English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
close price قیمت نزدیک
close price دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
Other Matches
close in نزدیک شدن
close بستن
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close نزدیک به ناو
close محصورکردن
close مسدود کردن
close منعقدکردن
close : بستن
close نزدیک
close بن بست
close تنگ
close پایان
close انتها
close چهاردیواری محوطه
close پرچم افراشته
close نزدیک بهم
close in نزدیک شدن به دشمن
close in نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
close by دم دست
close by نزدیک
to be quite close نزدیک به هم بودن
close حیاط
close چهار گوشه
close در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
close تغییر وضع درایستادن
close نزدیک شدن به فورواردها
close جای محصور
close up! پشت توپ رو !
close with نزدیک شدن به دشمن
close-up از جلو
close ایست توقف
to close down بستن
to keep close نزدیک ماندن
close up از نزدیک
close up از جلو
close up کاملا افراشته
close up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-up از نزدیک
close-up کاملا افراشته
to close down تعطیل کردن
close-up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close with اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
close fisted خسیس
close fistedness خشک دستی
close defence سه مدافع
close fit مناسب
close grain دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close grained دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
of a close texture سفت باف
run close سخت دنبال کردن
close in security برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
close interval فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close fistedness خست
close coupling جفتگری قوی
close corporation شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close aneal گداختن مسدود
close attack سه مهاجم
close column ستون جمع
close column ستون بسته
close combat رزم نزدیک
close combat جنگ تن به تن
close confinement حبس انفرادی
close confinement زندان انفرادی
close control کنترل نزدیک
close control رهگیری به روش کنترل نزدیک
close controlled همکاری نزدیک
close controlled رهگیری بروش کنترل نزدیک
close coordination همکاری نزدیک
close coordination هماهنگی نزدیک
close aneal باز پختن مسدود
close march راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
close range مسافت نزدیک
close up view نمای کلوزاپ
close-knit همبسته
close-knit صمیمی و متحد
close-up lens لنزکلوزآپ
disorderly close down آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
close season فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
danger close خطرنزدیک است
danger close خطر نزدیک
close-cropped مویکوتاهشده
close-set چشمهاینزدکبهم
close reach نزدیکبهنقطهپایان
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
close the door please اگرزحمت نیست
close the door please خواهش دارم
close-knit ریز بافت
to close up the rear اخر از همه امدن
he had a close shave of it مفت جست
close range فاصله نزدیک
close ranks فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
close station خدمه بدو مرخص
close station افراد بدو مرخص
to draw to a close به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
close supervision نظارت نزدیک
close supervision نظارت مستقیم
close support پشتیبانی نزدیک
close the door please بیزحمت در را ببندید
to lie or keep close پنهان بردن یاماندن
To close the ranks . صفوف خود را فشردن
close aboard نزدیک به قایق دیگر
close-fitting چسباندن
close-ups از جلو
close-ups کاملا افراشته
close-ups نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
breach of close تجاوز به ملک دیگری
close corporation شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
breach of a close تجاوز به ملک دیگری
to close airspace مسدود کردن فضای هوایی
close-fisted <adj.> دست بسته
to have someone [something] under [close] scrutiny کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
close to home <idiom> به احساسات شخصی نزدیک شدن
close ranks <idiom> برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
close aboard پوشش هوایی نزدیک
close aboard چسبیده به
close aboard نزدیک
close-fitting قالب تن
close fitting چسباندن
to close airspace محصورکردن فضای هوایی
I had a close shave . خطر ؟ زبغل گوشم پرید
close fitting قالب تن
close-ups از نزدیک
close packed cubic مکعبی تنگچین
close packed hexagonal شش گوشه ای تنگچین
blade close stop محلبرخورددولپهقیچی
close packed structure ساختار تنگچین
to cut grass close علف را طوری چیدن که کوتاه باشد
close support mission ماموریت پشتیبانی نزدیک
He is a close friend of mine . دوست نزدیک من است
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
close order drill مشق صف جمع
close covering group ناو گروه پشتیبانی نزدیک
She was pretty when I saw her at close quarters . از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
close call/shave <idiom> خطراز بیخ گوشش گذشت
Do you mind if I close the window? اشکالی دارد اگر پنجره را ببندم؟
sail close to the wind اندکی از اصول تجاوزکردن
close covering group ناو گروه مامور پوشش نزدیک
close defensive fires اتشهای پدافندی نزدیک
close air support پشتیبانی هوایی نزدیک
To hold (keep) a secret close to ones chest. رازی درسینه نگهداشتن
Be sure to lock ( shut , close ) the door . مبادا در راباز بگذاری
To clinch(close,finalize)a deal. معامله یی را جوش دادن
high/low/close/open graph نمودار بالا / پایین / بسته /باز
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success. اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
outside price حد اکثر بها
price قیمت
least price حداقل قیمت
mean price قیمت متوسط
price بها
price بها قائل شدن
last price اخرین قیمت حداقل قیمت
price قیمت گذاشتن
just price قیمت عادلانه
just price قیمت منصفانه
price مبلغ شرطبندی
asking price قیمت مورد مطالبهی فروشنده
asking price قیمت آخر
price نرخ
last price قیمت اخر
price ارزش پولی کالا
all in price بهای کامل
What is the price ...? قیمت ... چقدر است؟
What is the price ...? قیمت ... چقدر است؟
at any price بهر بها
all in price قیمت کل
at any price بهر قسمت که باشد
price ارزش
What is the price ...? قیمت ... چقدر است؟
Without ( beyond , above ) price . بی نهایت قیمتی
To put a price on something . روی چیزی قیمت گذاشتن
regular price قیمت عادی
reduced price بهای کاسته بهای تخفیف دار
reduced price بهای نازل
quoted price قیمت داده شده
reasonable price قیمت عادله
quoted price مظنه
reasonable price قیمت معقول
price system نظام قیمت
repurchase price قیمت بازخرید
resale price قیمت فروش مجدد
sale price قیمت فروش
What is the price per night? قیمت برای یک شب چقدر است؟
ruling price قیمت روز
retail price قیمت خرده فروشی
retail price بهای خرده فروشی
resonable price بهای عادله
reserve price قیمت پایه در حراج
reserve price قیمت نهایی بهای قطعی
At all costs . At any price . به هر قیمتی که شده
reserve price بهای قطعی
reserve price اخرین بها
resale price بهای خرده فروشی
prohibitive price بهای گزاف که بر کالایی گذارندو مردم ازعهده خریدان برنیایند
price war جنگ قیمتها
price theory اقتصاد خرد
price stability تثبیت قیمت
price setter قیمت وضع کردن در انحصار
price rigidity انعطاف ناپذیری قیمت
price responsiveness انعطاف پذیری قیمت
price responsiveness کشش قیمت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com