Dictiornary-Farsi | condition which is impossible to fulfill | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 149 (7 milliseconds)

English	Persian
condition which is impossible to fulfill	شرط غیر مقدور


Other Matches

fulfill	براوردن
fulfill	انجام دادن
fulfill	تکمیل کردن
fulfill	تامین کردن
fulfill	واقعیت دادن
fulfill	تمام کردن
fulfill a contract	قرارداد را اجرا کردن
fulfill [American]	انجام دادن
fulfill [American]	واقعی کردن
fulfill [American]	عملی کردن
fulfill [American]	واقعیت دادن
fulfill [American]	صورت گرفتن
fulfill [American]	به انجام رساندن
fulfill [American]	اجرا کردن
Nothing is quite impossible.	کارنشد ندارد
impossible	غیر ممکن
Nothing is impossible .	کار نشد ندارد
next to impossible	تقریبا نشدنی
impossible	امکان نا پذیر نشدنی
Is it impossible to go ?	نمی شود رفت ؟
impossible [colloquial] <adj.>	سخت
impossible [colloquial] <adj.>	غیرقابل قبول
impossible to get hold of	نمیشود گیر آورد
an impossible hat	کلاهی که به هیچ روی نتوان بر سرگذاشت یا هیچ زیبنده نباشد
an impossible act	کار غیر ممکن
it is impossible to live there	در انجا میسرنیست
it is impossible to live there	نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
impossible offence	جرم محال
impossible [colloquial] <adj.>	تحمل ناپذیر
an impossible act	کار نشدنی
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.	آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
Theyre twins and it is impossible to know one from the other .	آنها دو قلو هستند ومعلوم نیست کدوم کدومه
nemo tenetur ad impossible	غیر ممکن وادارکرد
nemo tenetur ad impossible	هیچ کس را نمیتوان به انجام کار
condition	شرط [وضع] [پیشزمینه]
out of condition	خراب
on no condition	به هیچ شرطی
on the condition that	به شرط انکه
on one condition	به یک شرط
out of condition	معیوب
zero condition	حالت یک سلول مغناطیسی زمانی که صفر را نمایش میدهد
it does not s. the condition	واجدان شرایط نیست
condition	مشروط کردن
condition	حالت
condition	شرط مهم در قرارداد
condition	موقعیت
condition	وضع
condition	عارضه شرطی کردن
condition	شرط
condition	شرط نمودن شایسته کردن
condition	شرط مقید کردن
condition	چگونگی
condition	وضعیت
condition	ثباتی که حاوی وضعیت CPU پس از اجرای آخرین دستور است
condition	وضعیتی که پس از اعمال چندین خطا روی داده انجام میشود
necessary condition	شرط لازم [ریاضی]
condition	اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
on that condition	به آن شرط
condition	1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
space condition	حالت فاصله
space condition	شرط فاصله
restart condition	شرط بازاغازی
Coulomb's condition	قید کولن
readiness condition	وضعیت اماده باش
readiness condition	وضعیت امادگی رزمی وضعیت امادگی یکان شرایط اماده باش یکان
prevailing condition	شرط غالب
race condition	حالت نامعینی که به هنگام عملکرد همزمان ددستورالعملهای دو کامپیوتربوجود می اید و امکان شناخت این مسئله که کدام یک از انها ابتدا تمام خواهند شدوجود ندارد
putting a condition	اشتراط
standard condition	شرایط استاندارد
standard condition	شرایط متعارف فشار و دمای متعارف
sufficient condition	شرط کافی
There is only one condition attached to it .	فقط یک شرط دارد
On condition that. Provided that.	بشرط آنکه (بشرطی که )
rug condition	[وضعیت ظاهری و ارزش واقعی فرش که به عوامل مختلفی از جمله اندازه، رنگ، عدم پارگی نخ هاخسارت ناشی از بیدزدگی، نداشتن ریشه تقلبی، ارتفاع پرز مناسب و غیره بستگی دارد.]
sufficient condition	شرط کافی [ریاضی]
wait condition	1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
unclear condition	شرط مجهول
to make it a condition	شرط کردن
to change ones condition	زن گرفتن شوهرکردن
to change ones condition	عروسی کردن
tropical condition	شرایط گرمسیری
to chang one's condition	عروسی کردن
to buy on condition	شرط خریدن
putting a condition	شرط گذاشتن
pre condition	شرط لازم الاجرای قبلی
in a ruined condition	ویران
condition of performance	شرط فعل اثباتا"
condition of qualification	شرط صفت
condition of readiness	وضعیت امادگی رزمی
condition of readiness	شرایط امادگی
default condition	وضعیت قرار دادی
dynamic condition	شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
embankment condition	حالت یا شرائط خاکریزی
equilibrium condition	شرط تعادل
error condition	وضعیت خطا
condition of non performance	شرط فعل نفیا"
condition of equilibrium	شرط تعادل
condition of corollary	شرط نتیجه
air condition	دارای دستگاه تهویه کردن تهویه کردن
ammunition condition	وضعیت مهمات
an unclear condition which	consideration the ignoranceof causes شرط مجهولی که موجب جهل به عوضین میشود
boundary condition	شرط کرانی
condition book	کتابچه حاوی شرایط ومقررات اسبدوانی
condition code	کد وضعیت امادگی اقلام
condition code	کدوضعیت اماد
condition code	رمز وضعیت
condition code	کد شرط
condition about description	شرط صفت
error condition	شرط خطا
line condition	حالت خط
normalization condition	شرط بهنجارش
interesting condition	حمل
interesting condition	حاملگی
lay down the condition	شرط کردن چیزی
line condition	وضع خط
no load condition	حالت بی باری
mark condition	شرط علامت
mark condition	وضعیت نشان
initial condition	شرط اولیه
initial condition	شرایط اولیه
make it a condition	شرط کردن
interesting condition	ابستنی
in working condition	کارکننده
in working condition	دایر
operating condition	رژیم
option of condition	خیار شرط
ignition condition	حالت احتراق
in good condition	بی عیب خوب
condition about performance of an act	شرط فعل
condition contrary to the requirement	شرط خلاف مقتضای عقد
quenched and tempered condition	حالت ترساندن و سخت گردانی
attack condition , alfa	وضعیت تک
attack condition , alfa	الف
condition contrary to the requirement	contract of
condition contrary to the requirment	شرط خلاف مقتضای عهد
functional condition code	کد یا علامت مشخصات عمل کرد مهمات
In perfect condition (shape).	کاملا" صحیح وسالم
in perfecting bail condition	بی عیب
He is in no condition (not fit)to work.	امروز خیلی سر حالم ( شنگول )
defense readiness condition	وضعیت امادگی رزمی ارتش وضعیت امادگی رزمی دفاعی
condition of subsequent events	شرط نتیجه
In good condition (health).	سالم وبی عیب
reasonable term and condition	قید و شرط معقول
idle circuit condition	وضعیت مدار بی بار
condition contrary to the requirment of	شرط خلاف مقتضای عهد
person in whose favor a condition is mad	مشروط له
mint a mint condition	نونو
mint a mint condition	تازه تازه