Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (2 milliseconds)
English
Persian
common rooms
اتاق استادان
common rooms
باشگاه دانشجویان
common rooms
تالار دانشجویان
Other Matches
rooms
اتاق
rooms
خانه
rooms
جا
rooms
فضا
rooms
محل موقع
rooms
مجال
rooms
وسیع تر کردن
rooms
اطاق
rooms
انبار
rooms
مسکن گزیدن منزل دادن به
ante-rooms
اطاق انتظار
dressing rooms
اطاق ویژه ارایش
rest rooms
مستراح
rest rooms
استراحتگاه
dressing rooms
رختکن
sitting-rooms
اتاق نشیمن
dressing rooms
اطاق رخت کن
ante-rooms
کفش کن
guest-rooms
اطاق مهمان
operating rooms
اطاق عمل
living rooms
اتاق نشیمن
operating rooms
جایگاه عمل
waiting-rooms
اطاق انتظار
living rooms
سالن نشیمن
living rooms
اطاق نشیمن
dining rooms
اطاق ناهار خوری
tea-rooms
رستوران
tea-rooms
کافه
reception rooms
پذیرشگاه
reception rooms
اتاق انتظار
reception rooms
اتاق پذیرایی
reading rooms
قرائت خانه
reading rooms
خوانشگاه
reading rooms
اتاق قرائت
men's rooms
مستراح مردانه
tea-rooms
چایخانه
store-rooms
جای انبار کردن
dining rooms
اطاق نهارخوری
powder rooms
مستراح یا توالت زنانه
drawing rooms
سالن پذیرایی
drawing rooms
اطاق پذیرایی
store-rooms
انبار خانگی
store-rooms
انبار
cattle
[rooms]
of the worst description
دام
[اتاق]
در بدترین وضعیت
in common
<idiom>
مسئولیت داشتن
We have nothing in common .
با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
common d.
مقسوم علیه مشترک
out of the common
غیر معمول
in common
مشاع
common use
مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common
پیش پاافتاده
common
عام
common
استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common
مین میکند
common
کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common
زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common
داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common
مشترک اشتراکی
common
عادی
common
پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common
مشترکااستفاده کردن
common
پست عوامانه
common
: مردم عوام
common
عمومی
common
مشارکت کردن
common
مشاع بودن
common
رایج
common
مشترک
common
تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common
:عمومی
common
معمولی متعارفی
common
فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common
متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common
آنچه اغلب اتفاق میافتد
common wall
دیوار مشترک
common user
خدمات عمومی
common user
مشترک
to make common cause
دست یکی شدن
common user
عمومی
common trait
ویژگی مشترک
common touch
استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common room
اتاق استادان
the common people
عوام الناس
common time
چهارضربی
common time
چهارگام
common storage
حافظه مشترک
to make common cause
متحد شدن
common stocks
سهام عادی
common stock
سهام عادی
the common people
عامه
the common people
عوام
tenancy in common
حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
estate in common
مالکیت مشاع
held in common
مشترک
held in common
مشاع
estate in common
اشتراک در مالکیت زمین
common whipping
بست عادی
surcharge of common
استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
common whipping
بست معمولی
common wealth
ممالک مشترک المنافع
common wealth
کشور
common wealth
رفاه عمومی جمهوری
common wealth
مشترک المنافع
common wall
دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
surcharge of common
یا جنگل
tenancy in common
استیجار مشترک
tenancy in common
استیجارمشاع اجاره مشاع
estate in common
درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
common room
باشگاه دانشجویان
common room
تالار دانشجویان
It is common knowledge that ...
این را همه کس بخوبی میدانند که ...
common onion
پیاز
common thyme
آویشن
[آویشن معمولی]
[گیاه شناسی]
common round
ابزار فیتیله
common ashlar
سنگ چکش خورده
common bond
[دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common-house
نشیمنگاه صومعه
common joist
تیر کف اتاق
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ریاضی]
common periwinkle
نوعیحلزون
common ground
نقطهنظراتمشترک
common land
مکانعمومی
By common consent.
به تصدیق همه ( عموم )
common touch
<idiom>
با همه رفتار مناسب داشتن
common divisor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common factor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common denominator
مخرج مشترک
[ریاضی]
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ک.م.م]
[ریاضی]
common roof
تیرچه افقی خرپا
common rafter
تیر خرپا
common gender
جنس مشترک
common fishery
حق ماهی گیری درابهای عمومی
common colds
سرماخوردگی
common fate
سرنوشت مشترک
common colds
گریپ نزله
common factor
عامل مشترک
common colds
زکام
common emitter
با ساتع کننده مشترک
common cold
زکام
common cold
گریپ نزله
common cold
سرماخوردگی
common fronties
مرز مشترک
common law
عرف common
common foul
خطای عادی
common-law
حقوق عرفی
common-law
حقوق غیرمدون
common-law
عرف common
common sense
عقل سلیم
common law
حقوق غیرمدون
common divisor
مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common carrier
متصدی حمل ونقل
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier
متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier
گاراژ دار
common sense
حضور ذهن
by common consent
متفقا
common arbitrator
سرداور
common block
قرقره عادی
common carrier
مکاری
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier
شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common sense
قضاوت صحیح حس عام
common area
ناحیه مشترک
common sense
عرف
common control
کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common wealth
ملل مشترک المنافع
common collector
با جریان روب مشترک
common block
قرقره چوبی
common good
خیر عمومی یا صلاح همگانی
common stock
سهام معمولی شرکت
common of fishery
حق ماهی گیری درابهای دیگر
Common Market
جامعه اقتصادی اروپا
Common Market
بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market
بلژیک
Common Market
فرانسه لوکزامبورگ و هلند
common denominator
مخرج مشترک
common nuisance
منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common of pasturage
حق چرادرزمین دیگری
common of piscary
حق ماهی گیری درابهای دیگری
common statement
حکم اشتراک
common sensibility
حس کلی بدنی
common purse
وجوه عمومی
common progarm
برنامه مشترک
Common Market
بازار مشترک
common parts
قطعات عمومی
common parts
قطعات یدکی عمومی
common parlance
عرف
common nuisance
اضرار عمومی
common multiple
مضرب مشترک
common law
حقوق عرفی
common items
قطعات عمومی
common hardware
ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common hardware
قطعات عمومی
common grid
شبکه عمومی
common goods
کالای مورد نیاز عموم
common items
اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common labour
کارگر عمومی
common link
حلقه معمولی
common denominators
مخرج مشترک
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com