Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
clock calendar board
تخته ساعت / تقویم
Other Matches
calendar
تقویم
calendar
سالنما
calendar
سالنامه
calendar
تقویم ورزشی
He arrives at 4 O'clock instead of 3 O'clock.
او
[مرد]
عوض ساعت ۳ ساعت ۴ می آید.
Death keeps no calendar.
<proverb>
مرگ تاریخ ندارد.
calendar program
ابزار نرم افزاری که به چندین کاربر اجازه بررسی قرار ملاقات ها وزمان بندیهای سایرین را میدهد
calendar program
ابزار نرم افزاری که به کاربر اجازه ورود و بررسی به قرار ملاقات ها میدهد
calendar year
سال تقویمی
address calendar
تقویم نجومی
gregorian calendar
تقویم یا گاهنامه گریگوری تقویم مسیحی
julian calendar
تقومی که در سال 64 میلادی زمان ژولیوس سزار در روم تنظیم شده
tear-off calendar
تقویمدیواری
calendar pad
صفحهتقویم
Persian
[Iranian ]
calendar
گاه شماری ایرانی
[تقویم فارسی]
four o'clock
ساعت چهار
three second clock
ساعت نشاندهنده قانون 3ثانیه در بسکتبال
the two o'clock d.
توزیع ساعت دو
at eight o'clock
در ساعت هشت
four o'clock
لاله عباسی
four o'clock
گل لاله عباسی
clock
ساعت
clock
مداری که فرکانس آن توسط کاربر تنظیم میشود. برای یکسان کردن سیگنالها و مدار ها با یک باس ساعت
clock
ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
clock
زمان
clock
دوره زمانی بین دو باس ساعت متناوب
clock
ماشینی که زمان را نشان میدهد
clock
سیگنال ساعت که تمام اعضای سیستم را همگام میکند
clock
خط علامت روی دیسک یا نوار که حاوی داده درباره محل نوک خواندن است
clock
تعداد باس هایی که ساعت هر ثانیه ایجاد میکند
clock
باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
clock
سیگنال هایی که هم سان با باس ساعت هستند
clock
وسیلهای که سرعت ساعت اصل سیستم را دو برابر میکند
clock
زمان سنج
clock
ساعت
o'clock
ساعت از روی ساعت
clock
سنجیدن باساعت
clock
ساعت ورزشگاه
clock
تپش زمان سنجی ساعت
clock
مداری که برای همگام کردن اجزا باس تولید میکند
clock
زمانگیری
relocation clock
دایره تنظیم هدف
physiological clock
ساعت فیزیولوژیکی
relocation clock
دایره تنظیم تیر
quartz clock
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
military clock
ساعت یا وقت نظامی
atomic clock
ساعت اتمی
twentyfour second clock
ساعت نشاندهنده قانون 42ثانیه در بسکتبال
tower clock
برج ساعت
time clock
گاه ساعت
clock paradox
پارادکس زمانی
time clock
ساعتی که زمان ورودوخروج کارمندان را ثبت میکند
clock method
روش شمارش هدفها به طریقه ساعتی روش شمارش در جهت عقربه ساعت
shot clock
ساعت مسابقه
effectiveness clock
دایره کارامدی پدافند هوایی دایرهای که نتایج تجزیه وتحلیل میزان کفایت پدافندهوایی را نشان میدهد
clock maker
ساعت ساز
roller clock
چشمی بسته قرقره دار
master clock
زمان سنج اصلی
master clock
شاه زمان سنج
game clock
ساعت ورزشگاه
clock track
شیار زمان سنجی
clock stagger
رتبه زمان سنجی
clock speed
سرعت ساعت
chess clock
ساعت شطرنج
clock rate
نرخ زمان سنجی
clock pulse
تپش زمان سنجی
clock frequency
بسامد زمان سنجی
clock generator
مولد زمان سنجی
clock generator
ساعت زا
clock work
چرخهای ساعت
delta clock
مین میکند و باعث میشود کامپیوتر یا مدار از نو آغاز به کارکنند
lady clock
پینه دوز
lady clock
کفشدوز
internal clock
ساعت داخلی
clock signal
علامت زمان سنجی
clock skew
اریب زمان سنجی
electric clock
ساعت الکتریکی
digital clock
ساعت رقمی
digital clock
زمان سنج رقمی
delta clock
که خطا داشته یا در حلقه بی انتها قرار گرفته و یاوضعیت اشتباه داشته
clock interrupt
وقفه زمان سنجی
grandfather clock
ساعت پاندولی بلندی که روی زمین قرار میگیرد
round the clock
۲۴ ساعته
work against the clock
بکوب کار کردن
This is a self - winding clock .
این ساعت دیواری کوک لازم ندارد ( اتو ماتیک است )
The clock has stopped.
ساعت دیواری خوابیده است
clock timer
زمانموردنظر
clock operator
تنظیمکنندهوقت
round-the-clock
پیوسته
set the clock
ساعت را تنظیم کردن
face of the clock
صفحه ساعت
cuckoo clock
ساعت دیواری زنگی که در سرساعت صدایی شبیه صدای فاخته میکند
to clock out
[in the workplace]
مهر ساعت را در آخر کارروی کارت زدن
to clock in
[in the workplace]
مهر ساعت را در آغاز کارروی کارت زدن
to watch the clock
[با بیحوصلگی]
دائما به ساعت نگاه کردن
wall clock
ساعت دیواری
round-the-clock
لاینقطع
round-the-clock
روز و شب
biological clock
زیست گشت
alarm clock
ساعت شماطهای
alarum clock
ساعت شماطهای
biological clock
زیستآهنگ
round-the-clock
شبانه روزی
round-the-clock
بیست و چهار ساعته
five-o'clock shadow
ته ریش
alarum clock
خیزانک
five-o'clock shadows
ته ریش
biological clock
ساعت زیستی
Does this clock keep good time?
این ساعت دیواری درست کار می کند ؟
to set the clock forward
ساعت را جلو آوردن
the clock was put back
عقربههای ساعت را عقب بردند
to clock on
[British E]
[in the workplace]
مهر ساعت را در آغاز کارروی کارت زدن
to clock off
[British E]
[in the workplace]
مهر ساعت را در آخر کارروی کارت زدن
to advance the hand of a clock
عقربه ساعت را جلو کشیدن
Please don't wake me until 9 o'clock!
لطفا من را ساعت ۹ بیدار کنید!
real time clock
زمان سنج بلادرنگ
clock code position
سمت روبروی دماغه هواپیمایا کشتی هدف رو به دماغه هواپیما
The plane to ... departs at ... o'clock.
هواپیمای ... ساعت ... پرواز می کند.
horizontal clock system
طریقه هواسنجی برای به دست اوردن جهت باد
The clock is fast (gaining).
ساعت دیواری تند کار می کند
selective clock stetching
تکنیک برطرف کردن اختلافات زمان گیری دیجیتال بین عناصر سیستم
turn the clock back
<idiom>
زمان را به عقب برگرداندن
One cannot put back the clock.
<proverb>
هیچکس نمى تواند زمان را به عقب بر گرداند .
real time clock
ساعت بلادرنگ
weight-driven clock mechanism
مکانیزم ساعتپانولدار
He works day and night (round the clock).
روز وشب کارمی کند
I want to depart tomorrow morning
[noon, afternoon]
at ... o'clock.
من می خواهم فردا صبح
[ظهر شب]
ساعت ... حرکت کنم.
To get on board.
سوار کشتی شدن
i got it over board
انرادرکشتی اوردم
over the board
بازی شطرنج حضوری
on board
که در تخته اصلی یا PCB اصلی قرار دارد
board
BCP که شامل مسیرهای هدایت برای سیگنالهای کامپیوتری است . برای آدرس و داده و باس کنترل
with whom do you board
پیش کی غذا میخورید و منزل میکنید
on board
<idiom>
وسیله نقلیه کوچک ویا هواپیما ویا کشتی سوار شدن
across the board
سرجمع
go by the board
از ناو پرت شدن
to board out
بیرون ازخانه خود غذاخوردن
to go on board
سوارکشتی شدن
i/o board
تخته مداری که ورودی وخروجیهای داده ها بین کامپیوتر و دستگاههای جانبی را کنترل میکند
above board
بی حیله
board
سکوی شیرجه
board
صفحه یامیز شطرنج
board
تابلوی امتیازات
board
شدن
board
سوار
board
تخته حاوی نقشه
board
کمیته تخته کار صفحه چارت
board
هیئت کمیسیون
board
هیئت ژوری
board
هیات
board
منزل کردن
board
پانسیون شدن
board
روکش کردن
board
جلد کردن تخته
above board
به طور آشکار
board
برد
board
صفحه مدار
board
وسیله نصب مسط ح که روی آن قط عات الکترونیکی نصب و متصل اند
board
وسیله نصب مسط ح که شیارهای هادی سطح آن چاپ یا حک شده است و پس از نصب اجزای آن مدار کامل میشود
across the board
شامل تمام طبقات
across the board
یکسره
board
تخته جانبی که به تخته اصلی سیتم وصل میشود
board
تخته مدار چاپ شده که به سیستم وصل میشود تا کارایی آن را افزایش دهد
board
تخته مدار چاپ شده اصلی یک سیستم حاوی بیشتر اجزا و اتصالات برای سایر تخته ها
board
کشتی
board
مقوا
by the board
از طرف پهلوی ناو
board
هیئت عامله یاامنا هیئت مدیره
board
هیئت بازرگانی تخته بندی کردن
board
اغذیه
board
غذای روی میز
board
میز غذا
board
تخته یا مقوا و یا هرچیز مسطح
board
میزشوریادادگاه
board
تابلو
board
تخته
board
تخته پوش کردن
board
سوارشدن بکنارکشتی امدن
wall board
تخته برای چوبکاری دیوار
backgammon board
تخته نرد
weather board
تخته سرازیری که دم دراطاق می گذارند
weather board
تخته گذاری کردن تخته بندی کردن
wash board
تختهای که برای ازاله اطاقها بکارمیبرند
splash board
سپر پاشنه قایق
unpopulated board
تخته مداری که مولفههای ان باید توسط خریدار تهیه شوند
valley board
اب رو درهای
spring board
تخته شیرجه
wash board
تخته رختشویی
diving board
دایو
accelerator board
تخته شتاب دهنده
diving board
تختهی شیرجه
bread-board
تختهی آمادهی مدار سازی
shoulder board
پیش فنگ
side board
میز دم دستی
side board
میز پا دیواری
bread-board
لوحهای که مدارهای آزمایشی الکترونی راروی آن میآرایند
bread-board
تختهی نان بری
bread-board
تختهای که روی آن خمیر را ورز میدهند و نان را با چاقو میبرند
board games
بازی روی تخته
side board
میز کناری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com