English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
child labor laws قوانین کار کودکان
Other Matches
labor laws قوانین کار
laws قاعده
laws حق حقوق
laws شریعت
laws حقوق عدالت
laws حقوق
laws علم حقوق
laws قانون
laws بربست
laws داتا
by-laws ایین نامه
in-laws نامادرییاناپدری زنبابا یا شوهرننه
laws قانون مدنی تعقیب قانونی کردن
kepler laws قوانین کپلر
written laws قوانین مدون
interpertation of laws تفسیر قوانین
bye-laws ایین نامه
gas laws قانون گاز
joule's laws قوانین ژول
written laws حقوق مدون
gas laws قوانین گازها
adjective laws قوانین مربوط باصول محاکمات
conflict of laws تعارض قوانین
mixed laws قوانین مربوط به اشخاص واموال economy mixed
laws of the game مقررات مسابقه
murphy's laws قوانین مورفی
explanation of laws شرح قوانین
peronality of laws حالت ویژه قانون
peronality of laws ویژگی قانون
promulgation of the laws انتشار قوانین
forest laws قوانین جنگل
radiation laws قوانین تابش
sanctioned laws مصوب
sanctioned laws قوانین یا مقررات مصوبه
mendelian laws قوانین مندل
zipf's laws قوانین زیف
De Morgan's laws قوانین دومورگان [ریاضی] [منطق]
De Morgan's laws قوانین دومورگان [ریاضی] [منطق]
korte's laws قوانین کرت
kepler's laws قوانین کپلر
licensing laws قانونکنترلفروشمشروباتالکلی
blue laws قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
blue laws قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
newton's laws of motion قوانین حرکت نیوتون
newton's laws of motion قوانین نیوتون
fair trade laws قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
laws versus tendencies قوانین در مقابل تمایلات
newton's laws of motion قوانین حرکت نیوتن
laws of motion of capitalism قوانین حرکت سرمایه داری
Gun laws need to be revisited. قوانین تفنگ نیاز به بازبینی [تجدید نظر] دارند.
labor زحمت کوشش
labor نیروی انسانی
labor نیروی کارگری
labor رنج
labor using کاربر
labor کوشش کردن
labor تقلاکردن
labor زحمت کشیدن
labor کارگر عمله
labor حزب کارگر
labor درد زایمان
labor کار
child بچه
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
with child <idiom> حامله شدن
with child ابستن حامله
i would i were a child ای کاش بچه بودم
he is my only child فرزند یگانه من است
child ولد
to get with child ابستن کردن
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child parent
child ionship relat child parent
child کودک
child طفل
child فرزند
from a child ازهنگام بچگی
only child تک فرزند
nonproductive labor کار بی حاصل
labor service اداره کار
labor service اتحادیه کارگران
labor service سازمان کار
labor saving کاراندوز
labor relations روابط کارگر و کارفرما روابط کارگری
labor of love <idiom> انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
labor productivity بهره دهی نیروی کار قدرت تولیدنیروی کار
unskilled labor کارگر غیرماهر
labor boycott دست از کارکشیدن
labor slowdown کندی کار
labor theory of value نظریه ارزش کار
labor camp اردوگاه کار
labor contract قرارداد کار
labor cost هزینه کار
hours of labor ساعات کار
nonproductive labor کار غیر مولد
labor turnover نقل و انتقال کارگری
labor theory of value تئوری ارزش کار
labor intensive کارطلب
labor theory of value براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
unskilled labor نیروی کارغیر ماهر غیر متخصص
labor economics اقتصاد کار
labor mobility تحرک نیروی کار
out flow of labor خروج نیروی کار
supply of labor عرضه کار
labor party حزب کارگر
mobility of labor تحرک نیروی کار
quantity of labor مقدار کار
labor movement جنبش کارگری
labor movement نهضت کارگری
labor organization سازمان کارگری
labor market بازار کار
underutilization of labor کم بهره گیری از کارگر
labor power توان نیروی کار
labor force نیروی کار
labor income درامدهای کار
labor shortage کمبود نیروی کار
unskilled labor نیروی کار ساده
labor intensity کاربری
labor intensity کارطلبی
labor productivity بازدهی نیروی کار
labor intensive کاربر
labor pain درد زایمان
labor boycott تحریم کار
cheap labor کار ارزان
forced labor کار اجباری
exploitation of labor بهره کشی کارگر
exploitation of labor استثمار کارگر
embodied labor کار مجسم
labor unions سندیکای کارگری
labor unions اتحادیه کارگری
division of labor تقسیم کار
labor unions اتحادیه کارگران
cheap labor نیروی کار ارزان قیمت
labor union اتحادیه کارگران
inflow of labor جریان ورود کارگر
hard labor اعمال شاقه
labor union سندیکای کارگری
labor union اتحادیه کارگری
labor augmenting کارافزا
forced labor بیگاری
labor agreement موافقتنامه کار
labor agreement قرارداد کار
backward child کودک عقب مانده
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
an abortive child فگانه
adopted child فرزند خوانده
to beat a child کتک زدن بچه
an abortive child بچه سقط شده
problem child فرزند مسئله دار
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
rejected child کودک مطرود
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
big with child حامله
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
big with child ابستن
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
wolf child کودک گرگ پرورده
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
poor child بیچاره بچه
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child ! مواظب بچه باش !
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
child's play بچه بازی
child's play بازی کودکان
child's play هر کار بسیار آسان
child prodigy بچهبا استعداد
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
problem child کودک مشکل افرین
in child birth درحال زایمان
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
child window پنجرهای در پنجره اصلی
child psychology روانشناسی کودک
child psychiatry روانپزشکی کودک
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child of the second bed بچه زن دوم
child law حقوق کودک
elf child بچه عوضی
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
illegitimate child طفل نامشروع
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
gutter child بچه موچه گرد
grand child نوه
god child فرزندتعمیدی
god child بچه تعمیدی
foster child فرزند خوانده
child study کودک پژوهی
feral child کودک وحشی
lost child طفل لقیط
unborn child حمل
child custody حضانت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com