Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (2 milliseconds)
English	Persian
combined transport operator	عامل حمل و نقل ترکیبی
Other Matches
combined transport	حمل و نقل ترکیبی
combined transport document	اسناد حمل ترکیبی
fiata combined transport bill of lading	بارنامه حمل ترکیبی "فیاتا"
multimodal transport operator	عامل حمل و نقل چند نوعه
combined	مختلط
combined	مرکب
combined	ترکیب شده
combined footing	شالوده مرکب
combined harvester	کمباین [کشاورزی] [ماشین برداشت محصولات دانه دار]
combined arms	یکان مرکب
combined command	یکان مرکب
combined command	فرماندهی مرکب
combined circuit	مین مجهز به مدار عامل مرکب
combined circuit	مدار مرکب
combined arms	مرکب
combined forces	نیروهای مرکب
nordic combined	مجموع مسابقات اسکی نوردیک
combined stresses	تنشهای مرکب
combined stresses	تنش مرکب
combined staff	ستاد مختلط ستاد متشکل از پرسنل نظامی چند کشور در عملیات
combined staff	ستاد مرکب
combined arms	رستههای مرکب
combined publications	نشریات رستههای مرکب
combined publications	نشریات مشترک
combined operations	عملیات رستههای مرکب عملیات مرکب
alpine combined	مجموع مسابقههای الپاین
combined arms army	ارتش مرکب
combined arms army	ارتش مختلط ارتش متشکل از نیروهای مرکب
combined arms team	تیم مرکب
combined arms team	تیم رستههای مرکب
combined influence mine	مین با مکانیسم عامل مرکب مین مجهز به مدار باحساسیت مرکب
combined speed indicator	عقربه نشان دهنده سرعت علمی و عملی سرعت نمای مرکب
combined communication board	هیئت ارتباطات ستاد یکانهای مرکب
combined communication board	هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
combined bill of laning	بارنامه حمل مرکب
combined bill of laning	بارنامه مرکب
My trip to Europe was business and pleasure combined .	سفرم به اروپ؟ هم فال بود وهم تماشا
transport	انتقال دادن
transport	لایه چهارم در مدل شبکه ISO/ OSI که حاوی اتصال و بررسی و کنترل های مط لوب کیفیت اتصالات است
transport	انتقال از یک مسیر به دیگری
transport	بارکشی
through transport	حمل یکسره
transport	نقل و انتقال
transport	حمل
transport	حمل کردن
transport	نقل وانتقال دادن
transport	ترابری کردن
transport	بردن
transport	نفی بلد کردن
transport	از خود بیخودشدن از جا در رفتن
transport	بارکش
transport	حمل ونقل
transport	وسیله نقلیه
transport	ترابری حامل
transport	حمل و نقل
transport	حمل ونقل کردن حمل کردن
transport	ترابری
transport of goods	رفت و آمد بار
transport of goods	حمل و نقل بار
transport trade	تجارت حمل و نقل
transport business	تجارت حمل و نقل
transport trade	صنعت حمل و نقل
transport business	صنعت حمل و نقل
transport by rail	حمل و نقل بار بوسیله راه آهن
soil transport	حمل خاک
soil transport	جابجا کردن خاک
means of transport	وسائط نقلیه
mode of transport	روش حمل
mode of transport	نوع حمل و نقل
motor transport	حمل و نقل موتوری
motor transport	حمل ونقل به وسیله خودرو
multimodal transport	حمل و نقل توسط چند وسیله حمل متفاوت
domestic transport	حمل و نقل داخلی
multimodal transport	حمل و نقل چند نوعه
cost of transport	قیمت حمل ونقل
cost of transport	کرایه
transport car	وسیله نقلیه
container transport	حمل و نقل بوسیله کانتینر
intermodal transport	حمل با چند نوع وسیله نقلیه
multimodal transport	حمل مرکب
Other means of transport	سایر وسایل نقلیه
cargo transport	هواپیمای ترابری
bulk transport	حمل بار به صورت فله
tape transport	حامل نوار
transport area	منطقه حمل و نقل پرسنل
transport charges	کرایه
transport division	قسمت حمل و نقل
attack transport	ناوحمل و نقل شرکت کننده درنیروی اب خاکی
transport stream	ستون سیال خودروهای حمل و نقل خط سیال خودروهای حمل و نقل
attack transport	ناو ترابری نیروی تک
water transport	ناقلآب
transport caf	غذاخوریکنارجادهمخصوصرانندگانکامیون
transport means	وسیله بارکشی یاحمل ونقل
transport industry	صنعت حمل و نقل
transport number	عدد انتقال
intermodal transport	حمل با چند نوغ وسیله نقلیه
transport industry	تجارت حمل و نقل
air transport operation	عملیات ترابری هوایی
amphibious transport dock	ناو حمل و نقل اب خاکی
air transport group	گروه ترابری هوایی
amphibious transport dock	ناومخصوص ترابری اب خاکی
magnetic tape transport	گرداننده نوار مغناطیسی
road transport vehicle	کامیون
magnetic tape transport	انتقال نوار مغناطیسی
road transport vehicle	ماشین باری
international road transport	ترابری بین المللی جاده ای
amphibious transport ship	ترابر اب خاکی
Berlin Transport Authority [BVG]	اداره ترابری برلین
air transport liaison officer	افسر رابط ترابری هوایی
international air transport association	اتحادیه بین المللی حمل و نقل هوایی
air transport allocations board	هیئت تعیین کننده سهمیه ترابری هوایی
operator	عملگر [ریاضی]
operator	تلفنچی
operator	گرداننده
operator	متصدی
operator	اپراتور
operator	کاربر
operator	کارگردان
operator	اپراتور
operator	عامل
operator	عملگر
operator	مجموعه عملیات که اپراتور انجام میدهد تا ماشین یا فرآیند درست کار کند
operator	وسایل ورودی خروجی که اپراتور برای کنترل کامپیوتر استفاده میکند
operator	شخصی که با کامپیوتر کار میکند
operator	ترتیب اجرای عملیات ریاضی
operator	نشانهای که یک عمل ریاضی را بیان کند.
operator	انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
operator	حرف یا نشانه یا کلمهای که یک تابع یا عملیات را بیان کند
operator	شخصی که یک ماشین یا فرآیندی را اجرا میکند
operator	متصدی ماشین
operator	تلفن چی
operator	خدمه وسیله
operator	عمل کننده
operator	گرداننده
operator	پخشگر
operator	عمگر
operator	مجری
operator	تلگرافچی
operator	متصدی
operator	متصدی دستگاه
aggregate operator	عملگر جمعی
amateur operator	تفنن گر
annihilation operator	عملگر نابودی
tour operator	شرکتیکهاوقاتتعطیلراتنظیممیکند
arithmetic operator	اپراتور محاسباتی
boolean operator	عملگر بولی
arithmetic operator	عملگرحسابی
clock operator	تنظیمکنندهوقت
wireless operator	اپراتور بی سیم
Laplace operator	عملگر لاپلاس [ریاضی] [فیزیک]
operator on incentive	مقاطعه چی
incentive operator	مقاطعه چی
incentive operator	پیمانکار
operator on incentive	مقاطعه کار
incentive operator	مقاطعه کار
operator on incentive	پیمانکار
monadic operator	عملگر تکین
differential operator	عملگر دیفرانسیلی [ریاضی]
operator's cab	بیلمکانیکیعملیاتی
winch operator	driver winch
laplace operator	عملگر لاپلاس
monadic operator	عملی که از یک عملوند برای تولید نتیجه استفاده میکند
dyadic operator	عملگر دوتایی
console operator	اپراتور کنسول
n ary operator	عملگر N تایی
nand operator	عملگر نقیض و
conditional operator	عملگر شرطی
operator command	فرمان متصدی
operator console	پیشانه متصدی
operator console	پیشانه اپراتور
operator console	کنسول اپراتور
impedance operator	اپراتور مقاومت
impedance operator	اپراتورامپدانس
lathe operator	تراشکار
keypunch operator	متصدی منگنه زنی
logic operator	اپراتور منطقی
logical operator	عملگر منطقی
machine operator	کارگردان ماشین
machine operator	اپراتوردستگاه
machine operator	اپراتور ماشین
machine operator	متصدی ماشین
keypunch operator	منگنه زن
inequality operator	نشانه بیان عدم شادی دو متغیر یا دو مقدار
monadic operator	اپراتور منط قی فقط با یک عملوند
radar operator	متصدی رادار
comparison operator	عملگر مقایسه
boolean operator	عملگر جبر بول
telegraph operator	تلگرافچی
telephone operator	تلفن چی
binary operator	عملگر دودوئی
binary operator	عملگر دوتایی
assignment operator	عملگر جایگزینی
arithmetic operator	عملگرمحاسباتی
arithmetic operator	نشان حسابی عملگر ریاضی
unary operator	عملگر یگانی
boolean operator	عملگر بول
redirection operator	عملگر تعیین جهت
concatenation operator	عملگر الحاقی
computer operator	اپراتور کامپیوتر
comparison operator	عملگرمقایسهای

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com