English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 150 (8 milliseconds)
English Persian
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
Other Matches
There's a question mark [hanging] over the day-care clinic's future. [A big question mark hangs over the day-care clinic's future.] آینده درمانگاه مراقبت روزانه [کاملا] نامشخص است.
clinic درمانگاه
clinic بالین
clinic مطب بیمارستان
clinic کلینیک
health clinic درمانگاه
dental clinic دندان پزشکی
health clinic کلی نیک پزشکی
psychiatric clinic درمانگاه روانپزشکی
specialty clinic درمانگاه تخصصی بهداری
general outpatient clinic درمانگاه نظامی
general outpatient clinic درمانگاه عمومی
guidance راهنمایی
guidance دستورالعمل راهنما
guidance هدایت کردن سیستم هدایت هدایت
guidance هدایت کردن وسیله یا هواپیمامنطقه پوشش سیستم هدایت هواپیما منطقه زیر پوشش سیستم هدایت
guidance راهنمای طرح ریزی راهنمایی
guidance رهنمود
guidance راهنما رهبری
guidance هدایت
elevation guidance دستورات مربوط به صعودهواپیما راهنماییهای مربوط به صعود هواپیما
commander's guidance دستورالعمل فرماندهی راهنمای طرح ریزی فرمانده
educational guidance راهنمایی اموزشی
homing guidance هدایت هواپیما یا موشک بااستفاده از امواج رادار هدایت الکترونیکی
inertial guidance سیستم هدایت داخلی موشک هدایت خودکار
stellar guidance سیستم هدایت نجومی موشکهای هدایت شونده
terminal guidance هدایت موشک در مراحل اخرمسیر هدایت هواپیما ازفرودگاه یا به فرودگاه
turn off guidance راهنمای تاکسی کردن هواپیما
planning guidance راهنمای طرح ریزی راهنمای طرح ریزی فرمانده
turn off guidance هدایت هواپیماروی باند تاکسی کردن
midcourse guidance هدایت موشک در مسیر میانه یا مسیر پرواز ازاد موشک
laser guidance هدایت لیزری بمب یا موشک
laser guidance سیستم هدایت لیزری
vocational guidance راهنمایی شغلی
pathfinder guidance هدایت هواپیماها به وسیله هواپیمای راهنمای مسیر یاراهیاب
celestial guidance سیستم هدایت نجومی موشک هدایت موشک یا قمرمصنوعی با استفاده از صورفلکی
azimuth guidance هدایت هواپیما از نظر سمتی هدایت سمتی هواپیما
character guidance راهنمایی و مشاوره با افراد سخنرانی مذهبی
active homing guidance هدایت خودکار با استفاده ازامواج ارسالی یا دریافتی
child ionship relat child parent
only child تک فرزند
he is my only child فرزند یگانه من است
child فرزند
child ولد
with child ابستن حامله
child کودک
child طفل
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
to get with child ابستن کردن
child بچه
from a child ازهنگام بچگی
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child parent
with child <idiom> حامله شدن
i would i were a child ای کاش بچه بودم
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
problem child کودک مشکل افرین
problem child فرزند مسئله دار
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
rejected child کودک مطرود
to beat a child کتک زدن بچه
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child ! مواظب بچه باش !
poor child بیچاره بچه
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
child's play بازی کودکان
wolf child کودک گرگ پرورده
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play بچه بازی
child's play هر کار بسیار آسان
child prodigy بچهبا استعداد
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
nurse child فرزند خوانده
child abuse بهره کشی از کودک
child psychology روانشناسی کودک
child study کودک پژوهی
child window پنجرهای در پنجره اصلی
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
big with child حامله
big with child ابستن
backward child کودک عقب مانده
elf child بچه عوضی
child psychiatry روانپزشکی کودک
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child adoption فرزند خواندگی
child centered کودک محور
child custody حضانت
child development رشد کودک
child in the womp حمل
unborn child حمل
child law حقوق کودک
child of the second bed بچه زن دوم
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
an abortive child فگانه
illegitimate child طفل نامشروع
gutter child بچه موچه گرد
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
lost child طفل لقیط
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
an abortive child بچه سقط شده
adopted child فرزند خوانده
in child birth درحال زایمان
grand child نوه
natural child بچه نامشروع
god child فرزندتعمیدی
natural child طفل حرامزاده
god child بچه تعمیدی
foster child فرزند خوانده
feral child کودک وحشی
nurse child فرزند رضائی
child langmuir equation معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child labour legislation قانون مربوط به کارخردسالان
parent child relationship رابطه پدر و پسر
You are stll a child in her eyes. به چشم اوهنوز یک بچه هستی
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
child death rate نرخ مرگ و میر کودکان
child labor laws قوانین کار کودکان
to kiss away a child's tears بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
female slave with a child master her from child witha
female slave with a child ام ولد
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
The child fell off the balcony. بچه از ایوان پرت شد
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
To adopt a child ( an infant ) . کودکی را بفرزندی قبول کردن
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
putative father of an illegitimate child پدر مفروض فرزندی نامشروع
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
blood money of an unborn child غره
the child belongs to the marriage bed الولد الفراش
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
He had the air of a frightened(scared)child. حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
blood money of an unborn child دیه جنین
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com