Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English
Persian
common factor
عامل مشترک
common factor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
Search result with all words
common factor variance
پراکنش عامل مشترک
greatest common factor
[GCF]
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
highest common factor
[HCF]
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
Other Matches
common
زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common
کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common
داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common
پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common
تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common
فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common
آنچه اغلب اتفاق میافتد
common
متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
We have nothing in common .
با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
in common
<idiom>
مسئولیت داشتن
common use
مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common d.
مقسوم علیه مشترک
in common
مشاع
out of the common
غیر معمول
common
مین میکند
common
استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common
مشارکت کردن
common
عمومی
common
: مردم عوام
common
پست عوامانه
common
پیش پاافتاده
common
مشترک اشتراکی
common
عادی
common
معمولی متعارفی
common
:عمومی
common
مشاع بودن
common
مشترکااستفاده کردن
common
عام
common
رایج
common
مشترک
factor
ده بار
factor
در حین جستجو بخشی از داده که استفاده نشده است
factor
ثیر قرار میدهد
factor
هر عدد در ضرب که عملوند است
factor
چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
v factor
عامل وی
q factor
ضریب کیو
s factor
ضریب اس در قوانین تیرتوپخانه
s factor
ضریب مربوط به تغییر سمت بازای 001 متر
factor
عامل
factor
وکیل
factor
فاکتور
factor
سازه
factor
نماینده
factor
ضریب
factor
عامل مشترک
factor
سازنده فاکتور
factor
فاعل
factor
حق العمل کار نماینده
factor
کارگزار
factor
عامل ضرب ضریب
factor
حق العمل کار
factor
وسیله
common purse
وجوه عمومی
common progarm
برنامه مشترک
common parts
قطعات عمومی
common of piscary
حق ماهی گیری درابهای دیگری
common parts
قطعات یدکی عمومی
common parlance
عرف
common sensibility
حس کلی بدنی
common statement
حکم اشتراک
common stock
سهام معمولی شرکت
common stock
سهام عادی
common time
چهارضربی
common stocks
سهام عادی
common storage
حافظه مشترک
common time
چهارگام
common of pasturage
حق چرادرزمین دیگری
common of fishery
حق ماهی گیری درابهای دیگر
common nuisance
منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common good
خیر عمومی یا صلاح همگانی
common gender
جنس مشترک
common fronties
مرز مشترک
common grid
شبکه عمومی
common hardware
قطعات عمومی
common hardware
ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common items
قطعات عمومی
common labour
کارگر عمومی
common language
زبان عمومی
common language
زبان مشترک
common library
کتابخانه اشتراکی
common link
حلقه معمولی
common logarithm
لگاریتم اعشاری
common low
سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common multiple
مضرب مشترک
common nuisance
اضرار عمومی
common goods
کالای مورد نیاز عموم
estate in common
اشتراک در مالکیت زمین
the common people
عامه
the common people
عوام الناس
to make common cause
دست یکی شدن
to make common cause
متحد شدن
common room
اتاق استادان
common room
باشگاه دانشجویان
common room
تالار دانشجویان
common rooms
اتاق استادان
the common people
عوام
tenancy in common
حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
estate in common
درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common
مالکیت مشاع
held in common
مشترک
held in common
مشاع
surcharge of common
استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
surcharge of common
یا جنگل
tenancy in common
استیجار مشترک
tenancy in common
استیجارمشاع اجاره مشاع
common rooms
باشگاه دانشجویان
common rooms
تالار دانشجویان
common whipping
بست عادی
common ground
نقطهنظراتمشترک
common land
مکانعمومی
By common consent.
به تصدیق همه ( عموم )
common user
خدمات عمومی
common user
مشترک
common user
عمومی
common trait
ویژگی مشترک
common touch
استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common periwinkle
نوعیحلزون
common wall
دیوار مشترک
common whipping
بست معمولی
common wealth
ممالک مشترک المنافع
common wealth
ملل مشترک المنافع
common wealth
کشور
common wealth
رفاه عمومی جمهوری
common wealth
مشترک المنافع
common wall
دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common touch
<idiom>
با همه رفتار مناسب داشتن
common rafter
تیر خرپا
common sense
حضور ذهن
common sense
عرف
common sense
قضاوت صحیح حس عام
common sense
عقل سلیم
common colds
زکام
common colds
گریپ نزله
common items
اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common fraction
مخرج مشترک
common roof
تیرچه افقی خرپا
common round
ابزار فیتیله
common thyme
آویشن
[آویشن معمولی]
[گیاه شناسی]
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ریاضی]
common colds
سرماخوردگی
common cold
زکام
common cold
گریپ نزله
common law
حقوق عرفی
common denominators
مخرج مشترک
common denominator
مخرج مشترک
Common Market
فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market
بلژیک
Common Market
بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
common law
حقوق غیرمدون
common cold
سرماخوردگی
common-law
عرف common
Common Market
بازار مشترک
common-law
حقوق غیرمدون
common-law
حقوق عرفی
common law
عرف common
Common Market
جامعه اقتصادی اروپا
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی
common control
کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common area
ناحیه مشترک
common arbitrator
سرداور
common emitter
با ساتع کننده مشترک
common block
قرقره چوبی
common denominator
مخرج مشترک
[ریاضی]
common divisor
مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common block
قرقره عادی
common carrier
گاراژ دار
common carrier
مکاری
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ک.م.م]
[ریاضی]
common carrier
شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common collector
با جریان روب مشترک
common carrier
متصدی حمل ونقل
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier
متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common fate
سرنوشت مشترک
common foul
خطای عادی
common onion
پیاز
common ashlar
سنگ چکش خورده
common bond
[دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common-house
نشیمنگاه صومعه
common fishery
حق ماهی گیری درابهای عمومی
It is common knowledge that ...
این را همه کس بخوبی میدانند که ...
common joist
تیر کف اتاق
by common consent
متفقا
common divisor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
the common wealth of learning
افراد اهل علم
lowest common multiple
کوچکترین مضرب مشترک
greatest common measure
بزرگترین بخش یاب مشترک
lowest common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ریاضی]
law of common fate
قانون سرنوشت مشترک
the common run of men
مردمان عادی
lowest common denominators
رجوع شود به denominator common least
common carotid artery
شریانسباتعمومی
common extensor of fingers
عضلهمنبسطانگشتان
common iliac artery
سرخکسرینعمومی
greatest common divisor
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
smallest common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ریاضی]
common iliac vein
رگعمومیوابستهبهاستخوانلگنخاصره
lowest common denominators
مردم پذیر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com