English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
closed back بافت پشت بسته که در آن گره های نامتقارن بدور تارهای مخالف گره خورده و در نهایت خود تار دیده نمی شود
Other Matches
closed مسدود
closed محرمانه بسته
closed ممنوع الورود
closed مسابقه محدود به سن یاجنس
closed وضع اماتوری یاحرفهای
closed پای جلو را نزدیک خط گذاشتن
closed بسته
closed محصور
closed <adj.> <past-p.> مسدود شده
closed <adj.> <past-p.> مانع شده
closed <adj.> <past-p.> بلوکه شده
closed <adj.> <past-p.> بسته شده
closed <adj.> <past-p.> سد شده
closed <adj.> <past-p.> بندآورده شده
closed system نظام اقتصادی بسته
closed system سازگان بسته
closed season فصل منع ماهیگیری یا شکار
closed society جامعه بسته
closed stock اجناس ذخیره
closed subroutine زیرروال بسته
closed system سیستم بسته
closed subroutine زیرروال مسدود
closed system نظام بسته
closed system منزوی
closed circuits تصویر تلویزیونی که علائم ان بوسیله سیم به چندگیرنده منتقل میشود
closed circuit تصویر تلویزیونی که علائم ان بوسیله سیم به چندگیرنده منتقل میشود
closed circuits تلویزیون مداربسته
closed circuits مدار بسته
closed shop سیستم بسته
closed shop با کارکردانحصاری
closed shop موسسه کارشناسی
closed shop قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
closed shops سیستم بسته
closed shops با کارکردانحصاری
closed shops موسسه کارشناسی
closed shops قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
closed circuit مدار بسته
closed circuit تلویزیون مداربسته
closed sea دریایی که جزو قلمرو کشوری باشد
closed sea دریای غیر ازاد
closed routine روال بسته
closed defence دفاع بسته در روی لوپس
to have a closed meeting نشست محرمانه داشتن [بخصوص سیاست]
closed conference نشست مسدود
closed meeting نشست مسدود
closed conference گردهمایی محرمانه
closed meeting گردهمایی محرمانه
closed area منطقه ممنوعه
closed area منطقه بسته
He is closed -fisted. <proverb> آدم خسیسى است .
closed stock اجناس انبارشده ثابت
to be closed to [all] traffic برای [همه نوع] ترافیک بسته بودن
closed economy اقتصاد بسته
closed file ستون بسته
closed network شبکه بسته
closed mortgage سند رهنی غیر ازاد
closed mind ذهن بسته
closed loop حلقه مسدود
closed loop حلقه بسته
closed joint کوربند
closed indent دستور خرید خارجی ازفروشنده یا سازندهای خاص
closed height حداکثر ارتفاع لیفتراک
closed group گروه بسته
closed game بازی بسته
closed formation فرم بسته پیادهای
closed fist مشت بسته
closed file فایل بسته
closed universe جهان بسته
closed variation دفاع تاراش
closed interval فاصله محدود [کراندار] [ریاضی]
closed to bicycles دوچرخهسواریممنوع
closed to motorcycles موتورسواریممنوع
closed to pedestrians عبورپیادهممنوع
closed to trucks عبورکامیونممنوع
closed chain زنجیر حلقهای
closed variation واریاسیون بسته
closed universe جهان متناهی
normally closed contact اتصال معمولا بسته
closed traverse پیمایش بسته
closed traverse خطوط متقاطع
back to back credit اعتبار اتکایی
back to back housing خانه ی پشت به پشت
closed coil armature ارمیچر مدار بسته
closed-door meeting مجلس جدا از مردم عمومی [سیاست]
closed footed magnet اهنربای چنبری
closed bus system سیستم گذر بسته
closed magnetic core هسته مغناطیسی بسته
closed magnetic circuit مدار مغناطیسی بسته
closed loop gain بهره تقویت درطبقه بسته
closed circuit battery باتری با مدار بسته
closed circuit tunnel تونل مدار بسته
closed jet tunnel تونل بادی نه الزاما با مداربسته بلکه قسمت اصلی ان کاملا بسته است
closed-circuit camera دوربین مدار بسته
closed-circuit camera دوربین امنیتی
abel closed tester دستگاه ابل
closed-circuit camera دوربین نظارت
closed-circuit television تلویزیون مدار بسته
closed circuit television تلویزیون مدار بسته
a closed mouth catches no flies <proverb> تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
He closed the door against the peace agreement. تمام درها را بروی موافقتنامه صلح بست
cubic closed packed structure ساختار مکعبی تنگچین
closed cycle reactor system در هسته شناسی راکتوری که در ان گرمای اولیه حاصل ازشکافت برای انجام کار مفیدتوسط دوران یا گردش ماده سرد کننده در یک مدار بسته دارای مکانیزم تبادل حرارتی به خارج از هسته منتقل میشود
to get back دوباره بدست اوردن
to look back از پیشرفت خودداری کردن
to go back برگشتن
to get back one's own انتقام خودراگرفتن
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
at the back در پشت
behind his back پشت سراو
to get back بازیافتن
(a) while back <idiom> هفتها یا ماهای گذشته
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
to come back پس امدن
to come back برگشتن
to back somebody up از کسی پشتیبانی کردن
to keep back بازداشتن
to back up با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
back off پشت را تراشیدن
back up دور زدن [با اتومبیل]
come back دوباره مد شدن
to keep back مانع شدن
back تیر اصلی پشت بند
to keep back دفع کردن پنهان کردن
to get back to somebody به کسی خبر دادن
to look back سرد شدن
to keep back جلوگیری کردن از
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
to get back to somebody کسی را باخبر کردن
up and back بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
go back برگشتن
get back دوباره بدست اوردن
To back down . کوتاه آمدن
back out <idiom> زیر قول زدن
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
come back <idiom> دوباره معروف شدن
from way back <idiom> مدت خیلی درازی
get back <idiom> برگشتن
get back at <idiom> صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
get off one's back <idiom> به حال خودرها کردن
go back on <idiom> به عقب برگشتن
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
on one's back <idiom> پافشاری درخواستن چیزی
come back بازگشت بازیگر
come back برگشتن
Welcome back. رسیدن بخیر
To be taken a back. جاخوردن ( یکه خوردن )
Back and forth. پس وپیش ( جلو وعقب )
with one's back to the w درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
to back up یاری یاکمک کردن
to back out of دبه کردن
to back out of جرزدن
the back of beyond دورترین گوشه جهان
right back بک راست
out back مایع روان شده
out back چسب مایع
on the way back در برگشتن
keep back مانع شدن
on ones back بستری
look back سر خوردن
look back سرد شدن
keep back نزدیک نشوید
keep back جلونیایید
keep back دفع کردن
I'll take back what i said. حرفم را پس می گیرم
come back بازگشتن
back-up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back پس
back عقبی گذشته
to back out [of] دوری کردن [از]
to back out [of] الغاء کردن
to back out [of] نکول کردن
back جهت مخالف جلو
back کمک کردن
back تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back پشت
at the back of پشت
back-up پشت قرار دادن
back down از ادعایی صرفنظر کردن
back عقب
back-up معکوس ریختن
to back روی چیزی شرط بستن
back-up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back-up پشتیبانی یا کمک
back-up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
at the back of به پشتی
at the back of در عقب
back پشتی
back که یک باتری پشتیبان دارد
back پشتی کنندگان تکیه گاه
back پشت نویسی کردن
back تنظیم بادبان پشت کمان
back مدافع خط میدان
back بک
back مدافع
back پشتیبان
back فهرنویسی کردن
back پشتی کردن پشت انداختن
back پشت چیزی نوشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com