English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
common collector با جریان روب مشترک
Search result with all words
common collector circuit مدار کلکتور مشترک
Other Matches
collector جاروی الکتریکی جارو
collector کلکتور
collector راه اب زهکش
collector کولکتور
collector گرد اورنده
collector فراهم اورنده
collector جمع کننده
collector تحصیلدار
collector drain زهکش اصلی
collector electrode الکترود کلکتور
collector resistance مقاومت کلکتور
collector ring منیفلد یا گازگاه دایرهای برای هدایت گازهای خروجی ازسیلندرهای موتور رادیال یاستارهای
collector rings حلقههای لغزان
collector ditch راه اب زهکش
collector current جریان کلکتور
collector contact اتصال کلکتور
collector brush ذغال کلکتور
garbage collector زباله روب
ticket collector بلیطجمعکن
collector terminal ترمینال کلکتور
revenue collector تحصیلدار پاکار
tax collector تحصیلدار مالیاتی
current collector کلکتور
debt collector وصول کننده طلب
revenue collector تحصیلدارمالیاتی
dust collector گردگیر
light collector جمع کننده نور
electron collector الکترود گرداور
debt collector کارگزاروصول طلب
dust collector جمع کننده گرد و خاک
collector's item مورد استثنائیوویژهیککلکسیون
solar collector جمعکنندهانرژیخورشیدی
collector brush زغال گرداور
gas collector لوله جمع کننده گاز
ticket collector's booth باجهتحویلبلیط
collector saturation voltage ولتاژ اشباع کلکتور
flat-plate solar collector سطحجذبکنندهانرژیخورشیدی
collector emitter, leakage current جریان نشستی کلکتور- امیتر
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
in common مشاع
out of the common غیر معمول
in common <idiom> مسئولیت داشتن
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
common d. مقسوم علیه مشترک
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common مین میکند
common مشترک اشتراکی
common پیش پاافتاده
common مشترکااستفاده کردن
common مشاع بودن
common مشارکت کردن
common پست عوامانه
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common عمومی
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common عادی
common معمولی متعارفی
common :عمومی
common : مردم عوام
common مشترک
common رایج
common عام
the common people عوام الناس
the common people عامه
the common people عوام
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
surcharge of common یا جنگل
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
common wall دیوار مشترک
common wealth کشور
common wealth رفاه عمومی جمهوری
common wealth مشترک المنافع
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common user خدمات عمومی
common user مشترک
common user عمومی
common trait ویژگی مشترک
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common wealth ملل مشترک المنافع
common wealth ممالک مشترک المنافع
held in common مشاع
held in common مشترک
estate in common مالکیت مشاع
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
common factor عامل مشترک
tenancy in common استیجار مشترک
common whipping بست عادی
common whipping بست معمولی
common time چهارضربی
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common ashlar سنگ چکش خورده
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common-house نشیمنگاه صومعه
common joist تیر کف اتاق
common rafter تیر خرپا
common roof تیرچه افقی خرپا
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common onion پیاز
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common round ابزار فیتیله
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common periwinkle نوعیحلزون
common rooms تالار دانشجویان
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common room تالار دانشجویان
common room باشگاه دانشجویان
common room اتاق استادان
to make common cause متحد شدن
common ground نقطهنظراتمشترک
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common land مکانعمومی
to make common cause دست یکی شدن
common time چهارگام
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common block قرقره عادی
common block قرقره چوبی
common area ناحیه مشترک
common arbitrator سرداور
by common consent متفقا
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
common sense حضور ذهن
common sense عرف
common carrier گاراژ دار
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common fate سرنوشت مشترک
common emitter با ساتع کننده مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier مکاری
common law حقوق غیرمدون
common carrier متصدی حمل ونقل
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common sense قضاوت صحیح حس عام
common sense عقل سلیم
common colds زکام
common law حقوق عرفی
common fraction مخرج مشترک
common denominators مخرج مشترک
common denominator مخرج مشترک
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market بلژیک
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
common law عرف common
common colds گریپ نزله
common colds سرماخوردگی
common cold زکام
common cold گریپ نزله
common cold سرماخوردگی
common-law عرف common
common-law حقوق غیرمدون
common-law حقوق عرفی
Common Market بازار مشترک
common library کتابخانه اشتراکی
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common parlance عرف
common parts قطعات یدکی عمومی
common parts قطعات عمومی
common purse وجوه عمومی
common sensibility حس کلی بدنی
common progarm برنامه مشترک
common items قطعات عمومی
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common link حلقه معمولی
common logarithm لگاریتم اعشاری
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common multiple مضرب مشترک
common language زبان مشترک
common nuisance اضرار عمومی
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common statement حکم اشتراک
common hardware قطعات عمومی
common foul خطای عادی
common fronties مرز مشترک
common language زبان عمومی
common storage حافظه مشترک
common stocks سهام عادی
common stock سهام عادی
common stock سهام معمولی شرکت
common gender جنس مشترک
common labour کارگر عمومی
common grid شبکه عمومی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com