Dictiornary-Farsi | constituent elements of crime | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 93 (6 milliseconds)

English	Persian
constituent elements of crime	عناصر متشکله جرم


Other Matches

constituent	جزء تشکیل دهنده
constituent	جزء اصلی
constituent	انتخاب کننده موکل
constituent	سازنده
constituent	مولفه
constituent	جزء ترکیب کننده
constituent	سازا
constituent	جزء
constituent	عضو مجلس موسسان
constituent	جزء متشکله
constituent	سازه تشکیل دهنده
constituent	ماده متشکله
structual constituent	جزء تشکیل دهنده ساختمانی
minor constituent	عنصر جزئی
minor constituent	عنصر فرعی
hardening constituent	جزء سخت گردانی
constituent company	شرکت وابسته به شرکت یاشرکتهای دیگر
constituent assembly	مجلس موسسان
alloying constituent	ترکیب کننده الیاژ
crime	جنایت
crime	گناه کردن
crime	تبهکاری
crime	بزه
crime	تقصیر تبه کاری
crime	جرم
crime	گناه
capital crime	جنایت بزرگ یامهم
commit a crime	مرتکب جنایتی شدن
computer crime	جرم کامپیوتری
war crime	جنایات جنگی
to become an accessory to a crime	در جرمی شریک شدن [قانون ]
victimless crime	جرم بدون قربانی
pumishment p to the crime	کیفربه فراخورگناه
perpetration of a crime	ارتکاب جرم
no crime or punishment except in	law the with accordance اصل قانونی بودن جرم ومجازات
to perpetrate a crime	گناه کردن
incendiary crime	گناه اتش انگیزی
exposure of a crime	کشف جرم
to perpetrate a crime	گناه یا جنایتی را مرتکب شدن
suit the punishment to the crime	انطباق مجازات بر جرم
capital offence or crime	گناه مستوجب اعدام
physical element of crime	عنصر مادی جرم
punishment of a crime not yet committed	قصاص قبل از جنایت
mental element of crime	عنصر روانی جرم
Hunger begets crime.	گرسنگی سبب جرم و جنایت میشود.
national crime information center	شبکه کامپیوتری FBI که مربوط به جرائم رخ داده درسراسر ایالات متحده امریکا میباشد
The crime lies heavily on his conscience.	جنایت اش بار سنگینی بر وجدان اواست
elements	جوهر فرد
elements	عنصر اساس
elements	اساس
elements	جزء
elements	المان
elements	رکن
elements	رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
elements	جسم بسیط
elements	اصل
elements	محیط طبیعی اخشیج
elements	عامل
elements	سازه برقی
elements	عنصر
elements	عنصر عملیاتی
elements	عامل اصلی محیط طبیعی
elements	یک شماره ازخانه ماتریس یا آرایه
elements	که ازقسمتهای مشابه بسیار تشکیل شده است
elements	کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ یا شدت آن قابل کنترل است
elements	کوچکترین واحد پایه برای ارسال داده دیجیتال
elements	یک عنصر منحصر به فرد داده در آرایه
elements	دروازه یا ترکیبی از دروازه ها
elements of expense	عوامل هزینهای
war of the elements	انقلابات طبیعی
combat , elements	عناصر رزمی
job elements	عناصر شغلی
Euclid's Elements	اصول اقلیدس [ریاضی]
cantilever elements	عناصر کنسولی
Euclid's Elements	اصول اقلیدس [ریاضی]
essential elements	وسایل ضروری
essential elements	[پارامترهای اصلی جهت بافت و یا مقدمات بافندگی و رنگرزی]
combat , elements	یکانهای رزمی
combat , elements	عناصر درگیر در رزم
elements of expense	عوامل تولید هزینه
elements of weather	عناصر موثر در شرایط جوی عوامل جوی
minor elements	عناصر جزئی
representative elements	عناصر نماینده
inner transition elements	عناصر واسطه داخلی
minor elements	عناصر فرعی
essential elements	عناصر ضروری
trace elements	عناصر کمیاب
essential elements of information	عناصراصلی اطلاعات
rare earth elements	خاکهای نادر
essential elements of information	عناصر اصلی اخبار
electron microscope elements	ارکانمیکروسکوپالکترونی
There was too muh greed in the past, and now the chickens are coming hoe to roost with crime and corruption soaring.	در گذشته طمع ورزی زیاد بود و حالا با افزایش جنایت و فساد باید تاوان پس دهیم.

constituent elements of crime

عناصر متشکله جرم