English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 187 (2 milliseconds)
English Persian
chief programmer team سرپرست یک تیم برنامه نویسی
Other Matches
chief programmer سازمان برنامه نویسی
programmer شخصی که قادر به طراحی و نوشتن برنامه کاری است
programmer برنامه نویس متخصص در نوشتن نرم افزار سیستم
programmer برنامه نویس
programmer تهیه کننده برنامه
programmer طرح ریز
programmer برنامه ریز
programmer طراح برنامه
programmer برنامه نویسی که برنامههای کاربردی می نویسد
programmer وسیلهای که امکان نوشتن روی حافظه فقط خواندنی و قابل برنامه ریزی را فراهم میکند
computer programmer برنامه نویس کامپیوتر
temperature programmer برنامه ریز دما
systems programmer برنامه نویس سیستم
system programmer برنامه نویس سیستم
prom programmer برنامه نویس برنامه ریز
prom programmer PROPRO
programmer board برد برنامه ریز
programmer analyst برنامه نویس / تحلیل گر
programmer's switch سوئیچ برنامه
parts programmer برنامه نویس اجزاء
maintenance programmer برنامه نویس پشتیبان
maintenance programmer برنامه نویس نگهداشت
maintenance programmer برنامه نویس تعمیر ونگهداری
eprom programmer EPROبرنامه ریز
application programmer برنامه نویس کاربردی
applications programmer برنامه نویس کاربردی
team دسته درست کردن
team دست جفت
team تیم گروهانی
team گروهان تقویت شده
team up هم دست شدن [در کار]
team تیم
team یک دستگاه
team دسته
team گروهه
team بصورت دسته یاتیم درامدن
team گروه
first team تیم اصلی
team up تشریک مساعی
team up توحید مساعی کردن
team roping مسابقه تیم 2 نفره گاوبازی جهت کمنداندازی و بستن گاودر حداقل وقت
team pursuit مسابقه تعقیبی تیمی
team line up به صف ایستادن تیم
specialty team تیم ذخیره ها
programming team تیم برنامه نویسی
team foul خطای مهم
special team تیم ذخیره ها
team area محدوده بین دو خط 53 یاردی در هر دو طرف زمین فوتبال امریکایی
pararescue team تیم تجسس و نجات
functional team تیم عمل کننده
functional team تیم اجرایی
four man team تیم چهار نفره
factory team تیم کارخانه اتومبیل سازی
expansion team تیم تازه وارد به لیگ
embarkation team تیم یا قسمت مخصوص کمک به سوار شدن یا بارگیری
company team تیم مرکب
company team تیم گروهانی
helicopter team تیم سوار بر هلی کوپتر
combat team گروهان مرکب رزمی گروه رزمی پیاده
combat team تیم رزمی
team teaching تدریس گروهی
team tennis بازیهای مختلف تنیس
team-mate یار
team-mates همگروه
team-mates یار
team bench نیمکتبازیکنان
team shirt لباستیم
team spirit روحیهوفاداریمابینیکتیم
double team تیم دونفره
work team دسته
team-mate همگروه
triple team سد یا مهار کردن حریف باسه بازیگر
team game بازی گروهی
prosecution team تیم دادرسی
work team گروه کار
boat team تیم سوارشونده در یک قایق در عملیات اب خاکی
boat team تیم قایق اب خاکی
crisis team گروه ضد بحران
member of the national team عضو تیم ملی
control and assessment team تیم کنترل و ارزیابی نتایج تک ش م ر
heavy fire team تیم اتشهای زمینی سنگین
Both of us will make a good team. ما دو تا تیم خوبی میسازیم.
light fire team تیم دو هلی کوپتره
light fire team تیم اتش سبک
mobile training team تیم اموزشی سیار
combined arms team تیم رستههای مرکب
team handball court زمین بازی هند بال
army assault team تیم هجومی نیروی زمینی
battalion landing team تیم پیاده شونده گردانی
combat control team تیم کنترل رزمی
battalion landing team تیم ساحلی گردان
combined arms team تیم مرکب
team handball court مربع مستطیل 04 در 02 متر که باخطی به موازات خط دروازه به دو قسمت تقسیم شده وهر منطقه یک دروازه دارد
brigade landing team تیم پیاده شونده تیپی
central planning team تیم طرح ریزی مرکزی
the new chief was a nothing رئیس تازه یک ادم بی وجودی بود
chief رئیس
chief سر
in chief مخصوصا
chief پیشرو
chief عمده
in chief بویژه
chief فرمانده
chief مهم
chief افسرفرمانده
chief قائد سالار
The future of the team is shrouded in uncertainty. آینده این تیم بلاتکلیف است.
centre chief مهاجممیانی
chief suspect آدم مورد شک اصلی [به گناهی]
chief of police رئیس شهربانی
chief of protocol رئیس تشریفات
Chief Justice رئیس دادگاه
commander-in-chief فرمانده کل
commanders-in-chief فرمانده کل
Chief Justice قاضی اعظم
section chief فرمانده رسد فرمانده قبضه
section chief رئیس قبضه
chief of boat فرمانده قایق
chief of boat سکانی قایق
chief engineer سرمهندس
chief timekeeper داورتایمنگهدار
dexter chief سرقسمتراست
sinister chief منحنیابتدایی
thunder chief نوعی هواپیمای یک موتوره وسوپرسونیک قابل حمل بمب اتمی
Chief Constable فرماندهپلیس
the chief justice قاضی القضات
Chief of Staff رئیس ستاد
chief draughtsman سرنقشه کش
chief engineer مدیر ماشین
chief rabbi خاخام باشی
chief rabbi مجتهدیهود
communication chief رئیس ارتباطات
chief of state رئیس دولت
Chief Justices رئیس دادگاه
line chief مکانیسین تعمیرات هواپیما
line chief افسرجزء نیروی هوایی که درفرود امدن وبرخاستن هواپیمادرخطوط هوایی نظارت میکند
communication chief رئیس مخابرات یکان
chief negotiator سرپرست مذاکرات
Chief Justice رئیس دیوان عالی
Chief Justice قاضی القضات
engineer in chief سر مهندس
Chief Justices قاضی اعظم
Chief Justices قاضی القضات
commander in chief فرمانده کل قوا سر فرماندهی
chief residence مقرعمده حاکم نشین
chief referee سرداور
chief tomn حاکم نشین
chief tomn امیر نشین
Chief Justices رئیس دیوان عالی
necker chief کاشکول نظامی
necker chief دستمال گردن
commander in chief فرمانده کل
commander in chief فرمانده کل
assistant chief of staff معاون رئیس ستاد
air chief marshal سپهبد هوایی
assistant chief of staff, g معاونت پرسنلی
assistant chief of staff معاونت
assistant chief of staff, g رکن یکم اداره یکم
chief petty officer ناو استوار یکم
chief petty officer ناوبان دوم
chief petty officeer ناو استوار یکم
chief of naval operations فرمانده عملیات دریایی
chief clerk of the court مدیر دفتر دادگاه
chief warrant officer استوار یکم
chief army censor افسر نافر فرماندهی عملیات مشترک نیروی زمینی
lord chief justice رئیس کل محکمه استیناف انگلستان
deaputy chief of staff رئیس رکن از رده سپاه به بالا
the pro tem chief رئیس موقت
joint chief of staff رئیس ستاد ارتش
vice chief of staff جانشین رئیس ستاد
vice chief of staff دستیاررئیس ستاد
joint chief of staff رئیس ستاد مشترک
senior chief petty officer ناوبان یکم
assistant chief of staff, g (operations معاونت عملیات
master chief petty officer ناو استواریکم
master chief petty officer استوار یکم
deputy chief of naval operation جانشین فرماندهی نیروی دریایی
assistant chief of staff, g (operations رکن سوم اداره سوم
assistant chief of staff,g (intelligenc معاونت اطلاعات
assistant chief of staff,g (intelligenc رکن دوم اداره دوم
the chief mufii in the ottoman empire شیخ الاسلام
Chief of protocol. Master of ceremonies. رئیس تشریفات
chief financial officer [CFO] مدیر امور مالی
assistant chief of staff,g(civil affair معاونت امور غیرنظامیان رکن پنجم اداره پنجم
chief executive officer [CEO] [American E] رئیس هیئت مدیره
chief executive officer [CEO] [American E] مدیر عامل [شرکت]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com