Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
clear evidence
بینه
clear evidence
دلیل واضح
Other Matches
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight.
مثل روز روشن است ( پرواضح است )
evidence
شواهد
evidence
بینه
self evidence
خود اشکاری
self evidence
وضوح فی نفسه
self evidence
بی نیازی از اثبات بدیهیت
evidence
مدرک
evidence
دلیل
evidence
ثابت کردن
evidence
شهادت دادن
evidence
ملاک گواهی
evidence
گواه
evidence
ثابت کردن سند
evidence
شاهد باگواهی ثابت کردن
evidence
شهادت
evidence
گواهی
evidence
مدرک
he had no evidence to go upon
مدرکی نداشت که بدان متکی شود
circumstantial evidence
اماره اتفاقی
secondhand evidence
مدرک دست دوم
hearsay evidence
شهادت بر شهادت
documentary evidence
دلیل کتبی
parol evidence
شهادت شفاهی
false evidence
گواهی کدب
preservation of evidence
تامین دلیل
oral evidence
گواهی
evidence of the corpus
مدرک جرم
evidence of conformity
دلیل مطابقت
indirect evidence
قرینه و اماره
cumulative evidence
قرائن یا مدارک اضافی
conclusive evidence
دلیل قاطع
give evidence of
گواهی دادن در مورد
oral evidence
شهادت
circumstantial evidence
قرینه
circumstantial evidence
قراین
hearsay evidence
شهادت سماعی
circumstantial evidence
اماره
call in evidence
گواهی خواستن از
indirect evidence
مدارک و ادله غیر مستقیم
anecdotal evidence
شواهد داستان گونه
internal evidence
مدارک یا گواهی که از درون چیزی بدست میاید
internal evidence
مدارک یاگواه درونی
king's evidence
گواهی واعتراف شریک گناه برضدهمدستان خودرادرامریکا.....گویند
oral evidence
دلیل شفاهی
oral evidence
شهادت شفاهی
giving evidence
اداء شهادت
give evidence of
گواه اوردن
give evidence of
گواه دان
conclusive evidence
مدرک قاطع
to call in evidence
گواهی خواستن از
to call in evidence
بشهادت طلبیدن
to call in evidence
استشهادکردن از
written evidence
دلیل کتبی
written evidence
مدرک
taking of evidence
پذیرش سند و گواهی
[حقوق]
hearing of evidence
پذیرش سند و گواهی
[حقوق]
taking of evidence
شنوایی گواهی
[حقوق]
hearing of evidence
شنوایی گواهی
[حقوق]
summing up evidence
نطق اختتامیه وکیل در انتهای دادرسی که ضمن ان ادله ومدافعات خود را برای هیات منصفه شرح میدهد
secondary evidence
ادله درجه دوم
rebutting evidence
دلیل معارض
rebutting evidence
شاهد معارض
rebutting evidence
رد دلیل
secondary evidence
ادله فاقداعتبار زیاد
secondhand evidence
دلیل دست دوم
state's evidence
گواه دادگاه جنایی
state's evidence
گواه جنایی
presumptive evidence
evidence cicumstantial
prima facie evidence
مدرک به فاهر قاطع
prime facie evidence
قرائن فاهری
to give evidence before the court
در دادگاه گواهی دادن
prima facie evidence
مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
legal circumstantial evidence
اماره قانونی
turn kings evidence
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
judicial circumstantial evidence
اماره قضایی
He left no trace (mark,evidence).
اثری بجا نگذاشت
documentary evidence signed by witnesses
ورقه استشهاد
clear up
مرتب کردن
clear way
محوطه صعود
clear way
محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
to be clear to somebody
برای کسی مشخص بودن
to be clear to somebody
برای کسی واضح بودن
clear up
بازشدن
in the clear
<idiom>
رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
to clear away
جمع کردن
to clear off
ردکردن
to clear off
رهاشدن از
to clear up
واریختن
to clear up
روشن کردن
in the clear
<idiom>
آزادانه عیبجویی کردن
clear up
<idiom>
حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
see one's way clear to do something
<idiom>
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
to clear away
برچیدن
clear
:اشکار
all clear
خطر رفع شد
all clear
سوت رفع خطر هوایی
all clear
علامت رفع خطر
clear
تغییر محتوی یک خانه حافظه
clear
کلید پاک کردن صفحه نمایش
clear
جدا
clear
روشن زدودن
clear
درست
clear-out
خالی کردن
clear
بطور واضح
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
all clear
شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
clear
مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear
از گمرک دراوردن
clear out
خالی کردن
clear
آنچه به سادگی فهمیده میشود
clear out
بیرون اوردن
clear
دفع توپ ازحوالی دروازه
clear-out
بیرون اوردن
clear
دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear
دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear
ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
to clear out
خالی کردن
to clear out
بیرون اوردن
clear
پاک کردن
clear
زلال
clear
پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
clear
آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear
خالص کردن
clear
: روشن کردن
clear
ترخیص کردن
clear
شفاف زدودن
clear
سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear
صریح
clear
نص
clear
واضح
clear
واضح کردن
clear
پیام کشف روشن کردن
clear
رفع خطر صاف
clear
روشن
clear itself
صاف شدن
clear itself
لا افتادن
clear
شفاف
clear
فهماندن
clear
تبرئه کردن
clear
صاف کردن
clear
توضیح دادن
clear
صاف صریح
to clear land
زمین راصاف کردن
clear picture
تصویر شفاف
under arm clear
ضربه بلند از پایین دست
clear key
دکمهروشن
stand clear of something
<idiom>
ازچیزدور نگه داشتن
to steer clear of
بسلامت ردشدن از
as clear as crystal
<idiom>
مثل اشک چشم
[زلال]
a clear conscience
وجدان پاک
steer clear
دور ماندن
steer clear
اجتناب کردن
clear picture
تصویر واضح
to make something clear
چیزی را روشن کردن
coast is clear
<idiom>
هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
clear the decks
<idiom>
همه جارا مرتب کردن
clear the air
<idiom>
برطرف کردن سوتفاهمات
clear sky
آسمانصاف
steer clear of someone
<idiom>
اجتناب کردن
clear space
فضایباز
crystal clear
واضح-مبرهن
With a clear conscience.
با وجدان پاک
To clear away the the rubish.
خاکروبه را جمع کردن
To clear ones throat.
سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
It wI'll clear up by morning .
تا صبح هواصاف خواهد شد
Let him clear out . Let him go to blazes.
بگذار گورش را گه کند
It was clear that she had lied .
دروغش معلوم شد
clear sightedness
روشن بینی
clear varnish
لاک شفاف
clear voiced
دارای صدای صاف
clear one's ears
متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
clear ice
یخ شفاف
clear hawse
زنجیرها ازادند
cut clear
ازاد بریدن
clear for running
طناب برای کشیدن ازاد است
clear eyed
بصیر
clear eyed
پاک نظر
clear proof
بینه
clear felling
برش یکسره
clear cutting
برش یکسره
clear varnish
لاک روشن
clear sighted
بصیر
clear sighted
روشن بین
clear sightedness
بصیرت تیزنظری
clear span
دهانه ازاد
clear span
دهانه موثر
clear starch
خوب اهارزدن
clear text
متن کشف
clear text
پیام کشف
clear text
به صورت کشف
clear the air
شک را برطرف کردن
clear the air
شک را بر طرف کردن
clear the bench
استفاده از ذخیره ها
clear timber
چوب سالم
clear to send
ترخیص به ارسال
clear cut
صریح
clear cut
روشن
clear and hold
منطقه را پاک و حفظ کنید
clear headed
هوشیار
clear-cut
درست تعریف شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com