
to serve in the army درارتش خدمت کردن
to join the army به سربازی رفتن
army troops عدههای ارتشی یکانهای نیروی زمینی
army of occupation نیروهای اشغالی
army of occupation نیروی اشغال کننده
army regulation مقررات ارتشی
army of occupation نیروی اشغالگر
army of occupation ارتش فاتح ارتش اشغالگر
army terminals باراندازهای نظامی سکوهای نظامی باراندازهای نیروی زمینی
army regulation نظام نامه ارتشی
army reserve احتیاط نیروی زمینی
army reserve قسمت احتیاط نیروی زمینی
army staff ستاد نیروی زمینی
army staff ستادارتش
army staff ستاد نظامی
army stores فروشگاه ارتش
army troops یکانهای رده ارتش
army of observation عده دیدبانی
army in the field نیروی زمینی درصحنه عملیات
field army ارتش صحرایی
field army ارتش
army in the field ارتش مستقر در صحنه عملیات
army group گروه ارتش
department of the army وزارت نیروی زمینی
field army ارتش رزمی
army service area منطقه عقب ارتش
army service area منطقه سرویس نیروی زمینی
army reserve command فرماندهی احتیاط نیروی زمینی قسمت احتیاط ارتش
to discharge someone without honor [from the army] اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
army deposit fund پس انداز انفرادی افراد
The army had to retreat from the battlefield. ارتش مجبور به عقب نشینی از میدان جنگ شد.
After his discharge from the army, he came to Tehran . پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
To what do you attributeThe failure of the army? شکست ارتش را به چه چیز نسبت میدهید ؟
left wing of army جناح یسار
left wing of army پهلوی چپ میسره
army general staff ستادنیروی زمینی
army training test راهنمای ازمایشات یکانهای ارتشی راهنمای ازمایش یکانها
army training program برنامه اموزش نظامی
army training program برنامه اموزش نیروی زمینی
assistant secretary of the army معاون وزیر نیروی زمینی
women's army corps ارتش زنان
army alpha test ازمون الفای ارتش
army general staff ستاد عمومی ارتش
army standard score نمرات استاندارد و اندازههای بدنی افراد
army assault team تیم هجومی نیروی زمینی
industrial reserve army ارتش ذخیره صنعتی
army management structure سازمان مدیریت نیروی زمینی
reserve army of unemployed سپاه ذخیره بیکاران
combined arms army ارتش مرکب
reserve army of unemployed ارتش ذخیره بیکاران
combined arms army ارتش مختلط ارتش متشکل از نیروهای مرکب
army deposit fund سپرده پولی پرسنل نیروی زمینی
the army lost heavily ارتش تلفات سنگین داد
army program memorandum لایحه برنامههای نیروی زمینی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com