English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
common emitter circuit مدار امیتر مشترک
Other Matches
common emitter با ساتع کننده مشترک
common base circuit مدار یا پایه مشترک
common collector circuit مدار کلکتور مشترک
emitter ساتع کننده
emitter تشعشع کننده
emitter منتشر کننده پس دهنده امواج
emitter امیتر
emitter ساطع کننده
emitter coupled جفت شده از راه ساتع کننده
neutron emitter متصاعدکننده نوترون
electron emitter منبع الکترون
emitter coupled logic طرح مدار منط قی با سرعت بالا با استفاده از انتشار کنندههای ترانزیستور به عنوان خروجی به سایر مراحل
internal emitter point نقطه امیتر داخلی
collector emitter, leakage current جریان نشستی کلکتور- امیتر
common مشترک
common مشترکااستفاده کردن
common : مردم عوام
common عمومی
common مشاع بودن
common مشارکت کردن
common عام
common d. مقسوم علیه مشترک
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
in common <idiom> مسئولیت داشتن
common پست عوامانه
common پیش پاافتاده
common رایج
in common مشاع
out of the common غیر معمول
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
common مین میکند
common معمولی متعارفی
common :عمومی
common مشترک اشتراکی
common عادی
common library کتابخانه اشتراکی
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common fate سرنوشت مشترک
common factor عامل مشترک
common foul خطای عادی
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
common fronties مرز مشترک
common gender جنس مشترک
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
common link حلقه معمولی
common language زبان مشترک
common language زبان عمومی
common labour کارگر عمومی
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common items قطعات عمومی
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common hardware قطعات عمومی
common goods کالای مورد نیاز عموم
common grid شبکه عمومی
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common room اتاق استادان
common arbitrator سرداور
common area ناحیه مشترک
common block قرقره چوبی
common block قرقره عادی
common carrier گاراژ دار
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier متصدی حمل ونقل
common room باشگاه دانشجویان
common collector با جریان روب مشترک
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common land مکانعمومی
common ground نقطهنظراتمشترک
common periwinkle نوعیحلزون
common rooms تالار دانشجویان
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common room تالار دانشجویان
common carrier مکاری
held in common مشترک
to make common cause متحد شدن
common whipping بست عادی
common whipping بست معمولی
common wealth ممالک مشترک المنافع
common wealth ملل مشترک المنافع
common wealth کشور
common wealth رفاه عمومی جمهوری
common wealth مشترک المنافع
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
to make common cause دست یکی شدن
the common people عوام الناس
the common people عامه
estate in common مالکیت مشاع
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
surcharge of common یا جنگل
held in common مشاع
tenancy in common استیجار مشترک
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
the common people عوام
common wall دیوار مشترک
common user خدمات عمومی
common user مشترک
common parts قطعات عمومی
common parts قطعات یدکی عمومی
common parlance عرف
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common nuisance اضرار عمومی
common multiple مضرب مشترک
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common progarm برنامه مشترک
common purse وجوه عمومی
common sensibility حس کلی بدنی
common user عمومی
common trait ویژگی مشترک
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common time چهارضربی
common time چهارگام
common storage حافظه مشترک
common stocks سهام عادی
common stock سهام عادی
common stock سهام معمولی شرکت
common statement حکم اشتراک
common logarithm لگاریتم اعشاری
common sense عقل سلیم
common ashlar سنگ چکش خورده
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common-house نشیمنگاه صومعه
common joist تیر کف اتاق
common rafter تیر خرپا
common roof تیرچه افقی خرپا
common-law حقوق عرفی
common onion پیاز
common-law حقوق غیرمدون
common round ابزار فیتیله
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common colds گریپ نزله
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common colds زکام
common sense حضور ذهن
common sense عرف
common sense قضاوت صحیح حس عام
common colds سرماخوردگی
common cold زکام
common-law عرف common
common cold سرماخوردگی
common cold گریپ نزله
common law عرف common
Common Market بلژیک
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
Common Market بازار مشترک
common law حقوق غیرمدون
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common denominators مخرج مشترک
common law حقوق عرفی
common fraction مخرج مشترک
common denominator مخرج مشترک
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
by common consent متفقا
the common wealth of learning مجمع ادبا
the common wealth of england جمهوری یا شبه جمهوری که در فاصله سالهای 9461 تا0661 در انگلستان برقراربود
the common wealth of australia ممالک مشترک المنافع استرالیا
common law marriage ازدواج غیر رسمی
the common wealth of learning افراد اهل علم
the common wealth of massachusette چهار ایالت کنتاکی وماساچوست و ویرجینیا وپنسیلوانیا را گویند
common tool set دست ابزار عمومی
the common run of men مردمان عادی
common table of allowance جداول سهمیه عمومی
common user items اقلام مشترک المصرف بین یکانها
common user items اقلام عمومی
common user items امادمشترک
common user items کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
common user supplies کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
common storage area ناحیه اشتراکی انباره
common tool set دست ابزار جنرال مکانیک
smallest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common factor variance پراکنش عامل مشترک
class common behaviors رفتارهای نوعی طبقه
lowest common denominator مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
lowest common denominator عامه پسند
lowest common denominator رجوع شود به denominator common least
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com