English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
common user supplies کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
Other Matches
common user عمومی
common user مشترک
common user خدمات عمومی
common user items کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
common user items اقلام عمومی
common user items اقلام مشترک المصرف بین یکانها
common user items امادمشترک
common user net work شبکه مخابراتی مشترک
supplies ملزومات
supplies موجودی
supplies امادها
supplies مواد وتجهیزات لازم
supplies مواد
supplies تدارکات
supplies research تحقیق درخصوص مواد
deteriorating supplies اماد فاسد شدنی
operating supplies مواد کمکی
identification of supplies تشخیص هویت کالا
general supplies تدارکات عمومی
expendable supplies کالاهای مصرفی
deteriorating supplies تدارکات فاسد شدنی
consumable supplies اماد مصرف شدنی
general supplies اماد عمومی
supplies officer مسئول مواد
water supplies ابرسانی
assault supplies اماد هجومی
water supplies تامین اب
accompanying supplies تدارکات همراه
class v supplies اماد طبقه 5
water supplies اماد اب
water supplies تدارک اب
care of supplies مراقبت اماد
water supplies ذخیره اب
water supplies اب امایی
water supplies منبع اب
care of supplies نگهداری اماد
class iv supplies اماد طبقه 4
class ii supplies اماد طبقه 2
class i supplies اماد طبقه 1
authorized allowance supplies سهمیه اماد مجاز
class iii supplies اماد طبقه 3 بنزین و موادروغنی وسوختی
authorized allowance supplies سهمیه مجاز اماد
user بخشی از حافظه که برای کاربر فراهم است و حاوی سیستم عامل نیست
user مصرف کننده
user استفاده کننده
user استعمال کننده کاربر
user 1-شخصی از کامپیوتر یا ماشین یا نرم افزار استفاده میکند. 2-به ویژه اپراتورصفحه کلید
user بکار برنده
user زبان برنامه نویسی سطح بالا که بیان راحت برخی مشکلات و توابع را فراهم میکند
user حروف ایجاد شده توسط کاربر که به مجموعه حروف استاندارد افزوده شده است
user نام شناسایی یک کاربر که به شماره صحیح کاربر دستیابی دارد
user یکی از دو حالت ممکن برا ی اجرا برنامه چندرسانهای ولی عدم تغییر آن
user کدشناسایی یکتا که به کامپیوتر امکان تشخیص کاربر را میدهد
user دستورالعمل شرح نحوه استفاده از بسته نرم افزاری یا سیستم
user کاربر
user متن همراه یک برنامه که به کاربر کمک میکند در اجرای آن
user آنچه توسط کاربر قابل انتخا است
user بخشی یا خصوصیتی که کاربرطبق دلخواه خود آنرا ایجاد میکند
user پروتکل که بخشی از TCP/IP است و در مدیریت شبکه و برنامههای SNMP استفاده میشود
user مشابه 10322
user رکوردی که کاربر را مشخص میکند و حاوی کلمه رمز آن و حقوق دستیابی آن است
user انجمن یا کلوپ کاربران یا کامپیوتر مشخص
user سوکت که امکان نصب وسایل جانبی به کامپیوتر را فراهم میکند
user انتفاع از اموال
user متصدی
user نرم افزار یا سخت افزاری که برای این طراحی شده اند که ارتباط با ماشین ساده تر شود
user گرداننده
user نرم افزاری کامپیوتری که کاربر و نه تولیدکننده نوشته است
user اپراتور
user کاربر
user library کتابخانه استفاده کننده کتابخانه کاربر
user interface میانجی کمکی
user group گروه کاربران
user group گروه استفاده کننده
user freindly اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
user freindly کاربریار
user defined تعریف یا انتخاب کاربر
user freindly کاربرپسند
user profile جدول نمودار استفاده کننده
user program برنامه استفاده کننده
user program برنامه کاربر
user supplied تامین شده توسط کاربر
user's manual کتاب راهنمای استفاده کننده
user's terminal ترمینال استفاده کننده
user terminal پایانه کاربر
user-friendly که استفاده و کار با آن ساده است
user defined تعریف شده توسط کاربر
user default پیش فرض کاربر
user friendly که استفاده و کار با آن ساده است
multi user چند کاربری
end user استفاده کننده نهایی
end user کاربر نهایی
end user شخصی که از وسیله یا برنامه یا محصول استفاده خواهد کرد
dominant user یکان مصرف کننده عمده
dominant user استفاده کننده عمده
computer user استفاده کننده کامپیوتر
mid user اپراتوری که اطلاعات مربوطه را از پایگاه داده ها دریافت میکند برای مشتری یا کاربر
naive user شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
user cost هزینه استعمال
single user تک کاربری
user area فضای مخصوص استفاده کننده
power user کاربر پیشرفته
user cost هزینه استفاده
user oriented language زبان استفاده کننده گرا
user defined key کلید تعریف شده توسط استفاده کننده
user defined function عملکردی که توسط استفاده کننده تعریف شده است
user cost of capital هزینه سرمایه برای بنگاه تولیدی
graphical user interface استفاده میکند و به نرم افزار امکان کنترل آسانتر میدهد. دستورات سیستم که لازم به نوشتن نیستند
graphical user interface میانجی نگارهای کاربر
highway user tax مالیات حق عبور
multiple user system سیستم چند استفاده کننده
multi user system سیستم کامپیوتری که در هر لحظه بیشتر از یک کاربر را پشتیبانی میکند
graphical user interface واسط بین سیستم عامل و برنامه و کاربر از تصاویر گرافیکی و نشانه ها برای نمایش توابع یا فایل
user programmable terminal ترمینال قابل برنامه نویسی استفاده کننده
marginal user cost هزینه استفاده نهائی یاهزینه بکارگیری نهائی
out of the common غیر معمول
in common مشاع
in common <idiom> مسئولیت داشتن
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common d. مقسوم علیه مشترک
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common : مردم عوام
common پست عوامانه
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common مین میکند
common مشترک
common رایج
common مشاع بودن
common عمومی
common عام
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common مشترکااستفاده کردن
common مشارکت کردن
common پیش پاافتاده
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common مشترک اشتراکی
common عادی
common معمولی متعارفی
common :عمومی
common fraction مخرج مشترک
common law حقوق عرفی
common colds گریپ نزله
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common law عرف common
surcharge of common یا جنگل
common-law حقوق عرفی
common denominators مخرج مشترک
common denominator مخرج مشترک
tenancy in common استیجار مشترک
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
the common people عوام
the common people عامه
to make common cause دست یکی شدن
to make common cause متحد شدن
Common Market بازار مشترک
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
the common people عوام الناس
Common Market بلژیک
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
held in common مشاع
common ashlar سنگ چکش خورده
common onion پیاز
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common-house نشیمنگاه صومعه
common joist تیر کف اتاق
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common roof تیرچه افقی خرپا
common rafter تیر خرپا
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
common periwinkle نوعیحلزون
common rooms تالار دانشجویان
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common room تالار دانشجویان
common room باشگاه دانشجویان
common room اتاق استادان
common ground نقطهنظراتمشترک
common land مکانعمومی
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common round ابزار فیتیله
held in common مشترک
common time چهارضربی
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common logarithm لگاریتم اعشاری
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com