English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
country party حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
Other Matches
The party was latched on to him. He was saddled with the party. میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
in this country <adv.> در اینجا
country کشور
country دیار
country بیرون شهر دهات
country مملکت
the country is ours کشور مال ما است
US (country) کشورآمریکاStates Unilted
up country ییلاقی
up country نواحی داخل کشور
one country or another این یا یک کشور دیگری
in this country <adv.> در این کشور
in the country درییلاق
in the country در حومه شهر
old country وطن اصلی مهاجرین امریکایی
country ییلاق
country house خانهروستایی
to bleed for one's country برای میهن خود خون دادن
broken country زمین مضرس
the youth of the country جوانان کشور
the talnet of the country مردم با استعداد کشور
forwarding country کشور فرستنده
self supporting country کشور خود کفا
self supporting country کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
traitor to one's country وطن فروش
best governed country کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
country dancing نوعیرقص
country-and-western رجوع شود به music country
host country کشور میزبان
country seats خانهی اربابی
country seats خانهی بزرگ روستایی
home country محل تولید
country side بیرون شهر حومه شهر
country seat خانهی اربابی
country seat خانهی بزرگ روستایی
home country کشور اصلی
self supporting country کشور متکی به خود
rough country سرزمین ناهموار
country of origin کشور مبداء
donee country کشور کمک گیرنده
native country وطن
country teams تیمهای اعزامی به کشورها
cross country خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
cross country درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
native country میهن
north country انگلستان شمالی
cross country خارج از جاده
cross country میان بر
donner country کشور کمک کننده
donner country کشوربخشنده
rough country تپه ماهور
rolling country زمین پوشیده
p was restored in the country ارامش درکشوربرقرارشد
p was restored in the country کشورامن شد
country court دادگاه بخش
country file فایلی در سیستم که پارامترها
country file را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
country life زندگی روشنایی
country man هم میهن
natire country میهن
open country زمین باز
Turkey (country) ترکیه
traitor to one's country خائن به کشور
cross-country دو صحرانوردی
country club باشگاه ورزشی وتفریحی
to export something [from / to a country] صادر کردن [به یا از کشوری]
mother country میهن
mother country کشور اصلی
country club باشگاه خارج از شهر
tropical country گرمسیر
country clubs باشگاه خارج از شهر
country clubs باشگاه ورزشی وتفریحی
broken country زمین دوعارضه
bordering country کشور همسایه
airspace [over a country] فضای هوایی [در کشوری]
To smuggle in to ( out of ) a country . جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
country town شهرستان
bordering country ملت همسایه
The route runs across this country. خط مسیر از این کشور می گذرد.
to face a serious problem for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
neighbouring country [British E] ملت همسایه
labor rich country کشور با نیروی کار فراوان
fenow country men هم میهن
neighbouring country [British E] کشور همسایه
cross country mill نورد چلیپایی
cross country mobility قابلیت حرکت چلیپایی
to mandate a territory to a country منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
cross-country ski اسکیرویچمن
They have seized ( dominated) the country. مملکت را قبضه کرده اند
cross-country skier اسکیبازرویچمن
west country whipping بست غربی
small country town شهرستان کوچک
country cover diagram دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
this country breeds poets این کشورشاعر می پرورد
To drag a country into war . کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
to raise big problems for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
He laid down his life in the service of his country . عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
The country has recalled its ambassador from Indonesia. این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
bourse [in a non-English-speaking country] بورس سهام
to raise big problems for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
bourse [in a non-English-speaking country] بورس اوراق بهادار
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it. ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .
The party is over! <idiom> خوشگذرانی تمام شد و حالا وقت کار است [باید جدی بشویم] [اصطلاح]
party قسمت
The party is getting under way . جشن میهمانی دارد گرم می شود
the a party طرف مخالف
the a party مدعی خصم
party بخش
party گروه
party عده نظامی
party گروه مخصوص انجام یک ماموریت
party هیات
party طرف شریک
third party شخص ثالث
party تیم
party مهمانی دادن یارفتن
party بزم
party حزب
party دسته
party دسته همفکر
party دسته متشکل جمعیت
party مهمانی
party طرف یارو
party پارتی متخاصم
party طرفدار
party lines خط دستهای
party lines مرز مشترک
party lines خط مشترک
Liberal Party فراهمآوریرفاهوآزادیشخصی
party piece قطعهموسیقییاشعریکهدرمهمانیاجراگردد
party political مربوطبهاحزابسیاسی
injured party طرف خسارت دیده
To jazz up the party . مجلس را گرم کردن
garden party گاردن پارتی
house party دوره خانگی
house party مجالس خانگی
house-party دوره خانگی
house-party مجالس خانگی
She wrecked the party for us. مهمانی رابه مازهر کرد
injured party طرف صدمه دیده
Liberal Party حزبسیاسیمعتقدبهکنترلمحدودصنعت
Green Party حزبسبز - حزبیکهبرایحفافتازمحیطزیستتلاشمیکند
dinner party میهمانیشام
winning party محکوم له
winning party دادبرده
beach party تیم ساحل
evening party شب نشینی
an eveing party شب نشینی
party politics سیاست بازیهای حزبی
party politics حزب بازی
search party گروه پیگرد
search party دستهی جستار گرد
advance party قسمت پیشرو
contracting party طرف قرارداد
advance party گروه پیشرو
adherence to party هواخواهی یاتبعیت ازحزبی پیوستگی به حزبی
beach party گروه ساحلی گروه شناسایی اسکله یا ساحل
party lines خط خصوصی تلفن
Labour Party حزب کارگر
boarding party گروه پژوهش
boarding party تیم تفتیش
to join a party عضو حزبی شدن
to crash in [to a party] سر زده وارد شدن
to crash in [to a party] بدون دعوت وارد شدن
working party گروه کار
to throw a party مهمانی دادن
opposition party حزب مخالف [سیاست]
party line خط دستهای
party line مرز مشترک
party line خط مشترک
party line خط خصوصی تلفن
hen party مجلس رقص زنانه
hen party مهمانی زنانه
the offending party متخلف
Conservative Party یکی از دوحزب مهم سیاسی انگلستان که جانشین حزب " توری "است که حزب اخیر در قرن 81 و 91 در انگلستان فعالیت داشته
Conservative Party حزب محافظه کار
tea party مهمانی چای
tea party عصرانه چای
party walls دیوار مشترک
party wall دیوار مشترک
party coloured ابلق
reconnaissance party گروه شناسایی
rear party نیروی پوششی عقب نشینی یا عقب دار
rear party قسمت عقبه
raiding party قسمت مامور کمین
landing party گروه پیاده شونده به ساحل تیم فرود
head's party گروه نظافت
landing party گروه اب خاکی
raiding party قسمت مامور دستبرد یا تاخت
reconnaissance party قسمت شناسایی
recovery party گروه مخصوص جمع اوری اقلام بازیافتی
contact party گروهی که برای کسب اطلاعات از یک یکان به جلو اعزام میشود
fire party گروه اتش نشانی
fire party تیم اتش نشانی
coleague in a party هم مسلک
rading party قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
contact party گروه تماس
republican party یکی از دوحزب بزرگ ایالات متحده امریکا
republican party حزب جمهوریخواه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com