English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
container hold گنجایشانبارکشتی
Other Matches
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
container محفظه
container قطار و کشتی بکاربرده میشود
container صندوقهای فلزی بزرگ بااندازههای استانداردکه جهت حمل کالا با کامیون
container جعبه حاوی وسایل جعبه اماد جعبه محفظه فرف
container کانتینر
container فرف
container محتوی
container لفاف
freight container اطاقک حمل بار یکپارچه
food container فرف غذای قابل حمل
container transport حمل و نقل بوسیله کانتینر
container traffic تراکم حمل و نقل کانتینرها
consolidation container کانتینر کالاهای عمومی جعبه حمل کالاهای مشترک
food container فرف غذا
freight container کانتینر حمل بار
petrol container فرف بنزین
airdrop container جعبه مخصوص بارریزی هوایی
water container فرف اب
airdrop container جعبه حامل بار دربارریزی هوایی
accumulator container فرف اکومولاتور
container terminal پایانهبستهها
container truck کامیونکانتینردار
container ship انبارکشتی
gas container مخزنگاز
oil container فرف روغن
less than container load زیر فرفیت کانتینر
less than container load کمتر از فرفیت کانتینر
container-loading bridge پلورودبستههابهکشتی
air delivery container جعبههای مخصوص حمل بارهای هوایی جعبه حامل بار در نقل و انتقال هوایی
container/pallet loader لودرسکویبار
container/pallet loader کانتینر
ice cream container مخزن
full container load فرفیت پر کانتینر
ice cream container بستنیساز
OLE container object شی ای که حاوی مرجع به شی متصل است یا یک کپی از شی توکار
to tip something into a container [British E] چیزی را در محفظه ای ریختن
liquid air container مخزن هوای مایع
get hold of (something) <idiom> به مالکیت رسیدن
hold one's own پایداری
hold out حاکی بودن از خودداری کردن از
hold out بسط یافتن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own ایستادگی کردن
hold on صبرکردن
to hold in d. درتصرف شخصی داشتن
hold with پسندیدن
in the hold در انبار کشتی
hold with خوش داشتن در
to hold an a دیوان منعقد کردن
to hold an a باردادن
hold over برای اینده نگاه داشتن
hold over باقی ماندن
hold over به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
hold over تمدید
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
to hold داشتن
to hold [to have] نگه [داشتن]
get hold of yourself گیرتون آوردم
hold-up <idiom>
hold up <idiom> اثبات حقیقت
to hold دارا بودن
to hold مالک بودن
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
to get [hold of] something گرفتن چیزی
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
to get [hold of] something آوردن چیزی
hold up <idiom> خوب باقی ماندن
hold up <idiom> مورد هدف
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
hold on to <idiom> محکم نگه داشتن
hold on <idiom> متوقف شدن
hold off <idiom> بازور دورنگه داشتن
hold off <idiom> تاخیر کردن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
hold forth <idiom> تقدیم کردن
hold down <idiom> تحت کنترل قرار داشتن
hold up <idiom> باجرات باقی ماندن
hold-out <idiom> باموقعیت وفق ندادن
hold up <idiom> تاخیرکردن
hold up <idiom> حمل کردن
hold up <idiom> برافراشتن
hold still <idiom> بی حرکت
hold over <idiom> طولانی نگهداشتن
hold out on <idiom> رد چیزی از کسی
hold out for something <idiom> رد کردن ،تسیم شدن
get hold of گیر اوردن
hold متصرف بودن جلوگیری کردن از
hold منعقد کردن
hold تسلط
hold by به چیزی چسبیدن
hold by پسندیدن
hold گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
hold گرفتن غیرمجاز توپ
hold گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
hold انبار کالا
hold جلوگیری کردن
hold پایه مقر
hold گیره اتصالی نگهدارنده
hold ایست
hold up مانع شدن
hold-up توقیف
hold-up قفه
hold-up مانع شدن
hold-up با اسلحه سرقت کردن
hold up توقیف
hold up قفه
hold up با اسلحه سرقت کردن
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
hold زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
hold بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
hold ایست نگهداری
hold دریافت کردن گرفتن توقف
hold دژ
hold گیر
hold in خودداری کردن
hold forth پیشنهاد کردن انتظار داشتن
hold forth مطرح کردن سخنرانی کردن
hold on ادامه دادن
hold گرفتن
hold دردست داشتن
hold نگاه داشتن
hold نگهداشتن
hold in جلوگیری کردن
hold forth ارائه دادن
hold on نگهداشتن
hold down مطیع نگاه داشتن
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold نگهداشتن پناهگاه گرفتن
hold انبار کشتی
hold چسبیدن نگاهداری
hold جا گرفتن تصرف کردن
hold تصرف کردن
hold down نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
choke hold خفه کردن
hold good <idiom> ادامه دادن
catch hold of محکم نگاهداشتن
hold down for batteryseparator میانگیردار باتری
hold one's breath <idiom> نفس خود را حبس کردن
hold one's fire <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن
hold one's horses <idiom> باصبوری منتظر ماندن
hold one's own (in an argument) <idiom> دفاع از موقعیت خود
hold one's peace <idiom> سکوت کردن
hold one's tongue <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
battery hold down میانگیردار باتری
To hold someone dear . کسی را عزیز داشتن ( شمردن )
They cannot hold a candle to him . سگش می ارزد بهمه آنها
I must get hold of her at all costs. بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
four quarter hold ضربه فنی
finger hold خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
hold a grudge <idiom> کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
hold back <idiom> عقب وکنار ماندن
hold court <idiom> همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
face hold گرفتن غیرمجاز دهان و چشم و بینی
hold down a job <idiom> شغل خود را نگه داشتن
clear and hold منطقه را پاک و حفظ کنید
hold a candle to <idiom> درهمان درجه
choke hold فن شیمه
hold-ups توقیف
hold-ups قفه
hold-ups مانع شدن
hold breath نفس خود را حبس کردن
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
impossible to get hold of نمیشود گیر آورد
to hold somebody in esteem برای کسی احترام قائل شدن
hold water <idiom>
hold-ups با اسلحه سرقت کردن
to hold water ضد آب بودن
to hold water صحت دار بودن
hold the fort <idiom> از عهده کاری شاق برآمدن
hold the line <idiom> تسلیم نشدن
hold the reins <idiom> ادم دارای قدرت ونفوذ
to hold water قابل قبول بودن
lay hold of <idiom> به دارای وثروت رسیدن
to hold water معتبر بودن
Hold the line, please! لطفا گوشی را نگه دارید!
hold something back <idiom> نگهداری اطلاعات از کسی
to hold in respect احترام گزاردن به
to hold by lease با اجاره گرفتن
to hold by lease اجاره کردن
to hold any one to ransom کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
to hold a session جلسه منعقد کردن
to hold a meeting جلسه منعقد کردن
to hold a meeting داشتن
to hold a meeting مجلس
to hold a meeting انجمن کردن
to hold a levee بار عام دادن
to catch hold of محکم گرفتن
to hold by lease در اجاره
to hold cheap ناچیزشمردن
to hold in respect احترام کردن
to hold in fee تصرف مطلق داشتن در
hold back توقف مانع شدن
to hold in estimation قدردانی کردن از
hold back اشغال کننده
to hold in contempt پست شمردن کوچک شمردن
to hold in contempt سبک داشتن
to hold fast نگاهداشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com