Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
clothes line
ضبه زدن و انداختن حریف
Search result with all words
I rinsed the clothes and huge them on the line .
لبا سها را آب کشیدم وانداختم روی طناب
Other Matches
to dress
[put on your clothes or particular clothes]
لباس پوشیدن
[لباس مهمانی یا لباس ویژه]
[اصطلاح رسمی]
clothes
رخت
clothes
ملبوس
clothes
جامه لباس
take off (clothes)
<idiom>
پاک کردن(لباس)
To undress . To take off ones clothes .
لباس خود راکندن
bathing clothes
لوازم شنا
[حمام]
bathing clothes
لباس شنا
[حمام]
grave clothes
خلعت
short clothes
جامه کوتاه که به بچهای که تا اندازهای بزرگ شده بپوشانندچون نیم تنه
clothes basket
سبد رختچرک
Old clothes ( houses ) .
لباس ( خانه های) کهنه
night clothes
لباس خواب جامه شبانه برای تو خانه
night clothes
جامه خواب
swaddling clothes
قنداق
I would like to
[ undress]
take off my clothes.
من می خواهم
[لخت بشوم]
لباسهایم را در بیاورم.
clothes lines
ضبه زدن و انداختن حریف
grave clothes
رخت گور
I want these clothes cleaned.
من میخواهم این لباس ها تمیز شود.
I want these clothes ironed.
من میخواهم این لباس ها اتو شود.
I want these clothes washed.
من میخواهم این لباس ها شسته شود.
small clothes
نیم شلواری
grave clothes
کفن
small clothes
جامه بچه گانه
plain-clothes
غیر نظامی پوش
plain-clothes
ساده پوش
plain clothes
غیر نظامی پوش
plain clothes
ساده پوش
clothes pegs
گیره چوبی روی رجه لباس
clothes peg
گیره چوبی روی رجه لباس
swaddling clothes
پارچه قنداقی
to gird ones clothes
کمربندبرجامه خودبستن
clothes press
گنجه جا رختی
change of clothes
جامه واگردان
clothes pin
گیرهی رجه
knock about clothes
جامه کار
clothes horse
رخت پهن کن
clothes horse
کسی که بیش از حد به لباس و فاهر خود توجه دارد
knock about clothes
لباس کار
clothes horses
رخت پهن کن
clothes pins
گیرهی رخت خشک کنی
clothes pins
گیرهی رجه
clothes pin
گیرهی رخت خشک کنی
bed clothes
متکا
clothes tree
چوب لباسی
clothes moth
بید
bed clothes
ملافه
clothes horses
کسی که بیش از حد به لباس و فاهر خود توجه دارد
clothes brush
ماهوت پاک کن
bed clothes
لحاف
bed clothes
جامه خواب
swathing clothes
پارچه قنداقی
clothes tree
چنگک لباس
Put on some decent clothes.
یک لباس حسابی تنت کن
Put your warmest clothes on .
گرم ترین لباسهایت را تن کرد
My clothes are a witness to my poverty.
لباسی که بتن دارم شاهد فقر است
plain clothes man
کاراگاه یا ماموردیگرشهربانی که لباس غیرنظامی می پوشد
What strang clothes youre wearing .
چه لبا ؟ عجیب غریبی تنت است
To air the clothes (bed-sheets etc).
آفتابب دادن لباس ،( ملحفه وغیره )
Clinging clothes. Tight-fitting dress.
لباس چسب تن
line to line fault
اتصال کوتاه بین دو فاز
line to line voltage
ولتاژ بین دو خط
line to line spacing
فاصله سطور
line to line fault
اتصال کوتاه دوقطبی
line to line voltage
ولتاژ زنجیر شده
line to line fault
تماس خطوط
line to line fault
اتصال کوتاه خط به خط
line by line milling
فرز کردن سطری
line by line analysis
تجزیه سطر به سطر
line by line milling
فرز کردن سطر به سطر
below the line
درامد یا هزینه غیر مترقبه
line out
با خط علامت گذاشتن
old line
محافظه کار
line out
قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمی کاشتن
in line
شمشیر در وضع حمله
in line
همراستا
down the line
ضربه از کنار زمین
Which line goes to ... ?
کدام خط به ... میرود؟
Which line goes to ... ?
کدام خط راه آهن به ... میرود؟
down line
بار کردن پایین خطی
o o line
خط دیدبانی سپاه
necessary line
خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
to come in to line
در صف امدن
to come in to line
موافقت کردن
in line
<idiom>
با محدودیت متداول
o o line
خط تقسیم دیدبانی
out of line
<idiom>
ناصحیح
mean line
خط میان
on the line
هواپیمای اماده پرواز
down the line
<idiom>
درآینده
out of line
خارج از خط جبهه
line by line
سطر به سطر
all along the line
درامتدادهمه خط
all along the line
در همه جا
along line
در امتداد خطوط
along line
در خط
on line help
کمک مستقیم
the line
صف
old line
دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
out of line
جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
line up
<idiom>
به صف کردن
line up
<idiom>
به درستی میزان کردن
line up
<idiom>
سازمان دهی کردن ،آماده برای عمل کردن
on line
مستقیم
on line
متصل
by-line
کار یاشغل اضافی وزائد
line
محصول
line
رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line
لاین
line
رشته
line
طرز
line
حدود رویه
line
خط زدن
line
نسب
line
شعبه
by-line
خط فرعی راه اهن
by-line
خط دوم یافرعی
by line
کار یاشغل اضافی وزائد
by line
خط فرعی راه اهن
by line
خط دوم یافرعی
line
اتصال فیزیکی به ارسال داده
line
لوله منفردی در سیستم سیالات
line
جبهه جنگ
line
خط انداختن در
line
: خط کشیدن
line
لجام
line
دهنه
line
طناب سیم
line
رسن
line
ریسمان
line
رشته بند
line
ردیف
line
سطر
line
: خط
line
خط دار کردن
line
بخط کردن
line
سیم
line
در سمت
line
صفی در خط
line
خط صف
line
طناب خط
line
خط
line
پوشاندن
line
استرکردن
line
ترازکردن
line
اراستن
off line
منفصل
line up
ردیف ایستادن تیم
on line
مورداستعمال
on line
داخل رده
on line
در خط
Are you still on the line?
هنوز پشت تلفن هستی؟
off line
وسایلی که جزو دستگاه کامپیوتری مرکزی نیستند وسایل غیر کامپیوتری یاخودکار
off line
برون خطی
off line
غیر متصل
off line
قطع
line-up
به خط شدن
line-up
ردیف ایستادن تیم
line up
به خط شدن
line up
به ترتیب ایستادن
line-up
به ترتیب ایستادن
Are you still on the line?
خط را قطع نکردی؟
line of d.
مرز
line of d.
حد فاصل
on line
درون خطی
line
جاده
multipoint line
خط چند نقطهای
marline or line
طناب کوچک دولا
phase line
خط مبداء حرکت جنگی
local line
خط محلی
loop line
دوراهی
marriage line
عقدنامه سند ازدواج
peaked line
خط پاره پاره
peaked line
خط چین
pass a line
رد کردن طناب
overhead line
خط هوایی
load line
خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
regression line
خط رگرسیون
regression line
خط برگشت
load line
خط دورکشتی که وقتی کشتی کاملا بارگیری شداب تا انجا میرسد
lyman line
خط لیمان
penny a line
ارزان
phase line
خط خیز
percolation line
خط نفوذ
phantom line
خط سری
penny a line
ارزان نویس بی مایه
overhead line
سیمکشی هوایی
penny a line
پست
phantom line
خط فرضی
reference line
خط راهنمای تعیین جهات خط برگشت خط مبنا
pipe line
خط لوله
lubber line
خطی که روی صفحه قطب نماامتداد محور طولی هواپیما رانشان میدهد
lubber's line
نشانگر سینه
lubber's line
علامت روی قطبنمای قایق نشاندهنده قسمت جلو و عقب قایق
lumber's line
خط شاخص قلب نما که مشخص کننده سینه ناو است
lumber's line
خط سینه ناو
mach line
موج ضربهای ضعیف
lubber line
خط عمودی بر روی صفحه قطب نما
marriage line
گواهینامه ازدواج
red line
خط قرمز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com