Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
class common behaviors
رفتارهای نوعی طبقه
Other Matches
first-class
درخورمردم طبقه یک بهترین
third class
درجه سوم بلیط درجه 3
third class
سومین دسته
the th class p
برنامه دانشپایه ششم
third-class
سومین دسته
first class
ممتاز
first class
درجه یک
first class
فرست کلاس
second class
درجه دو
third-class
درجه سوم بلیط درجه 3
second class
فرعی
first-class
درجه اول
first class
طبقه یک
first class
درجه اول
first class
بهترین
second-class
درجه دوم
second class
درجه دوم
second class
وسط
second class
دومین درجه
second class
دومین مرتبه
second class
درجه 2
class
در یک زبان برنامه سازی تعریف آنچه یک تابع نرم افزاری باید انجام دهد ویا نوع دادهای که یک متغیر میتواند نگه دارد
class
محدود مقدار هایی که در یک کلاس جا می گیرد
class
هماموزگان
class
رسته گروه
class
ردیف
class
قشر
class
دانشپایه
class
رده
class
طبقه بندی کردن رده
class
نوع
class
کلاس
class
زمره جور
class
دسته
class
طبقه
class
گروه وزنی ورزشکار ممتاز
feudal class
طبقه فئودال
feudal class
طبقه زمیندار
exploiting class
طبقه بهره کش
first class brick
اجر درجه یک
first class brick
اجر قرمز
first class brick
اجر خوب پخته شده
first class brick
اجر ممتاز
class ii installation
تاسیسات اماد طبقه 2
class limits
حدود طبقه
exploiting class
طبقه استثمار کننده
exploited class
طبقه بهره ده
exploited class
طبقه استثمار شده
class interval
فاصله طبقه
class interval
حدود طبقه
class interval
دامنه طبقه
class interests
منافع طبقاتی
class inclusion
درون گنجی طبقهای
class ii supplies
اماد طبقه 2
class ii property
اموال طبقه 2
class ii property
کالای طبقه 2
class ii installation
انبار اماد طبقه 2
class ii activity
اجرای اماد طبقه 2
class ii activity
فعالیت امادی طبقه 2
class i supplies
اماد طبقه 1
class iv supplies
اماد طبقه 4
class mobility
تحرک طبقاتی
class status
پایگاه طبقهای
class v supplies
اماد طبقه 5
class system
نظام طبقاتی
class struggle
مبارزه طبقهای
class struggle
مبارزه طبقاتی
class structure
ساخت طبقاتی
class q allotment
کسورات حق مسکن درجه داران
class of suplies
طبقه کالاها
class of suplies
گروه کالاها
class n allotment
کسورات بیمه کارمندان غیرنظامی
class mobility
تحرک طبقهای
class i property
اموال طبقه 1
first class cricket
مسابقه کریکت بین تیمهای حرفهای و اماتور ایالات ودانشگاههای انگلستان
lower class
سطح پایین
[اجتماع]
top-class
عالی بااستانداردبالا
reception class
اولینکلاسیکهبچههامیروند
evening class
مدرسهشبانه
first-class cabin
قسمتclass_first
class ring
حلقهطبقهای
high-class
درجه یک
high-class
مرغوب
high-class
کهبد
high-class
والا مقام
high-class
از طبقات بالا
toiling class
طبقه رنجبر
word class
ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
He is at the bottom of the class.
اوشاگرد آخر کلاس است
lower class
بی کلاس
[در جامعه]
lower class
طبقه عوام
lower class
طبقه محروم
lower class
طبقه اجتماعی کم درآمد
lower class
طبقه پایین جامعه
lower class
طبقه سوم
[اجتماع]
lower class
طبقه پست وپایین اجتماع
standard class
درجه استاندارد
economy class
اکونومی کلاس
economy class
درجه توریستی
third class road
جاده درجه سه
third class lever
اهرم نوع سوم
ruling class
طبقه حاکم
private first class
سرباز یکم
private first class
سربازیکم
non producing class
طبقه نامولد
leisure class
طبقه مرفه
laboring class
طبقه کارگر
intellectual class
طبقه روشنگر
insulation class
کلاس عایق بندی
insulation class
کلاس ایزولاسیون
he stands first in his class
اول است
he stands first in his class
او در کلاس خود
high-class
بلندپایه
superordinate class
طبقه فراگیر
subordinate class
طبقه وابسته
spectral class
طبقه بینابی
spectral class
گونه طیقی
soil class
طبقه بندی خاک
social class
طبقه اجتماعی
sergeant first class
استوار دوم
sergeant first class
گروهبان دوم
second class ticket
بلیت درجه دوم
second class lever
اهرم نوع دوم
first class lever
اهرم نوع اول
class i property
کالای طبقه 1
world class
در سطح جهانی
upper class
طبقه مرفه
upper class
وابسته به کلاسهای بالای دانشگاه و دبیرستان زبرپایه
upper class
وابسته به طبقات بالای اجتماع
world-class
در سطح جهانی
age class
رده سنی
age class
رده سالخور
bourgeois class
طبقه سوداگر
bourgeois class
طبقه بورژوا
upper class
طبقه بالا
middle class
طبقه متوسط
middle class
طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
lower class
طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
working class
مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
lower class
طبقه پایین
class conscious
دارای حساسیت وتعصب نسبت بطبقه اجتماعی خود
class-conscious
دارای حساسیت وتعصب نسبت بطبقه اجتماعی خود
class-consciousness
دارای حساسیت وتعصب نسبت بطبقه اجتماعی خود
working class
طبقه کارگر
capitalist class
طبقه سرمایه دار
class c amplifier
فزون ساز درجه سی
class f allotment
کسورات حق مسکن
class e allotment
کسورات اقساط ماهیانه
class consciousness
اگاهی طبقهای
class consciousness
شعور طبقهای
class distinctions
اختلاف طبقاتی
class d allotment
کسورات بیمه
class b amplifier
فزون ساز درجه ب
class i activity
اجرای اماد طبقه 1
class i installation
انبار اماد طبقه 1
class book
کتاب کلاسی
class a amplifier
فزون ساز درجه ا
class i installation
تاسیسات اماد طبقه 1
class ab amplifier
فزون ساز درجه ا ب
class culture
فرهنگ طبقهای
class b allotment
کسورات سهمیه قرضه حقوقی کسورات سهام قرضه حقوقی
class i activity
فعالیت امادی طبقه 1
class barrier
مانع طبقهای
upper middle class
طبقه متوسط بالا
[در اجتماعی]
class iii supplies
اماد طبقه 3 بنزین و موادروغنی وسوختی
class improvement plan
طرح توسعه ناو
class a pay reservation
کسورات مربوط به پس اندازحقوق کسورات قرضه حقوقی
member of the middle class
عضو طبقه متوسط
middle-class person
عضو طبقه متوسط
class improvement plan
طرح بهبودناو
class a agent officer
افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
out of the common
غیر معمول
in common
مشاع
We have nothing in common .
با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
in common
<idiom>
مسئولیت داشتن
common
مشترک
common
رایج
common
عام
common
متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common
تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common
آنچه اغلب اتفاق میافتد
common
فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common
پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common
داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common use
مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common
زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common
کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common
استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common
مشترکااستفاده کردن
common
مشاع بودن
common
مشارکت کردن
common
عادی
common
: مردم عوام
common
پست عوامانه
common
پیش پاافتاده
common
مین میکند
common
مشترک اشتراکی
common
معمولی متعارفی
common
:عمومی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com