Dictiornary-Farsi | common good | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
common good	خیر عمومی یا صلاح همگانی


Other Matches

What is good for the goose is good for the gander . One cant apply double standards .	یک بام ودو هوانمی شود
HE is good at math. He has a good head for figures.	حسابش ( ریاضیات ) خوب است
Good gracious ! Good heaven ! My god !	پناه برخدا
common	عام
common	سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common	زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common	کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common	مین میکند
common	استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common	داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common	تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common d.	مقسوم علیه مشترک
out of the common	غیر معمول
common use	مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
in common	مشاع
We have nothing in common .	با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
in common <idiom>	مسئولیت داشتن
common	متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common	آنچه اغلب اتفاق میافتد
common	فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common	پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common	معمولی متعارفی
common	عادی
common	مشترک اشتراکی
common	پیش پاافتاده
common	پست عوامانه
common	: مردم عوام
common	عمومی
common	مشارکت کردن
common	:عمومی
common	مشترک
common	رایج
common	مشترکااستفاده کردن
common	مشاع بودن
common of pasturage	حق چرادرزمین دیگری
common of fishery	حق ماهی گیری درابهای دیگر
common nuisance	منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common nuisance	اضرار عمومی
common low	سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common logarithm	لگاریتم اعشاری
common link	حلقه معمولی
common items	اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common language	زبان مشترک
common language	زبان عمومی
common labour	کارگر عمومی
common library	کتابخانه اشتراکی
common of piscary	حق ماهی گیری درابهای دیگری
common stock	سهام عادی
common stock	سهام معمولی شرکت
common joist	تیر کف اتاق
common statement	حکم اشتراک
common sensibility	حس کلی بدنی
common purse	وجوه عمومی
common progarm	برنامه مشترک
common parts	قطعات عمومی
common parts	قطعات یدکی عمومی
common parlance	عرف
common stocks	سهام عادی
common items	قطعات عمومی
common divisor	مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common roof	تیرچه افقی خرپا
common control	کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common collector	با جریان روب مشترک
common carrier	شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier	موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier	مکاری
common carrier	متصدی حمل ونقل
common carrier	موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier	متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common emitter	با ساتع کننده مشترک
common factor	عامل مشترک
common hardware	ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common hardware	قطعات عمومی
common grid	شبکه عمومی
common goods	کالای مورد نیاز عموم
common rafter	تیر خرپا
common gender	جنس مشترک
common fronties	مرز مشترک
common foul	خطای عادی
common fishery	حق ماهی گیری درابهای عمومی
common fate	سرنوشت مشترک
common carrier	گاراژ دار
common storage	حافظه مشترک
common divisor	مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common round	ابزار فیتیله
common touch <idiom>	با همه رفتار مناسب داشتن
common thyme	آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common denominator	مخرج مشترک [ریاضی]
common onion	پیاز
It is common knowledge that ...	این را همه کس بخوبی میدانند که ...
least common multiple	کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common ashlar	سنگ چکش خورده
estate in common	مالکیت مشاع
estate in common	درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
common wall	دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common wall	دیوار مشترک
common user	خدمات عمومی
common user	مشترک
common user	عمومی
common-house	نشیمنگاه صومعه
common trait	ویژگی مشترک
common touch	استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common factor	مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common time	چهارضربی
common wealth	مشترک المنافع
common wealth	رفاه عمومی جمهوری
estate in common	اشتراک در مالکیت زمین
held in common	مشترک
held in common	مشاع
common bond	[دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common whipping	بست عادی
common whipping	بست معمولی
common wealth	ممالک مشترک المنافع
common wealth	ملل مشترک المنافع
common wealth	کشور
common time	چهارگام
common cold	زکام
to make common cause	متحد شدن
common law	حقوق غیرمدون
common law	حقوق عرفی
common denominators	مخرج مشترک
common denominator	مخرج مشترک
common room	باشگاه دانشجویان
common room	تالار دانشجویان
common rooms	اتاق استادان
common rooms	باشگاه دانشجویان
surcharge of common	استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
common rooms	تالار دانشجویان
surcharge of common	یا جنگل
common multiple	مضرب مشترک
to make common cause	دست یکی شدن
common fraction	مخرج مشترک
common-law	حقوق عرفی
common cold	گریپ نزله
common cold	سرماخوردگی
common-law	عرف common
common colds	سرماخوردگی
common colds	گریپ نزله
common colds	زکام
common sense	عقل سلیم
common sense	قضاوت صحیح حس عام
common-law	حقوق غیرمدون
common sense	عرف
common sense	حضور ذهن
Common Market	بازار مشترک
Common Market	جامعه اقتصادی اروپا
common periwinkle	نوعیحلزون
common law	عرف common
the common people	عامه
by common consent	متفقا
the common people	عوام الناس
common ground	نقطهنظراتمشترک
common land	مکانعمومی
By common consent.	به تصدیق همه ( عموم )
common arbitrator	سرداور
common area	ناحیه مشترک
common block	قرقره چوبی
common block	قرقره عادی
Common Market	بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
tenancy in common	استیجار مشترک
tenancy in common	استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common	حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
common room	اتاق استادان
the common people	عوام
Common Market	بلژیک
least common multiple	کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
Common Market	فرانسه لوکزامبورگ و هلند
greatest common measure	بزرگترین بخش یاب مشترک
the common wealth of massachusette	چهار ایالت کنتاکی وماساچوست و ویرجینیا وپنسیلوانیا را گویند
common tool set	دست ابزار عمومی
greatest common divisor	بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
smallest common multiple	کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
the common wealth of learning	افراد اهل علم
the common run of men	مردمان عادی
the common wealth of england	جمهوری یا شبه جمهوری که در فاصله سالهای 9461 تا0661 در انگلستان برقراربود
lowest common multiple	کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
the common wealth of learning	مجمع ادبا
the common wealth of australia	ممالک مشترک المنافع استرالیا
common user supplies	کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
lowest common denominators	مردم پذیر
common flow afterburner	توربوفن تقویت شده [که در آن جریانهای مرکزی و محیطی بعد از پس سوز با یکدیگرترکیب می شوند.]
common iliac artery	سرخکسرینعمومی
common factor variance	پراکنش عامل مشترک
law of common fate	قانون سرنوشت مشترک
lowest common multiple	کوچکترین مضرب مشترک
lowest common denominators	عامه پسند
common extensor of fingers	عضلهمنبسطانگشتان
lowest common denominator	مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
common carotid artery	شریانسباتعمومی
lowest common denominator	عامه پسند
lowest common denominators	رجوع شود به denominator common least
lowest common denominator	مردم پذیر
lowest common denominator	رجوع شود به denominator common least
lowest common denominators	مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
common ion effect	اثر یون مشترک
common iliac vein	رگعمومیوابستهبهاستخوانلگنخاصره
common field scabious	مامیثا
common storage area	ناحیه اشتراکی انباره
common tool set	دست ابزار جنرال مکانیک
common table of allowance	جداول سهمیه عمومی