English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (10 milliseconds)
English Persian
common wealth مشترک المنافع
common wealth رفاه عمومی جمهوری
common wealth کشور
common wealth ملل مشترک المنافع
common wealth ممالک مشترک المنافع
Search result with all words
the british common wealth of nation انگلستان و ایرلند و ممالک وابسته ازاد و ممالک تحت الحمایه و مستعمره ان راگویند
the common wealth of australia ممالک مشترک المنافع استرالیا
the common wealth of england جمهوری یا شبه جمهوری که در فاصله سالهای 9461 تا0661 در انگلستان برقراربود
the common wealth of learning مجمع ادبا
the common wealth of learning افراد اهل علم
the common wealth of massachusette چهار ایالت کنتاکی وماساچوست و ویرجینیا وپنسیلوانیا را گویند
Other Matches
wealth is nothing to ثروث پیش .....هیچ است
wealth دارایی
wealth مال تمول
wealth ثروت
wealth توانگری
wealth زیادی
wealth وفور
he was proud of his wealth بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
He squandered his wealth. مال وزندگیش رادود داد
wealth of nations ثروت ملل
wealth creation ایجاد ثروت
wealth effect اثر ثروت
wealth effect "اثر پیگو "
wealth tax مالیات بر ثروت
social wealth ثروت اجتماعی
redistribution of wealth توزیع دوباره ثروت
wealth distribution توزیع ثروت
economic wealth ثروت اقتصادی
he is possessed of wealth او دارای ثروت است
he was proud of his wealth بدولت خود میبالید
distribution of wealth توزیع ثروت
industrial wealth مالی که از راه پیشه و هنربدست امده باشد
conscription of wealth مصادره اموال در زمان جنگ به وسیله دولت
national wealth ثروت ملی
net wealth دارائی خالص
net wealth ثروت خالص
To attain position and wealth. به مقام وثروت رسیدن
wealth saving relationship رابطه ثروت و پس انداز
social security wealth ثروت ناشی از نظام تامین اجتماعی
man made wealth ثروت ساخت بشر
To squander tyhe national wealth. ثروت ملی را آتش زدن (برباد دادن )
I am sick and tired of hearing about your wealth ( fortune ) . تو هم که با این ثروتت ما را کشتی
in common مشاع
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common d. مقسوم علیه مشترک
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
in common <idiom> مسئولیت داشتن
out of the common غیر معمول
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common رایج
common مشترک
common عام
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common مین میکند
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common : مردم عوام
common پست عوامانه
common مشترک اشتراکی
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common عمومی
common مشارکت کردن
common مشاع بودن
common معمولی متعارفی
common :عمومی
common مشترکااستفاده کردن
common عادی
common پیش پاافتاده
the common people عوام
common wall دیوار مشترک
common user مشترک
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
the common people عامه
the common people عوام الناس
common user خدمات عمومی
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
held in common مشترک
held in common مشاع
common whipping بست عادی
common whipping بست معمولی
estate in common مالکیت مشاع
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
surcharge of common یا جنگل
tenancy in common استیجار مشترک
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common joist تیر کف اتاق
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
common ashlar سنگ چکش خورده
common-house نشیمنگاه صومعه
common onion پیاز
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
common rafter تیر خرپا
common roof تیرچه افقی خرپا
common room باشگاه دانشجویان
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
to make common cause متحد شدن
to make common cause دست یکی شدن
common room تالار دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common round ابزار فیتیله
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common land مکانعمومی
common ground نقطهنظراتمشترک
common periwinkle نوعیحلزون
common rooms تالار دانشجویان
common rooms باشگاه دانشجویان
common room اتاق استادان
common fronties مرز مشترک
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier گاراژ دار
common block قرقره عادی
common block قرقره چوبی
common area ناحیه مشترک
common arbitrator سرداور
by common consent متفقا
common sense حضور ذهن
common sense عرف
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier متصدی حمل ونقل
common foul خطای عادی
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common fate سرنوشت مشترک
common factor عامل مشترک
common emitter با ساتع کننده مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common collector با جریان روب مشترک
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier مکاری
common sense قضاوت صحیح حس عام
common sense عقل سلیم
common colds زکام
common law حقوق عرفی
common fraction مخرج مشترک
common denominators مخرج مشترک
common denominator مخرج مشترک
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market بلژیک
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
common law حقوق غیرمدون
common colds گریپ نزله
common colds سرماخوردگی
common cold زکام
common cold گریپ نزله
common cold سرماخوردگی
common-law عرف common
common-law حقوق غیرمدون
common-law حقوق عرفی
common law عرف common
Common Market بازار مشترک
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common sensibility حس کلی بدنی
common link حلقه معمولی
common library کتابخانه اشتراکی
common statement حکم اشتراک
common stock سهام معمولی شرکت
common stock سهام عادی
common stocks سهام عادی
common storage حافظه مشترک
common time چهارگام
common logarithm لگاریتم اعشاری
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common purse وجوه عمومی
common nuisance اضرار عمومی
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common parlance عرف
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common multiple مضرب مشترک
common parts قطعات یدکی عمومی
common parts قطعات عمومی
common progarm برنامه مشترک
common time چهارضربی
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common trait ویژگی مشترک
common grid شبکه عمومی
common goods کالای مورد نیاز عموم
common items قطعات عمومی
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common labour کارگر عمومی
common language زبان عمومی
common language زبان مشترک
common hardware قطعات عمومی
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common gender جنس مشترک
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
common user عمومی
lowest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
smallest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common user items اقلام مشترک المصرف بین یکانها
common tool set دست ابزار عمومی
common user supplies کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
common table of allowance جداول سهمیه عمومی
common storage area ناحیه اشتراکی انباره
common user items کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com