Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 140 (8 milliseconds)
English
Persian
conditional operator
عملگر شرطی
Other Matches
conditional
شرطی منطقی
[ریاضی]
[منطقی]
conditional
شرطی
conditional
مشروطه
conditional
موکول مقید
conditional
نامعلوم
conditional
مشروط
conditional
مقید
conditional
نقط های که پس از آن برنامه نویس میتواند به انتهای مجموعهای دستور جهش کند که البته بستگی به داده یا وضعیت برنامه دارد
conditional
دستور برنامه سازی که جهش به بخشی از برنامه میکند در صورت برقراری شرطی
conditional
مین کننده وقوع چندین کار مشخص
conditional
فرآیندی که بستگی به نتیجه دیگری دارد
conditional
معلق
conditional
دستور برنامه سازی که کنترل برنامه را طبق خروجی یک رویداد غیر مستقیم میکند
conditional instruction
دستورالعمل شرطی
bi conditional operation
عمل دوشرطی
conditional statement
دستور شرطی
conditional order
سفارش مشروط
conditional probability
احتمال مشروط
conditional race
مسابقه مشروط با ارابه
conditional sale
بیع شرط
conditional statement
حکم شرطی
conditional transfer
انتقال شرطی
conditional branch
انشعاب شرطی
conditional discharge
ازادی مشروط
conditional contract
عقد معلق
conditional contract
عقد مشروط
conditional confession
اقرار مشروط
conditional breakpoint
نقطه انفصال شرطی
conditional jump
جهش شرطی
material conditional
شرطی منطقی
[ریاضی]
[منطقی]
conditional jump instruction
دستورالعمل پرش شرطی
operator
متصدی
operator
تلفنچی
operator
گرداننده
operator
عملگر
[ریاضی]
operator
اپراتور
operator
عمگر
operator
متصدی دستگاه
operator
خدمه وسیله
operator
متصدی ماشین
operator
کارگردان
operator
اپراتور
operator
عامل
operator
گرداننده
operator
عمل کننده
operator
تلفن چی
operator
مجری
operator
پخشگر
operator
تلگرافچی
operator
عملگر
operator
مجموعه عملیات که اپراتور انجام میدهد تا ماشین یا فرآیند درست کار کند
operator
وسایل ورودی خروجی که اپراتور برای کنترل کامپیوتر استفاده میکند
operator
متصدی
operator
کاربر
operator
شخصی که یک ماشین یا فرآیندی را اجرا میکند
operator
نشانهای که یک عمل ریاضی را بیان کند.
operator
شخصی که با کامپیوتر کار میکند
operator
ترتیب اجرای عملیات ریاضی
operator
حرف یا نشانه یا کلمهای که یک تابع یا عملیات را بیان کند
operator
انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
telephone operator
تلفن چی
unary operator
عملگر یگانی
winch operator
driver winch
wireless operator
اپراتور بی سیم
clock operator
تنظیمکنندهوقت
telegraph operator
تلگرافچی
operator console
پیشانه متصدی
relational operator
عملگر رابطهای
radio operator
بی سیم چی
radio operator
متصدی بی سیم
radar operator
متصدی رادار
operator console
کنسول اپراتور
operator console
پیشانه اپراتور
redirection operator
عملگر تعیین جهت
operator's cab
بیلمکانیکیعملیاتی
operator on incentive
مقاطعه کار
incentive operator
پیمانکار
operator on incentive
پیمانکار
incentive operator
مقاطعه چی
operator on incentive
مقاطعه چی
differential operator
عملگر دیفرانسیلی
[ریاضی]
Laplace operator
عملگر لاپلاس
[ریاضی]
[فیزیک]
tour operator
شرکتیکهاوقاتتعطیلراتنظیممیکند
incentive operator
مقاطعه کار
aggregate operator
عملگر جمعی
comparison operator
عملگرمقایسهای
computer operator
اپراتور کامپیوتر
concatenation operator
عملگر الحاقی
console operator
اپراتور کنسول
boolean operator
عملگر جبر بول
dyadic operator
عملگر دوتایی
impedance operator
اپراتور مقاومت
impedance operator
اپراتورامپدانس
inequality operator
نشانه بیان عدم شادی دو متغیر یا دو مقدار
comparison operator
عملگر مقایسه
boolean operator
عملگر بول
amateur operator
تفنن گر
annihilation operator
عملگر نابودی
arithmetic operator
اپراتور محاسباتی
arithmetic operator
عملگرحسابی
arithmetic operator
نشان حسابی عملگر ریاضی
arithmetic operator
عملگرمحاسباتی
assignment operator
عملگر جایگزینی
binary operator
عملگر دوتایی
binary operator
عملگر دودوئی
boolean operator
عملگر بولی
keypunch operator
منگنه زن
n ary operator
عملگر N تایی
machine operator
کارگردان ماشین
machine operator
اپراتوردستگاه
machine operator
اپراتور ماشین
machine operator
متصدی ماشین
monadic operator
عملگر تکین
monadic operator
عملی که از یک عملوند برای تولید نتیجه استفاده میکند
monadic operator
اپراتور منط قی فقط با یک عملوند
operator command
فرمان متصدی
nand operator
عملگر نقیض و
lathe operator
تراشکار
logical operator
عملگر منطقی
logic operator
اپراتور منطقی
keypunch operator
متصدی منگنه زنی
laplace operator
عملگر لاپلاس
train operator
[American E]
راننده قطار
locomotive operator
[British E]
راننده قطار
lighting board operator
اپراتورتنظیمفشارنور
operator of heavy machinery
اپراتور ماشین الات سنگین
switchboard operator's set
تنظیماپراتور
horizontal control operator
الف ب س
horizontal control operator
اندازه گیر بر دو سمت
word processing operator
متصدی پردازش کلمه
vertical control operator
متصدی اندازه گیری تراز وارتفاع
combined transport operator
عامل حمل و نقل ترکیبی
data entry operator
متصدی داده دهی
monadic boolean operator
اپراتور بولی با یک اپراند
automatic lathe operator
اپراتور ماشین تراش خودکار
multimodal transport operator
عامل حمل و نقل چند نوعه
peripheral equipment operator
متصدی تجهیزات جانبی
operator of light machinery
اپراتور ماشین الات سبک
switchboard operator's set
صفحهکلید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com