Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
cold fish
غیر احساساتی
Other Matches
cold spell or cold snap
<idiom>
یک جعبه هوای سرد
to fish up
بیرون کشیدن
fish
بکاربردن طعمه ماهیگیری مخصوص
fish
جستجو کردن طلب کردن
fish
صیداز اب
fish
ماهی صید کردن ماهی گرفتن
fish
انواع ماهیان
fish
پشت بند گذاشتن
fish like
ماهی مانند
to fish out
دراوردن
i went to fish
رفتم
i went to fish
ماهی بگیرم
saw fish
اره ماهی
fish for
<idiom>
مچگیری کردن
to fish out
بیرون اوردن فهمیدن
to fish up
دراوردن
fish
ماهی
fish out
تمام کردن ذخیره ماهی یک منطقه
fish
بست زدن
kettle of fish
امر
peter fish
ماهی روغن کوچک
kettle of fish
اشفتگی اختلال
kettle of fish
کار
hag fish
پیرزن زشت
frog fish
ماهی کوسه
sheat fish
گربه ماهی
kettle of fish
مهمانی دانگی
hag fish
عجوزه زشت زن جادوگر
fly fish
بامگس ماهی گرفتن
cramp fish
ماهی برق
cramp fish
ماهی رعاد
crape fish
ماهی روغن نمک زده وخشک
cuttle fish
ماهی مرکب
cuttle fish
سپیداج
devil fish
چرتنه
devil fish
هشت پا
sheat fish
جری
shell fish
ماهی صدف
fish scaler
ابزارماهی
fish kettle
فرفمخصوصماهی
fish fork
چنگالمخصوصخوردنماهی
fish dish
فرفماهی
shell fish
جانور صدف
tuna fish
ماهی تونایاتون
needle fish
نیزه ماهی
globe fish
یکجورماهی که میتواندبادکرده خودراگردسازد
game fish
ماهی موردنظر
fish culture
ماهی پروری
game fish
ماهی مجاز برای صیادی
to fish for trout
صیدقزل الاکردن
tin fish
ماهی کنسرو
sword fish
اره ماهی
sword fish
شمشیر ماهی
sport fish
ماهیگیری تفریحی
devil fish
اختپوت
finger fish
ستاره دریایی
fish joint
محل اتصال دو خط اهن یادوتیر
fish wire
فنر سیم کشی
fish line
ریسمان ماهی گیری
fish line
زه قلاب
hag fish
ساحره
fish tail
مانند دم ماهی
fish stick
فیله ماهی سرخ کرده
fish spawn
تخم ماهی
fish story
ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
fish sound
بادکنک ماهی
fish pot
سبدبرای گرفتن ماهی بویژه مارماهی وخرچنگ
fish plate
وصله
fish plate
لبه گیر
fish warden
متصدی امور شیلات
fish paper
عایق کاغذی
fish pearl
مرواریدساختگی
fish hook
قلاب ماهیگیری
fish hawk
همای
fish hawk
دال دریایی
finger fish
نجم بحری
fish and chips
خوراک ماهی وسیب زمینی سرخ کرده
fish backed
گرده ماهی
fish ball
کوفته ماهی وسیب زمینی
fish bone
استخوان ماهی
fish bone
خارماهی
fish cake
نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
fish carver
کاردماهی خردکنی
flat fish
ماهی پهن
fish culture
تربیت ماهی
fish fag
زن ماهی فروش
fish fag
زن بدزبان یابد دهان
fish farm
پرورشگاه ماهی
fish globe
شیشه گردبرای نگاه داشتن ماهی
fish glue
سریش ماهی
fish hawk
مرغ استخوان خوار
fish plate
پشت بند
big fish
فردمهمودارایقدرت
fish meal
ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
fish-bladder
[تزئینی شبیه کیسه ماهی باد شده]
another kettle of fish
<idiom>
کاملا متفاوت از دیگری
neither fish nor fowl
<idiom>
چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
fish design
طرح ماهی درهم یا هراتی
[این نوع طرح به گونه های مختلف در فرش ایران، ترکیه، چین و هند بکار گرفته می شود.]
have other fish to fry
[have better fish to fry]
کار مهمتر داشتن
bait fish
ماهی کوچک بعنوان طعمه
coal fish
یکجورماهی روفن
fish tailing
حرکت نوسانی یا تاب
[تریلر در حال حرکت]
tuna fish
ماهی تن
other fish to fry
<idiom>
شلوغ بودن سر
gold fish
ماهی قرمز
have other fish to fry
[have better fish to fry]
لقمه چرب تری در نظر داشتن
to fish for information
<idiom>
یک دستی زدن به کسی
[اصطلاح روزمره]
fish slice
ابزاریدرآشپزخانهبرایسرخکردنماهی
fish finger
ماهیتکهتکهشدهیخی
gold fish
ماهی طلایی
flying fish
صورت فلکی ماهی پرنده
flying fish
ماهی پردار
kettle of fish
<idiom>
بافکر عمل کردن
fish out of water
<idiom>
طرف وصله ناجوراست
jelly fish float
شناور شدن در اب با دست وپای دراز
There are as good fish in the sea as ever came out.
<proverb>
از دریا هر چقدر ماهى بگیرى باز هم ماهى دارد.
it is a pretty kettle of fish
عجب وضعی است
it is a pretty kettle of fish
بد وضعی است
fish glue
[isinglass]
چسب سریش
Caspian White Fish
ماهی سفید
[جانور شناسی]
There are plenty of other fish in the sea.
<idiom>
<proverb>
آدم قحطی نیست.
the fish smacks of the tin
ماهی بوی حلبی را برداشته است
To fish in troubled waters.
از آب گل آلود ماهی گرفتن
to souse a meat or fish
درترشی گذاشتن گوشت یاماهی
to fish in troubled waters
پی بازاراشفته گشتن
to fish in troubled waters
ازاب گل الودماهی گرفتن
fish and chip shop
جائیکهغذاهاییمثل"ماهیسرخشده" "سوسیس"وغیرهمیفروشد
He muddles the water to catch fish .
<proverb>
آب را گل آلود مى کند ماهى بگیرد .
Only dead fish swim with the flow
[stream]
.
<proverb>
در زندگی باید بجنگیم.
[ضرب المثل]
By
[In]
comparison with the French, the British eat far less fish.
در مقایسه با فرانسوی ها، انگلیسی ها به مراتب کمتر ماهی می خورند.
Andy was never interested in school, but Anna was a completely different kettle of fish.
اندی زیاد به مدرسه علاقه نداشت، اما آنا کاملا متفاوت بود.
i f. cold
سردم است
to keep cold
دست پاچه نشدن
cold
نه گرم
I have a cold.
من سرما خورده ام.
[پزشکی]
cold
بدون آماده بودن
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold
اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
cold
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold
روشن کردن یک کامپیوتر
cold
زکام سردشدن یا کردن
cold
سرما
keep cold
دست پاچه نشدن
it is cold
سرد است
out in the cold
<idiom>
تنها
out cold
<idiom>
به کما رفتن
keep cold
خونسردی خود را حفظ کردن
It's too cold.
آن خیلی سرد است.
cold
سرماخوردگی
to go through cold turkey
<idiom>
رنج و درد کشیدن در حین ترک اعتیاد
[به ویژه هروئین]
cold coolant
مخزنخنککننده
cold turkey
بدون آمادگی
stone-cold
بسیارسرد
cold turkey
خمار
cold turkey
محروم
cold turkey
ترک اعتیاد
cold turkey
بیرو دربایستی
cold air
هوایخنک
cold turkey
ترک اعتیاد بلامقدمه
cold turkey
به طور صریح و بیپرده
cold turkey
بلامقدمه
cold turkey
بوقلمون سرد
[آشپزی]
to go cold turkey
یکدفعه اعتیادی را ترک کردن
[روانشناسی]
[پزشکی]
i wonder he did not catch cold
تعجب میکنم
cold turkey
بدون تهیه وتدارک
cold sweat
عرق سرد
to grow cold
سردشدن
I feel cold.
سردم است
it is proof against cold
سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
I was shivering all over with cold .
از سرما مثل بید می لرزیدم
cold cuts
گوشت پخته سرد
some cold water
مقداری آب سرد
catch a cold
<idiom>
سرما خوردن
nurse a cold
سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
He is sky -cold.
<proverb>
آدم آسمان جلى است .
cold turkey
<idiom>
ترک کردن اعتیاد بدون دارو
in cold blood
<idiom>
خیلی خونسرد
cold sweat
سردخو
slight cold
سرما خوردگی کم یا جزئی
to catch cold
زکام شدن
get cold feet
<idiom>
درآخرین لحظات ترسیدن
to benvmb with cold
از سرما بیحس کردن
i wonder he did not catch cold
که سرما نخورد
to shiver with cold
از سرمالرزیدن
The food is cold.
غذا سرد است.
cold storage
سردخانه
to get cold feet
نامطمئن شدن
to feel cold
احساس سردی کردن
to feel cold
از سرما یخ زدن
cold frames
سرما دورکن
cold frame
سرما دورکن
paradoxical cold
سرمای تناقضی
he is recovered from his cold
سرما خوردگی او برطرف شد
head cold
سرماخوردگی معمولی زکام
we were perished with cold
از سرما مردیم
head cold
نزله
To kI'll someone in cold blood.
درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
to stop cold something
چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
to catch cold
سرماخوردن
cold livered
بی عاطفه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com