English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (2 milliseconds)
English Persian
computer word کلمه کامپیوتری
Search result with all words
fixed word length computer کامپیوتر با طول کلمه ثابت
variable word length computer کامپیوتر با طول متغیر کلمه
word oriented computer کامپیوتر کلمه گرا
Other Matches
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
in one word خلاصه
to say a word حرف زدن
in a word <idiom> به طور خلاصه
say a word حرف زدن
say a word سخن گفتن
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
say the word <idiom> علامت دادن
to say a word سخن گفتن
at his word بحرف او
at his word بفرمان او
word for word <adv.> مو به مو
last word اتمام حجت
last word حرف اخر
keep to one's word سر قول خود بودن
in one word خلاصه اینکه مختصرا
in a word خلاصه اینکه مختصرا
in a word خلاصه
i came across a word بکلمه ای برخوردم
word اطلاع
last word <idiom> نظر نهایی
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
word for word کلمه به کلمه
the last word حرف اخر
to keep to one's word سرقول خودایستادن
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word درست پیمان بودن
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
upon my word به شرافتم قسم
word for word طابق النعل بالنعل
the last word سخن قطعی
the last word ک لام اخر
take my word for it قول مراسندبدانید
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
that is not the word for it لغتش این نیست
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
the last word سخن اخر
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
word for word تحت اللفظی
word for word <adv.> نکته به نکته
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word پیغام خبر
word واژه
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word بالغات بیان کردن
word for word <adv.> کلمه به کلمه
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word لغات رابکار بردن
word فرمان
word مشابه 10721
word عهد
word قول
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word لغت
word لفظ
word حرف
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word گفتار
word واژه سخن
word عبارت
word کلمه
last word بیان یا رفتار قاطع
word تعداد کلمات در فایل یا متن
computer کامپیوتر
computer ماشین متفکر
computer ماشین حساب
computer ماشین الکترونیکی
computer اکامپیوتر
My Computer نشانهای که اغلب در گوشه سمت چپ در بالای صفحه نمایش در پنجره جاری قرار دارد. و حاوی مروری بر PC است
computer رایانه
computer ماشین حساب کامپیوتر
computer شمارنده
computer حسابگر الکترونی
cross word جدول معمائی
the root of a word اصل کلمه
control word کلمه کنترل
the root of a word ریشه واژه
the word is sanctioned by use کثرت استعمال این واژه راجزواژههای درست دراورده است
to impawn one's word قول دادن
to pass one's word قول دادن
to plight one's word عهد کردن
to plight one's word متعهدشدن
to rime one word with another یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
to send word پیغام دادن
to send word خبردادن
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
word addressable نشانی پذیری کلمه
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
to plight one's word قول دادن
to pledge one's word قول یا پیمان دادن
to pawn one's word پیمان بستن
to forfeit ones word بدقولی کردن
to forfeit ones word پیمان پکستن بدقول درامدن
to get a word in edgewise طرفی را میان صحبت شخص پرچانه دیگر انداختن
to get in a word edgeways سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
to p an element to a word جزئی از سر واژهای دراوردن
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to pause upon a word روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
to pawn one's word قول دادن
to pawn one's word عهد کردن
word book کتاب لغت
cross word جدول لغز
say a good word for دفاع کردن
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
loan word واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
loan word لغت اقتباسی
machine word کلمه ماشین
numeric word کلمه عددی
memory word کلمه حافظه
head word کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
say a good word for تعریف کردن
reserved word کلمه محفوظ
key word مفتاح
introductory word کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
instruction word کلمه دستورالعمل
one word sentence جمله تک واژهای
in word and deed درگفتارو عمل
in the p sense of the word بمعنی واقعی کلمه
procedure word کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
relying on his word باستناد سخن وی
repetition of a word باز گوئی یاتکرارسخن
he is a man of his word گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
score out that word ان واژه را خط بزنید
half word نیم کلمه
speak a word چیزی بگویید حرفی بزنید
his bare word قول خشک وخالی او
status word کلمه وضعیت نما
microsoft word یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
mum's the word این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
stimulus word واژه محرک
that word is obsolescent ان واژه کم کم دارد مهجور
that word is obsolescent میشود
data word کلمه داده
speak a word سخنی بگویید
double word کلمه مضاعف
score out that word روی ان واژه خط بکشید
ghost word کلمه غیرمصطلح
ghost word لغت غیر مستعمل
function word کلمه دستوری
full word تمام کلمه
send word پیغام دادن
send word خبر دادن
send word for him پیغام برای او بفرستید
smear word عنوان یا لقب اهانت امیز تهمت
full word کلمه کامل
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
code word کلمات رمزی
word blindness واژه کوری
word processing پردازش کلمه
word of mouth کلمات مصطلح
word choice جمله بندی
word choice کلمه بندی
word choice بیان
code word کلمه رمز
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
word-play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
word book لغت نامه
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
word of mouth <idiom> از منبع موثق
mum's the word <idiom> دهان قرص
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
word book واژه نامه
by word of mouth شفاهی
abide by one's word بر قول خود استوار بودن
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
alphabetic word کلمه الفبایی
abide by one's word سر قول خود ایستادن
as good as one's word خوش قول
by word of mouth زبانی
by word of mounth شفاها
by word of mounth زبانی
word book کتاب لغت
word book قاموس
word book فرهنگ لغات
word of mouth صدای کلمه شفاهی
word book دیکشنری
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
word-blindness واژه کوری
Word of honor . قول شرف
word count واژه شماری
word picture بیان یا شرح روشن
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word salad سالاد کلمات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com