English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
common iliac vein رگعمومیوابستهبهاستخوانلگنخاصره
Other Matches
internal iliac vein سیاهرگداخلی
common iliac artery سرخکسرینعمومی
iliac حرقفی
iliac سرینی
iliac وابسته به استخوان لگن خاصره
iliac artery سرخرگ سرین
iliac artery شریان حرقفی
iliac fossa گودال حرقفی
iliac passion قولنج ایلاوس
internal iliac artery سیاهرگداخلی
in this vein <adv.> متعاقبا
in this vein <adv.> از آن بابت
in this vein <adv.> درنتیجه
in this vein <adv.> از اینرو
in this vein <adv.> از این جهت
in this vein <adv.> از انرو
in this vein <adv.> بدلیل آن
in this vein <adv.> به این دلیل
in this vein <adv.> بخاطر همین
vein رگ دار کردن رگه دار شدن
vein روش
vein حالت تمایل
vein رگه
vein سیاهرگ
vein ورید
vein ترک ایجاد شده در سنگها
vein رگ سنگ
in this vein <adv.> بنابراین
axillary vein رگجانبی
salt vein رگه نمک
femoral vein سیاهرگ
basilic vein رگ باسلیق
hepatic vein سیاهرگهپاتیک
portal vein سیاهرگ باب کبد
pulmonary vein سیاهرگششی
right pulmonary vein سیاهرگپالمناریراست
subclavian vein شاهرگزیرترقوهای
renal vein سیاهرگخروجیکلیه
wing vein رگهبال
left pulmonary vein سیاهرگپالمناریچپ
He talked in this connection (vein). دراین زمینه صحبت کرد
external jugular vein شاهرگگردنبیرونی
great saphenous vein شاهرگسافنوس
superior mesenteric vein سیاهرگمافوققسمتپایین
internal jugular vein شاهرگگردندرونی
internal saphenous vein سیاهرگ یاورید صافن
external saphenous vein سیاهرگ یا ورید مابض
common d. مقسوم علیه مشترک
in common <idiom> مسئولیت داشتن
out of the common غیر معمول
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
in common مشاع
common مشترک اشتراکی
common مشاع بودن
common مشترکااستفاده کردن
common مین میکند
common رایج
common مشترک
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common :عمومی
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common مشارکت کردن
common عمومی
common : مردم عوام
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common معمولی متعارفی
common پست عوامانه
common پیش پاافتاده
common عام
common عادی
common room اتاق استادان
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
common room تالار دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common room باشگاه دانشجویان
to make common cause متحد شدن
held in common مشاع
held in common مشترک
estate in common مالکیت مشاع
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
common whipping بست عادی
common whipping بست معمولی
common wealth ممالک مشترک المنافع
to make common cause دست یکی شدن
the common people عوام الناس
the common people عوام
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common استیجار مشترک
surcharge of common یا جنگل
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
common wealth ملل مشترک المنافع
common rooms باشگاه دانشجویان
common onion پیاز
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common ashlar سنگ چکش خورده
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common-house نشیمنگاه صومعه
common rafter تیر خرپا
common roof تیرچه افقی خرپا
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common rooms تالار دانشجویان
common periwinkle نوعیحلزون
common ground نقطهنظراتمشترک
common land مکانعمومی
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common joist تیر کف اتاق
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common round ابزار فیتیله
common wealth کشور
the common people عامه
common emitter با ساتع کننده مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common collector با جریان روب مشترک
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier مکاری
common carrier متصدی حمل ونقل
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier گاراژ دار
common block قرقره عادی
common block قرقره چوبی
common area ناحیه مشترک
common factor عامل مشترک
common fate سرنوشت مشترک
common language زبان مشترک
common language زبان عمومی
common labour کارگر عمومی
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common items قطعات عمومی
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common hardware قطعات عمومی
common grid شبکه عمومی
common goods کالای مورد نیاز عموم
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
common gender جنس مشترک
common fronties مرز مشترک
common foul خطای عادی
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common arbitrator سرداور
Common Market بازار مشترک
common-law حقوق عرفی
common law عرف common
common law حقوق غیرمدون
common law حقوق عرفی
common fraction مخرج مشترک
common denominators مخرج مشترک
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market بلژیک
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
common-law حقوق غیرمدون
by common consent متفقا
common sense حضور ذهن
common sense عرف
common sense قضاوت صحیح حس عام
common sense عقل سلیم
common colds زکام
common colds گریپ نزله
common colds سرماخوردگی
common cold زکام
common cold گریپ نزله
common cold سرماخوردگی
common-law عرف common
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
common progarm برنامه مشترک
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common time چهارضربی
common time چهارگام
common nuisance اضرار عمومی
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common stock سهام عادی
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common parlance عرف
common parts قطعات یدکی عمومی
common storage حافظه مشترک
common stock سهام معمولی شرکت
common statement حکم اشتراک
common parts قطعات عمومی
common sensibility حس کلی بدنی
common purse وجوه عمومی
common multiple مضرب مشترک
common trait ویژگی مشترک
common wall دیوار مشترک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com