English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 187 (9 milliseconds)
English Persian
close season فصلصید ماهیو شکار در بریتانیا
Other Matches
season فصل
out of season نابهنگام
in season بهنگام
in season بموقع
in season and out of season در همه وقت
the a season فعل اینده
for a season تا یک مدتی
the a season موسم اینده
off season وابسته به این دوران
off season در دوران کم کاری
off season ارزان تر از معمول
off season در دوران کسادی
off season خارج از فصل
out of season بیموقع
season فصل مسابقه ها
season خودادن
season ادویه زدن معتدل کردن
season دوران چاشنی زدن
season فصل ازادشکار یا ماهیگیری
season خشک کردن
season هنگام
when in season غذای فصل
season فرصت
season ticket بلیط فصلی
festive season جشنکریسمس
growing season فصلرشدونمو
high season فصلتوریست
to be in season [in heat] حشری بودن [جانورشناسی]
low season فصلجذبتوریست
everything is good in its season <proverb> گویند که هرچیز به هنگام خوش است
season tickets بلیط فصلی
night season هنگام شب
season cracking ترکی که بعلت عمر زیاد دروسایل یا مهمات تولید میشود
open season فصل مجاز ماهیگیری یا شکار
closed season فصل منع ماهیگیری یا شکار
to be in season [in heat] آماده جفتگیری بودن [جانورشناسی]
neap season فصل کمترین جزر و مد
the rainy season موسم
the rainy season بارندگی
night season شب هنگام
Every thing is good in its season. <proverb> که هر چیزى به جاى خویش نیکوست.
close with اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
close up! پشت توپ رو !
close نزدیک بهم
to close down تعطیل کردن
close in نزدیک شدن
to close down بستن
close in نزدیک شدن شمشیرباز به بدن حریف
close in نزدیک شدن به دشمن
to keep close نزدیک ماندن
close with نزدیک شدن به دشمن
close حیاط
close منعقدکردن
close-up از جلو
close-up از نزدیک
close up کاملا افراشته
close مسدود کردن
close محصورکردن
close نزدیک به ناو
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close-up کاملا افراشته
close-up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close چهاردیواری محوطه
close انتها
close ایست توقف
close تنگ
close بن بست
close نزدیک
close : بستن
close بستن
close up از جلو
close by دم دست
close by نزدیک
close جای محصور
close پایان
close چهار گوشه
to be quite close نزدیک به هم بودن
close در یک زبان برنامه سازی دستوری که بیان میکند برنامه دستیابی به فایل یا وسیله خاص را تمام کرده است
close up نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close تغییر وضع درایستادن
close نزدیک شدن به فورواردها
close پرچم افراشته
close up از نزدیک
of a close texture سفت باف
to close airspace مسدود کردن فضای هوایی
disorderly close down آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
danger close خطرنزدیک است
he had a close shave of it مفت جست
danger close خطر نزدیک
run close سخت دنبال کردن
close-fisted <adj.> دست بسته
close to home <idiom> به احساسات شخصی نزدیک شدن
close ranks <idiom> برای جنگیدن درکنارهم جمع شدن
I had a close shave . خطر ؟ زبغل گوشم پرید
To close the ranks . صفوف خود را فشردن
close-set چشمهاینزدکبهم
close-cropped مویکوتاهشده
to have someone [something] under [close] scrutiny کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
close-up lens لنزکلوزآپ
close reach نزدیکبهنقطهپایان
close-knit صمیمی و متحد
close-knit همبسته
close-knit ریز بافت
to lie or keep close پنهان بردن یاماندن
to close airspace محصورکردن فضای هوایی
to close up the rear اخر از همه امدن
to draw to a close به پایان یا خاتمه نزدیک شدن
close fitting چسباندن
close column ستون بسته
close combat رزم نزدیک
close combat جنگ تن به تن
close confinement حبس انفرادی
close confinement زندان انفرادی
close control کنترل نزدیک
close control رهگیری به روش کنترل نزدیک
close controlled همکاری نزدیک
close controlled رهگیری بروش کنترل نزدیک
close coordination هماهنگی نزدیک
breach of close تجاوز به ملک دیگری
close corporation شرکت یا بنگاهی که توسط عده معدودی از افراد اداره میشود
close corporation شرکتی با صاحبان سهام محدود که معمولا" همین صاحبان سهام نیز مدیریت وسایر امور شرکت را بر عهده دارند
close coupling جفتگری قوی
close column ستون جمع
close attack سه مهاجم
close fitting قالب تن
close-fitting چسباندن
close-fitting قالب تن
close-ups از جلو
close-ups کاملا افراشته
close-ups نزدیک شدن به دشمن تقرب به دشمن
close-ups از نزدیک
breach of a close تجاوز به ملک دیگری
close aboard نزدیک
close aboard چسبیده به
close aboard پوشش هوایی نزدیک
close aboard نزدیک به قایق دیگر
close aneal باز پختن مسدود
close aneal گداختن مسدود
close defence سه مدافع
close fisted خسیس
close interval فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close coordination همکاری نزدیک
close support پشتیبانی نزدیک
close the door please بیزحمت در را ببندید
close supervision نظارت مستقیم
close price قیمت نزدیک
close price دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
close range مسافت نزدیک
close supervision نظارت نزدیک
close station افراد بدو مرخص
close range فاصله نزدیک
close ranks فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
close station خدمه بدو مرخص
close up view نمای کلوزاپ
close fistedness خست
close fit مناسب
close grain دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close grained دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close in security برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
close the door please اگرزحمت نیست
close march راهپیمایی با فاصله جمع فرمان " فاصله جمع " درراهپیمایی
close fistedness خشک دستی
close the door please خواهش دارم
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
He is a close friend of mine . دوست نزدیک من است
Do you mind if I close the window? اشکالی دارد اگر پنجره را ببندم؟
blade close stop محلبرخورددولپهقیچی
close support mission ماموریت پشتیبانی نزدیک
close packed structure ساختار تنگچین
close covering group ناو گروه پشتیبانی نزدیک
sail close to the wind اندکی از اصول تجاوزکردن
close packed cubic مکعبی تنگچین
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
close air support پشتیبانی هوایی نزدیک
close order drill مشق صف جمع
close defensive fires اتشهای پدافندی نزدیک
to cut grass close علف را طوری چیدن که کوتاه باشد
She was pretty when I saw her at close quarters . از نزدیک که اورا دیدم خوشگه بود
close covering group ناو گروه مامور پوشش نزدیک
close call/shave <idiom> خطراز بیخ گوشش گذشت
close packed hexagonal شش گوشه ای تنگچین
To clinch(close,finalize)a deal. معامله یی را جوش دادن
To hold (keep) a secret close to ones chest. رازی درسینه نگهداشتن
Be sure to lock ( shut , close ) the door . مبادا در راباز بگذاری
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success. اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
high/low/close/open graph نمودار بالا / پایین / بسته /باز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com