Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (9 milliseconds)
English
Persian
cold start
دوباره روشن کردن
cold start
روش بازنشاندن کامپیوتر
cold start
شروع سرد
cold start
boot cold
Other Matches
to start from the beginning
[to start afresh]
از آغاز شروع کردن
cold spell or cold snap
<idiom>
یک جعبه هوای سرد
start up
راه اندازی
start up
رخ دادن
start up
از جا پریدن
start out
قصد کردن
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
start out
اقدام کردن
start
آغاز
[ابتدا]
[شروع]
at the start
در اغاز کار
at the start
در ابتدا
to start with
اصلا
to start with
در ابتدا
to start with
اولا
to start up
پیش امدن
to start up
رخ دادن
to start out to do something
قصد کاری را کردن
to start out to do something
اقدام بکاری کردن
start in
<idiom>
شروع کار
to start doing something
دست بکاری زدن
to start doing something
کاریرا اغازکردن
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
start off
شروع کردن شروع شدن
to start up something
دستگاهی
[کارخانه ای]
را راه انداختن
[مهندسی]
get the start of
سبقت جستن بر
to start
شروع کردن به دویدن
to start up
از جا پریدن
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
to start on a journey
عازم سفری شدن
rummy start
رویداد شگفت انگیز
start up control
کنترل اغازی
to start on a journey
رهسپارسفر شدن
head start
فرصت برتری
hung start
شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
head start
ارفاق
head start
فرجه
warm start
شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
crouch start
استارت نشسته
sprint start
استارت نشسته
early start
زودترین زمان شروع یک فعالیت
flying start
شروع مسابقه اتومبیلرانی
warm start
شروع گرم
grid start
حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
start up screen
صفحه اغازگر
start up disk
دیسک اغازگر
start button
تکمه استارت
start button
تکمه راه اندازی
start button
دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
start key
کلید شروع
start on the journey
عازم سفر شدن
start of heading
اغاز سرفصل
start of taxt
شروع متن
start of taxt
اغاز متن
start signal
علامت شروع
start bit
بیت اغاز
start up disk
دیسک راه اندازی
soft start
اغاز نرم
soft start
راه اندازی نرم
standing start
استارت ایستاده
start bit
ذرهء اغاز نما
start bit
بیت اغازنما
start element
عنصر شروع
start bit
بیت شروع
start of heading
شروع عنوان
backstroke start
شروعشنابهپشت
to start with difficulty
به سختی روشن شدن
to catch
[to start]
روشن شدن
[مثال موتور]
run-up
[start-up]
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
to start a motor
موتوری را بکار انداختن
false start
استارت کاذب
false start
حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
false start
اغاز نادرست خطا در شروع
false start
دویدن قبل ازصدای تپانچه
to start a fight with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to
[start to]
wail
[شروع به]
زوزه کشیدن
[آژیر]
jump start
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump-start
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
to start for home
رهسپار به
[راه]
خانه شدن
air start
طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
to start an argument with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to start quarrelling
<idiom>
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
air start
استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
It was evident from the start.
از اول کار معلوم بود
start switch
دکمهشروعبهکار
kick-start
هندلموتور
To start from scratch.
از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
To start the engine.
موتور راراه انداختن
To start from scratch .
از هیچ شروع کردن
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
start wall
دیوارهشروع
start of message
اغاز پیام
start line
خطشروع
reading start
شروعخواندن
bump start
اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
clutch start
روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
toget the start of one's rival
بررقیبان خود پیشی یا سبقت جستن
to launch
[start]
a campaign
مبارزه ای
[مسابقه ای]
را آغاز کردن
instant start lamp
لامپ با راه اندازی در حالت سرد
It was a racket from start to finish .
از اول تا آخرش کلک بود
whistle for the start of the second half
سوت آغاز نیمه دوم بازی
to set out on
[start on]
a journey
رهسپار سفری شدن
The engine won't start.
موتور روشن نمی شود.
start stop system
سیستم قطع و وصلی
start stop drives
محرکهای قطع و وصلی
My car won't start.
اتومبیلم استارت نمیزند.
My car won't start.
اتومبیلم روشن نمی شود.
to make an early start
زود حرکت کردن
to make an early start
زودرهسپار شدن
to poach a start in race
بدون حق در مسابقه دوازدیگران جلو زدن
to kick-start a motorcycle
موتورسیکلتی را با پا هندل زدن
[روشن کردن]
to jump-start someone's car
کمک برای روشن کردن
[خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
to jump-start an engine
موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
to poach a start in race
نا بهنگام پیش افتادن
pattern start key
کلیدشروعبافت
start the ball rolling
<idiom>
شروع انجام کار
start stop transmission
مخابره قطع و وصلی
repulsion start induction motor
موتور القائی با راه اندازدفعی
To start (switch on ) the car (engine).
اتوموبیل راروشن کردن
Children start school at the age of 7.
بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
I must make an early morning start.
باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
capacitor start induction motor
موتور متناوب که رتور ان توسط ولتاژ القاء شده از سیم پیچ میدان تحریک میشود
To play the drunk . To start a drunken row.
مست بازی در آوردن
keep cold
خونسردی خود را حفظ کردن
out cold
<idiom>
به کما رفتن
to keep cold
دست پاچه نشدن
out in the cold
<idiom>
تنها
cold
روشن کردن یک کامپیوتر
I have a cold.
من سرما خورده ام.
[پزشکی]
cold
زکام سردشدن یا کردن
i f. cold
سردم است
cold
سرماخوردگی
it is cold
سرد است
cold
سرما
cold
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold
اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
It's too cold.
آن خیلی سرد است.
keep cold
دست پاچه نشدن
cold
بدون آماده بودن
cold
نه گرم
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
blow cold
هوای سرد دمیدن
catch cold
سرما خوردن
The food is cold.
غذا سرد است.
cold cuts
گوشت پخته سرد
to stop cold something
چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
I was shivering all over with cold .
از سرما مثل بید می لرزیدم
some cold water
مقداری آب سرد
He is sky -cold.
<proverb>
آدم آسمان جلى است .
in cold blood
<idiom>
خیلی خونسرد
catch cold
زکام شدن
cold bath
ابتنی با اب سرد
asphalt cold
اسفالت سرد
get cold feet
<idiom>
درآخرین لحظات ترسیدن
cold brittleness
شکنندگی سرد
cold cathode
کاتد سرد
cold chisel
قلم سردکار
cold cracking
ترک خوردگی فلز سرد
cold coolant
مخزنخنککننده
cold air
هوایخنک
cold die
حدیده سرد
cold draw
در حالت سرد کشیدن سردکشی
cold turkey
بیرو دربایستی
cold turkey
به طور صریح و بیپرده
cold turkey
بلامقدمه
cold fish
غیر احساساتی
cold brittleness
شکستگی سرد
cold front
جبهه هوای سرد
cold turkey
<idiom>
ترک کردن اعتیاد بدون دارو
catch a cold
<idiom>
سرما خوردن
cold bloodedness
خون سردی
cold blooded
خونسرد
cold blooded
بی عاطفه
cold body
منبع سرد
I feel cold.
سردم است
cold boot
روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
To kI'll someone in cold blood.
درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
cold boot
راه اندازی سرد
stone-cold
بسیارسرد
cold turkey
بدون آمادگی
cold sores
تاول تبخالی
cold-shouldering
بی اعتنایی کردن به
ice-cold
مثل یخ
to get cold feet
نامطمئن شدن
cold war
جنگ سرد
cold war
جنگ تبلیغاتی ومطبوعاتی
cold war
جنگ تبلیغاتی وروانی
cold war
عموما" به مبارزات تبلیغاتی بلوکهای شرق و غرب علیه یکدیگربخصوص بعد از جنگ جهانی دوم اطلاق میشود
ice-cold
فوق العاده سرد
cold turkey
ترک اعتیاد بلامقدمه
ice cold
مثل یخ
to go through cold turkey
<idiom>
رنج و درد کشیدن در حین ترک اعتیاد
[به ویژه هروئین]
to go cold turkey
یکدفعه اعتیادی را ترک کردن
[روانشناسی]
[پزشکی]
cold turkey
بوقلمون سرد
[آشپزی]
cold-blooded
خون سرد
cold front
پیشان هوای سرد
cold shoulder
بی اعتنایی کردن به
cold-shoulder
خونسرد
cold-shoulder
بی اعتنایی کردن به
cold-shouldered
خونسرد
cold-shouldered
بی اعتنایی کردن به
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com