English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
common whipping بست معمولی
common whipping بست عادی
Other Matches
whipping جلد
whipping شلاق زدن
whipping حرکت ضربهای
whipping حرکت شلاقی
whipping بست زدن
whipping نخ تابیده مخصوص تازیانه پیچی
whipping شلاق زنی
whipping boy وجه المصالحه امری
whipping boy بچه تازیانه خور بجای شاهزاده در مدرسه
whipping post تیری که محکومین بتازیانه رابدان میبندند
whipping cream خامهی پر چربی
american whipping بست امریکایی
sailmaker'whipping بست بادبانی
whipping boy کتک خور
west country whipping بست غربی
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
in common مشاع
out of the common غیر معمول
common d. مقسوم علیه مشترک
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
in common <idiom> مسئولیت داشتن
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common : مردم عوام
common عمومی
common عام
common مشارکت کردن
common مشاع بودن
common مشترکااستفاده کردن
common مشترک
common رایج
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common پیش پاافتاده
common عادی
common معمولی متعارفی
common :عمومی
common مین میکند
common مشترک اشتراکی
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common پست عوامانه
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
the common people عوام
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
common wall دیوار مشترک
to make common cause متحد شدن
to make common cause دست یکی شدن
the common people عوام الناس
surcharge of common یا جنگل
the common people عامه
tenancy in common استیجار مشترک
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
held in common مشاع
held in common مشترک
common user عمومی
common trait ویژگی مشترک
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common time چهارضربی
common time چهارگام
common storage حافظه مشترک
common stocks سهام عادی
common stock سهام عادی
common stock سهام معمولی شرکت
common user مشترک
common user خدمات عمومی
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common wealth ممالک مشترک المنافع
estate in common مالکیت مشاع
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
common wealth ملل مشترک المنافع
common wealth کشور
common wealth رفاه عمومی جمهوری
common wealth مشترک المنافع
common statement حکم اشتراک
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common ashlar سنگ چکش خورده
common-house نشیمنگاه صومعه
common joist تیر کف اتاق
common rafter تیر خرپا
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common round ابزار فیتیله
common roof تیرچه افقی خرپا
common onion پیاز
common land مکانعمومی
common ground نقطهنظراتمشترک
common periwinkle نوعیحلزون
common rooms تالار دانشجویان
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common room تالار دانشجویان
common room باشگاه دانشجویان
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common room اتاق استادان
common factor عامل مشترک
common block قرقره عادی
common block قرقره چوبی
common area ناحیه مشترک
common arbitrator سرداور
by common consent متفقا
common sense حضور ذهن
common sense عرف
common sense قضاوت صحیح حس عام
common carrier گاراژ دار
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common emitter با ساتع کننده مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common collector با جریان روب مشترک
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier مکاری
common carrier متصدی حمل ونقل
common sense عقل سلیم
common colds زکام
common colds گریپ نزله
common law حقوق عرفی
common fraction مخرج مشترک
common denominators مخرج مشترک
common denominator مخرج مشترک
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market بلژیک
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
common law حقوق غیرمدون
common colds سرماخوردگی
common cold زکام
common cold گریپ نزله
common cold سرماخوردگی
common-law عرف common
common-law حقوق غیرمدون
common-law حقوق عرفی
common law عرف common
Common Market بازار مشترک
common items قطعات عمومی
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
common goods کالای مورد نیاز عموم
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common nuisance اضرار عمومی
common multiple مضرب مشترک
common hardware قطعات عمومی
common logarithm لگاریتم اعشاری
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common link حلقه معمولی
common grid شبکه عمومی
common library کتابخانه اشتراکی
common language زبان مشترک
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common language زبان عمومی
common labour کارگر عمومی
common gender جنس مشترک
common progarm برنامه مشترک
common parts قطعات عمومی
common parts قطعات یدکی عمومی
common purse وجوه عمومی
common sensibility حس کلی بدنی
common fate سرنوشت مشترک
common parlance عرف
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common fronties مرز مشترک
common foul خطای عادی
smallest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common law marriage ازدواج غیر رسمی
lowest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common excavation of structure حفاری عمومی ساختمان
common user supplies کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
common user items کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
common user items امادمشترک
common user items اقلام عمومی
common storage area ناحیه اشتراکی انباره
common tool set دست ابزار جنرال مکانیک
common table of allowance جداول سهمیه عمومی
common tool set دست ابزار عمومی
common factor variance پراکنش عامل مشترک
lowest common denominator رجوع شود به denominator common least
lowest common denominator مردم پذیر
lowest common denominator عامه پسند
lowest common denominator مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
law of common fate قانون سرنوشت مشترک
lowest common multiple کوچکترین مضرب مشترک
common collector circuit مدار کلکتور مشترک
common flow afterburner توربوفن تقویت شده [که در آن جریانهای مرکزی و محیطی بعد از پس سوز با یکدیگرترکیب می شوند.]
greatest common measure بزرگترین بخش یاب مشترک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com