Dictiornary-Farsi | corrugated skin | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 104 (6 milliseconds)

English	Persian
corrugated skin	پوسته موجدار


Other Matches

corrugated	موج دار
corrugated	چین دار
corrugated carboard	مقوای موج دار
corrugated cardboard	مقوای موجدار
corrugated cardboard	مقوای محکمی که در بسته بندی بکار می رود
corrugated iron	اهن موجی یاچین دار
corrugated sheet	صفحه موجدار
corrugated sheet	کنگرهای ورقه کنگرهای
corrugated sheet	ورقه موجدار
corrugated tube	لوله موجدار
corrugated tile	موزائیک
corrugated rolling mill	دستگاه نورد ورق موجدار
skin	پوسته ریخته گی
with a whole skin	پی گزند سالم
next to the skin	روی تن
next to the skin	زیر همه جامه ها
skin	لخت کردن
get under one's skin <idiom>	آزاردادن
were i in his skin	اگر بجای او بودم
skin	چرم
skin	پوست
skin	جلد
skin	پوست کندن با پوست پوشاندن
skin	پوسته
skin	پوست پوستی
soft skin	پوسته نرم
skin tight <adj.>	بدن نما
wing skin	پوسته بال
smoothing the skin	کاشیکاری
skin with mortar	رومالی کردن با ملات
skin with mortar	اندود کردن با ملات
skin the cat	حالت گربهای
skin the cat	اسکن د کت
skin paint	نوعی علایم راداری روی صفحه رادار که از انعکاس امواج رادار تولید میشود
skin graft	پوست به بدن پیوند زدن پیوندپوست
skin game	فریبکاری
skin game	تقلب درقمار
skin game	قمار از روی تقلب
skin friction	مقاومت پوسته
skin eruption	بثورات
skin-tight	تنگ
skin-tight	چسبیده
onion skin	پوست پیاز
(by the) skin of one's teeth <idiom>	فقط وفقط
by the skin of one's teeth <idiom>	بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
skin-deep <idiom>	سطحی
skin and bones <idiom>	خیلی لاغر
skin alive <idiom>	سرزنش کردن،کتک زدن
jump out of one's skin <idiom>
onion skin	پوست پیاز [از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
by the skin of one's teeth <idiom>	باسود بسیار اندک
Everyone was thinknig of his own skin.	هر کس به فکر جان خود بود
banana skin	اشتباهتصادفیو سهوی
warty skin	پوستزگیلدار
skin surface	سطحپوست
leather skin	پوستچرمی
sheep skin	پوست گوسفند
(no) skin off one's nose <idiom>	دلبستگی به چیزی ،دلواپسی
skin eruption	دانه
skin diver	غواص
lion skin	دلیری بخود بسته
water skin	مشک
kid skin	شورو
kid skin	پوست بزغاله
he was a skin and bones	همه پوست واستخوان بود
goose skin	ترکیدگی پوست ازسرمایابیم
calf skin	تیماج
calf skin	پوست گوساله
skin-diving	غواصی
skin diving	غواصی
skin deep	فاهری
skin deep	فقط تا روی پوست رویی
skin deep	سطحی
skin-divers	غواص
skin-diver	غواص
onion skin	یکجور کاغذ نازک
kid skin	تیماج
skin eruption	جوش
scarf skin	پوشش یاغلاف بیرونی
skin and bone	پوست واستخوان
scarf skin	جلدرویی
scarf skin	بشره
skin and bone	لاغر
skin churn	خیک
scarf skin	پوست برونی
skin dive	زیر ابی رفتن
skin dive	غوص کردن
skin effect	اثر سطحی
oxide skin	پوسته اکسید
oxide skin	قشر نازک اکسید
skin effect	اثر پوست
scarf skin	فوق الجلد
galvanic skin response	پاسخ برقی پوست
magnetic skin effect	جابجایی فوران مغناطیسی اثر پوستی مغناطیسی
the sun had parched his skin	افتاب پوست تنش را سوزانده بود
To eat an apple with the skin.	سیب را با پوست خوردن
He escaped by the skin of his teeth.	بزحمت جانش رانجات داد
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
onion skin architecture	طراحی سیستم کامپیوتری به صورت لایهای طبق کارایی یا حق تقدم
save one's neck/skin <idiom>	نجات خوداز خطر ومشکل
galvanic skin response	جی اس ار
onion skin language	زبان عملیات پایگاه داده ها که میتواند ساختار داده سلسله مراتبی را پردازش کند
The skin ages intrinsically and extrinsically.	سن پوست از درون و بیرون رشد می کند.