Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
common fraction
مخرج مشترک
Other Matches
fraction
bd1-.. 2-مانیتن در یک عدد اعشاری
fraction
کسر
fraction
برخه
fraction
شکاف
fraction
ترک خوردگی
fraction
شکستگی
fraction
شکستن
en fraction
کسر ان
fraction
برخه
[کسر]
[ریاضی]
fraction
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fraction
کسری از
fraction
bd1
fraction
که به صورت یک شکل زیر دیگر بیان میشود مثل bc1
fraction
1-بخشی از یک واحد
fraction
جزء
em fraction
کسر ام
fraction
خرده
fraction
کسر درصدی از قسمتی از
fraction
بخشی از
repeating fraction
کسر مکرر
volume fraction
کسر حجمی
to invert a fraction
برخهای را برگرداندن کسری را معکوس کردن
partial fraction
کسر جزئی
partial fraction
پاره کسر
mole fraction
کسر مولکولی
middle fraction
پاره میانی
middle fraction
جزء میانی
inventory fraction
نسبت درصد ذخیره مهمات درصد ذخیره مهمات
index of fraction
ضریب انکسار
improper fraction
کسری که صورت ان بزرگتر از مخرج باشد
decimal fraction
کسر اعشاری
cost fraction
نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
complex fraction
برخه مشترک
complex fraction
مخرج مشترک
pressure fraction
کسر فشاری
proper fraction
کسر صحیح
fraction line
خط کسری
simple fraction
کسر ساده
rational fraction
کسر گویا
proper fraction
کسرمتعارفی
denominator
[bottom of a fraction]
باقی مانده کسر
[ریاضی]
proper decimal fraction
کسر اعشاری صحیح
[ریاضی]
denominator
[bottom of a fraction]
مخرج کسر
[ریاضی]
We have nothing in common .
با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
in common
مشاع
common d.
مقسوم علیه مشترک
common
عام
common use
مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
in common
<idiom>
مسئولیت داشتن
out of the common
غیر معمول
common
زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common
تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common
رایج
common
مشترکااستفاده کردن
common
مشاع بودن
common
آنچه اغلب اتفاق میافتد
common
متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common
مشارکت کردن
common
مشترک
common
استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common
کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common
مین میکند
common
پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common
عمومی
common
فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common
داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common
:عمومی
common
معمولی متعارفی
common
عادی
common
مشترک اشتراکی
common
پیش پاافتاده
common
پست عوامانه
common
: مردم عوام
common
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common wealth
مشترک المنافع
common wall
دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common wall
دیوار مشترک
common ground
نقطهنظراتمشترک
common user
خدمات عمومی
common wealth
رفاه عمومی جمهوری
tenancy in common
استیجار مشترک
surcharge of common
یا جنگل
surcharge of common
استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
estate in common
درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
common wealth
کشور
estate in common
مالکیت مشاع
held in common
مشترک
held in common
مشاع
estate in common
اشتراک در مالکیت زمین
common whipping
بست عادی
common user
مشترک
common whipping
بست معمولی
common wealth
ممالک مشترک المنافع
common wealth
ملل مشترک المنافع
tenancy in common
استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common
حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
common onion
پیاز
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ریاضی]
It is common knowledge that ...
این را همه کس بخوبی میدانند که ...
common thyme
آویشن
[آویشن معمولی]
[گیاه شناسی]
common round
ابزار فیتیله
common roof
تیرچه افقی خرپا
common rafter
تیر خرپا
common joist
تیر کف اتاق
common-house
نشیمنگاه صومعه
common bond
[دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common ashlar
سنگ چکش خورده
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ک.م.م]
[ریاضی]
common rooms
اتاق استادان
common room
تالار دانشجویان
common room
باشگاه دانشجویان
common room
اتاق استادان
to make common cause
متحد شدن
to make common cause
دست یکی شدن
the common people
عوام الناس
the common people
عامه
common rooms
باشگاه دانشجویان
common rooms
تالار دانشجویان
common periwinkle
نوعیحلزون
common denominator
مخرج مشترک
[ریاضی]
common factor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common divisor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common touch
<idiom>
با همه رفتار مناسب داشتن
By common consent.
به تصدیق همه ( عموم )
common land
مکانعمومی
the common people
عوام
common fronties
مرز مشترک
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier
متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier
گاراژ دار
common block
قرقره عادی
common block
قرقره چوبی
common area
ناحیه مشترک
common arbitrator
سرداور
by common consent
متفقا
common sense
حضور ذهن
common sense
عرف
common carrier
مکاری
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی
common foul
خطای عادی
common carrier
متصدی حمل ونقل
common fishery
حق ماهی گیری درابهای عمومی
common fate
سرنوشت مشترک
common factor
عامل مشترک
common emitter
با ساتع کننده مشترک
common divisor
مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control
کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common collector
با جریان روب مشترک
common carrier
شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common sense
قضاوت صحیح حس عام
common law
حقوق غیرمدون
common law
حقوق عرفی
common denominators
مخرج مشترک
common denominator
مخرج مشترک
Common Market
فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market
بلژیک
Common Market
بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market
جامعه اقتصادی اروپا
common law
عرف common
common-law
حقوق عرفی
common sense
عقل سلیم
common colds
زکام
common colds
گریپ نزله
common colds
سرماخوردگی
common cold
زکام
common cold
گریپ نزله
common cold
سرماخوردگی
common-law
عرف common
common-law
حقوق غیرمدون
Common Market
بازار مشترک
common multiple
مضرب مشترک
common progarm
برنامه مشترک
common purse
وجوه عمومی
common sensibility
حس کلی بدنی
common stock
سهام معمولی شرکت
common stock
سهام عادی
common stocks
سهام عادی
common storage
حافظه مشترک
common statement
حکم اشتراک
common time
چهارگام
common of fishery
حق ماهی گیری درابهای دیگر
common library
کتابخانه اشتراکی
common low
سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common nuisance
منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common of pasturage
حق چرادرزمین دیگری
common of piscary
حق ماهی گیری درابهای دیگری
common logarithm
لگاریتم اعشاری
common parlance
عرف
common parts
قطعات یدکی عمومی
common parts
قطعات عمومی
common link
حلقه معمولی
common time
چهارضربی
common gender
جنس مشترک
common language
زبان عمومی
common user
عمومی
common trait
ویژگی مشترک
common hardware
قطعات عمومی
common language
زبان مشترک
common grid
شبکه عمومی
common hardware
ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com