English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (8 milliseconds)
English Persian
clear the decks <idiom> همه جارا مرتب کردن
Other Matches
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight. مثل روز روشن است ( پرواضح است )
decks یکدسته ورق
decks پوشاندن
decks عرشه دار کردن
decks : اراستن زینت کردن
decks کف سطح
decks عرشه کشتی
decks : عرشه
decks مجموعه بزرگی از کارت پانچ ها
decks عبورگاه
decks درایو نوار مغناطیسی
decks مقر
decks سکوی موتور
decks سکوی جلوی تانک
decks عرشه ناو
decks عرشه
decks پل کشتی
decks دستینه دسته
tape decks نوارچرخان
flight decks عرشه ناو هواپیمابر
flight decks پل پرواز
flight decks عرشه پرواز
tape decks نوار ران
tape decks نوار چرخان
clear-out خالی کردن
to clear off رهاشدن از
clear way محوطه صعود
clear itself صاف شدن
clear itself لا افتادن
to clear up روشن کردن
to clear up واریختن
clear out خالی کردن
to clear off ردکردن
to clear away جمع کردن
to clear away برچیدن
clear up مرتب کردن
clear up بازشدن
clear up <idiom> حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
all clear خطر رفع شد
see one's way clear to do something <idiom> احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
clear out بیرون اوردن
in the clear <idiom> آزادانه عیبجویی کردن
to be clear to somebody برای کسی واضح بودن
to be clear to somebody برای کسی مشخص بودن
all clear شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
clear پاک کردن
all clear سوت رفع خطر هوایی
all clear علامت رفع خطر
clear-out بیرون اوردن
to clear out خالی کردن
to clear out بیرون اوردن
in the clear <idiom> رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
clear way محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
clear زلال
clear رفع خطر صاف
clear پیام کشف روشن کردن
clear بطور واضح
clear درست
clear جدا
clear مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear روشن
clear فهماندن
clear صاف صریح
clear واضح
clear شفاف زدودن
clear ترخیص کردن
clear : روشن کردن
clear واضح کردن
clear توضیح دادن
clear صاف کردن
clear تبرئه کردن
clear دفع توپ ازحوالی دروازه
clear دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear شفاف
clear نص
clear صریح
clear سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear کلید پاک کردن صفحه نمایش
clear آنچه به سادگی فهمیده میشود
clear پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
clear آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear خالص کردن
clear روشن زدودن
clear :اشکار
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear از گمرک دراوردن
clear تغییر محتوی یک خانه حافظه
under arm clear ضربه بلند از پایین دست
to steer clear of بسلامت ردشدن از
clear key دکمهروشن
clear the air <idiom> برطرف کردن سوتفاهمات
stand clear فرمان عقب توپ رو
cut clear ازاد بریدن
master clear کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
search and clear جستجو و پاک کردن دشمن
to clear land زمین راصاف کردن
stand clear عقب توپ رفتن
stand clear جایی را ترک کردن
clear sky آسمانصاف
clear space فضایباز
crystal clear واضح-مبرهن
steer clear of someone <idiom> اجتناب کردن
as clear as crystal <idiom> مثل اشک چشم [زلال]
steer clear دور ماندن
steer clear اجتناب کردن
clear picture تصویر واضح
clear picture تصویر شفاف
to make something clear چیزی را روشن کردن
stand clear of something <idiom> ازچیزدور نگه داشتن
coast is clear <idiom> هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
With a clear conscience. با وجدان پاک
a clear conscience وجدان پاک
To clear away the the rubish. خاکروبه را جمع کردن
To clear ones throat. سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
It wI'll clear up by morning . تا صبح هواصاف خواهد شد
Let him clear out . Let him go to blazes. بگذار گورش را گه کند
It was clear that she had lied . دروغش معلوم شد
clear-sighted بصیر
clear cut صریح
clear cutting برش یکسره
clear felling برش یکسره
clear evidence دلیل واضح
clear proof بینه
clear proof دلیل واضح
clear eyed پاک نظر
clear eyed بصیر
clear for running طناب برای کشیدن ازاد است
clear from obligation بری الذمه
clear hawse زنجیرها ازادند
clear cut روشن
clear and hold منطقه را پاک و حفظ کنید
clear-sighted صاحب نظر
clear headed هوشیار
clear headed سرسبک
clear-headed هوشیار
clear-headed سرسبک
clear-cut روشن
clear-cut صریح
clear-cut درست تعریف شده
anchor clear لنگر ازاد است
clear verses ایات محکمات
clear-sighted روشن بین
clear ice یخ شفاف
clear one's ears متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
clear text متن کشف
clear span دهانه ازاد
clear the air شک را بر طرف کردن
clear span دهانه موثر
clear starch خوب اهارزدن
clear text پیام کشف
clear text به صورت کشف
clear varnish لاک شفاف
clear sightedness بصیرت تیزنظری
clear voiced دارای صدای صاف
clear sighted بصیر
clear evidence بینه
clear varnish لاک روشن
clear the air شک را برطرف کردن
clear to send ترخیص به ارسال
clear timber چوب سالم
clear sighted روشن بین
clear sightedness روشن بینی
clear the bench استفاده از ذخیره ها
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
clear air turbulence اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
line clear signal علامت ازاد
line clear signal سیگنال ازاد
clear varnish coat روکش لاکی براق
To clear the dining table. میز ( سفره ) را جمع کردن
stop/clear key وضوح
The sense of this word is not clear . معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
clear-entry key کلیدصفحههوشیار
My voice is not clear today. صدایم امروز صاف نیست
stop/clear key دکمهتوقف
net shot clear ضربه بلند از لب تور به انتهای زمین
clear and direct meaning of a text منطوق
The waters run clear of the mill . <proverb> آبها از آسیاب افتاد .
A clear conscience fears no accusation <proverb> آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
To find a clear field . To find no rivals . میدان را خالی دیدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com