English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 114 (6 milliseconds)
English Persian
country dancing نوعیرقص
Other Matches
dancing دست افشانی
dancing پای کوبی رقص
dancing mania رقص شیدایی
tap dancing رقصضربهای
morris dancing رقصmorris
rope dancing بند بازی
rope dancing ریسمان بازی
ice dancing مسابقه رقص دونفره روی یخ
dancing language زبان رقص
ballroom dancing رقصهای دونفره
break-dancing گونهای رقص جدید که همراه است با عملیات آکروباتیک و چرخشهای تند
US (country) کشورآمریکاStates Unilted
in the country درییلاق
in the country در حومه شهر
up country ییلاقی
up country نواحی داخل کشور
one country or another این یا یک کشور دیگری
the country is ours کشور مال ما است
country کشور
country مملکت
old country وطن اصلی مهاجرین امریکایی
country ییلاق
country بیرون شهر دهات
in this country <adv.> در اینجا
country دیار
in this country <adv.> در این کشور
traitor to one's country وطن فروش
to bleed for one's country برای میهن خود خون دادن
rough country تپه ماهور
rough country سرزمین ناهموار
self supporting country کشور خود کفا
self supporting country کشور متکی به خود
self supporting country کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
country house خانهروستایی
the talnet of the country مردم با استعداد کشور
the youth of the country جوانان کشور
traitor to one's country خائن به کشور
country seat خانهی بزرگ روستایی
airspace [over a country] فضای هوایی [در کشوری]
bordering country ملت همسایه
bordering country کشور همسایه
tropical country گرمسیر
to export something [from / to a country] صادر کردن [به یا از کشوری]
country town شهرستان
To smuggle in to ( out of ) a country . جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
Turkey (country) ترکیه
country-and-western رجوع شود به music country
country seats خانهی اربابی
country seats خانهی بزرگ روستایی
country seat خانهی اربابی
country file فایلی در سیستم که پارامترها
country court دادگاه بخش
country teams تیمهای اعزامی به کشورها
cross country خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
cross country درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
cross country خارج از جاده
mother country کشور اصلی
cross country میان بر
country clubs باشگاه خارج از شهر
country side بیرون شهر حومه شهر
mother country میهن
country party حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
broken country زمین دوعارضه
country file را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
broken country زمین مضرس
best governed country کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
cross-country دو صحرانوردی
country life زندگی روشنایی
country man هم میهن
country of origin کشور مبداء
country clubs باشگاه ورزشی وتفریحی
country club باشگاه خارج از شهر
natire country میهن
native country وطن
p was restored in the country ارامش درکشوربرقرارشد
p was restored in the country کشورامن شد
native country میهن
north country انگلستان شمالی
host country کشور میزبان
rolling country زمین پوشیده
home country محل تولید
donee country کشور کمک گیرنده
donner country کشور کمک کننده
donner country کشوربخشنده
country club باشگاه ورزشی وتفریحی
forwarding country کشور فرستنده
home country کشور اصلی
open country زمین باز
to face a serious problem for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
neighbouring country [British E] کشور همسایه
neighbouring country [British E] ملت همسایه
The route runs across this country. خط مسیر از این کشور می گذرد.
to mandate a territory to a country منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
They have seized ( dominated) the country. مملکت را قبضه کرده اند
To drag a country into war . کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
this country breeds poets این کشورشاعر می پرورد
cross-country skier اسکیبازرویچمن
cross-country ski اسکیرویچمن
cross country mill نورد چلیپایی
cross country mobility قابلیت حرکت چلیپایی
fenow country men هم میهن
west country whipping بست غربی
labor rich country کشور با نیروی کار فراوان
small country town شهرستان کوچک
country cover diagram دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
bourse [in a non-English-speaking country] بورس سهام
The country has recalled its ambassador from Indonesia. این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
to raise big problems for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
He laid down his life in the service of his country . عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
to raise big problems for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
bourse [in a non-English-speaking country] بورس اوراق بهادار
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it. ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com