Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
common foul
خطای عادی
Other Matches
foul
معیوب
foul
غلط
foul
خطا
foul
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
foul
نخ ماهیگیری اشفته
foul-up
افتضاح
foul up
<idiom>
با یک اشتباه احمقانه همه چیز را خراب کردن
foul
گل و لای گرفتن
foul-up
خیطی
foul-up
ندانمکاری
foul-up
درهم گوریدگی
foul-up
درهم و برهمی
foul out
اخراج
foul
رسوب کردن
foul
رسوب
foul
ناپاک
foul
پلید
foul
شنیع
foul
ملعون غلط
foul
نادرست
foul
خلاف طوفانی
foul
حیله
foul
جرزنی
foul
بازی بیقاعده
foul
گوریده کردن
foul
گیر کردن
foul
ناپاک کردن
foul
لکه دارکردن
foul
گیرکردن نارو زدن
foul
چرک شدن
foul
بهم خوردن
simultaneous foul
خطای متقابل در یک لحظه واخراج هر دو بازیگر
team foul
خطای مهم
foul-mouthed
بدزبان
tean foul
خطاهای فنی
use foul language
فحاشی کردن
foul-ups
درهم و برهمی
play foul
نارو زدن
play foul
نامردی کردن
foul play
<adj.>
ناجوانمردی
foul play
ناجوانمردی
foul-mouthed
بحاش
foul mouthed
بحاش
foul-mouthed
بد دهن
technical foul
خطای فنی
technical foul
بازی با توپ واترپولو در حال ایستادن کف استخر
technical foul
حفظ توپ واترپولوزیر اب
foul-ups
افتضاح
foul-ups
ندانمکاری
foul-ups
درهم گوریدگی
With his foul temper.
با اخلاق سگه که دارد
to play foul
نامردی کردن
to play foul
ناروزدن
to fall foul of
درافتادن با
to fall foul of
تصادم کردن با
technical foul
خطای شروع بازی واترپولو پیش ازاعلام داور
backcourt foul
خطای شخصی
foul play
قتل ادم کشی
foul play
کار نادرست
foul play
حقه
technical foul
به تاخیرانداختن بازی واترپولو
foul-ups
خیطی
foul house
چشمی گرفته لنگر
foul language
دشنام
double foul
خطای هم زمان دو بازیگر
foul line
خط فول
foul line
خط فول پرش طول
foul stomach
رودل
foul stomach
معده پر
foul throw
پرتاب خطای دیسک یا چکش یاوزنه
foul weather
هوای خراب
foul language
فحش
explusion foul
خطای منجر به اخراج
foul anchor
لنگر تاب خورده
foul hooked
ماهی گرفته شده با قلاب ازبیرون دهان
foul ground
قسمت حاوی ته نشینهای ته دریا
foul ground
کفه ته نشین
foul copy
مسوده
foul copy
چرک نویس
foul blow
ضربه خطا
foul hawse
زنجیرها تاب خورده اند
foul anchor
لنگر گیرکرده
foul weather
هوای نامساعد
major foul
خطای عمده
multiple foul
خطای همزمان چند بازیگرروی یک حریف
offensive foul
خطای حمله
ordinary foul
خطای بازی بین المللی واترپولو
individual foul
خطای شخصی
personal foul
خطای بدنی به حریف
foul mouthed
بدزبان
foul mouthed
بد دهن
foul line
خط پرتاب ازاد
foul bill of lading
بارنامه مشروط
It is foul weather today .
امروز هوا خیلی گند است
foul bill of lading
بارنامه نادرست
We had a foul meal for lunch.
نهار گندی خوردیم
to be in a bad
[foul]
temper
تند بودن
play control foul
خطا روی حریف بدون توپ
to be in a bad
[foul]
temper
کج خلق بودن
to be in a bad
[foul]
temper
بد خو بودن
To foul up something . To make a mess of it .
گند چیزی را با لاآوردن
to be in a bad
[foul]
temper
ترشرو بودن
loose ball foul
خطا روی حریف بدون توپ
rough or foul copy
چرک نویس
A fair face may hide a foul heart.
<proverb>
از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد.
[ضرب المثل]
in common
مشاع
common use
مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
out of the common
غیر معمول
common
آنچه اغلب اتفاق میافتد
common
عام
common
استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common
مین میکند
common
کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common
زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common
داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common
پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common
متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common
تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common
فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common
مشترک
common d.
مقسوم علیه مشترک
We have nothing in common .
با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
common
:عمومی
common
عادی
common
مشترک اشتراکی
common
پیش پاافتاده
common
پست عوامانه
in common
<idiom>
مسئولیت داشتن
common
: مردم عوام
common
عمومی
common
معمولی متعارفی
common
مشترکااستفاده کردن
common
مشاع بودن
common
رایج
common
مشارکت کردن
common thyme
آویشن
[آویشن معمولی]
[گیاه شناسی]
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ریاضی]
tenancy in common
استیجارمشاع اجاره مشاع
held in common
مشاع
held in common
مشترک
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ک.م.م]
[ریاضی]
common joist
تیر کف اتاق
common round
ابزار فیتیله
By common consent.
به تصدیق همه ( عموم )
common rooms
تالار دانشجویان
common rooms
باشگاه دانشجویان
common rooms
اتاق استادان
common room
تالار دانشجویان
common room
باشگاه دانشجویان
common room
اتاق استادان
It is common knowledge that ...
این را همه کس بخوبی میدانند که ...
common land
مکانعمومی
common ground
نقطهنظراتمشترک
common periwinkle
نوعیحلزون
common touch
<idiom>
با همه رفتار مناسب داشتن
common divisor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common factor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common denominator
مخرج مشترک
[ریاضی]
common onion
پیاز
to make common cause
متحد شدن
common ashlar
سنگ چکش خورده
common bond
[دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
surcharge of common
یا جنگل
surcharge of common
استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
common-house
نشیمنگاه صومعه
common rafter
تیر خرپا
to make common cause
دست یکی شدن
the common people
عوام الناس
the common people
عامه
the common people
عوام
tenancy in common
حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
tenancy in common
استیجار مشترک
common roof
تیرچه افقی خرپا
common language
زبان مشترک
common divisor
مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control
کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common carrier
شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier
مکاری
common carrier
متصدی حمل ونقل
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier
متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier
گاراژ دار
common block
قرقره عادی
common block
قرقره چوبی
common area
ناحیه مشترک
common arbitrator
سرداور
common emitter
با ساتع کننده مشترک
common factor
عامل مشترک
common fate
سرنوشت مشترک
common language
زبان عمومی
common labour
کارگر عمومی
common items
اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common items
قطعات عمومی
common hardware
ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common hardware
قطعات عمومی
common grid
شبکه عمومی
common goods
کالای مورد نیاز عموم
common good
خیر عمومی یا صلاح همگانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com