English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 149 (8 milliseconds)
English Persian
covenant real شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
Other Matches
covenant پیمان
covenant که بین طرفین مبادله می گردد
covenant در CLعبارت است از عقدی که برمبنای قرارداد کتبی مهر وامضا شده
covenant تعهد کردن
covenant منشور عقد بستن تعهد
covenant عقدمنجز
covenant میثاق بستن
covenant پیمان بستن
covenant عهد
covenant شرط
covenant میثاق
covenant واقع شود
lared of the covenant زمین موعود
deed of covenant پیمان
deed of covenant قرارداد
covenant in low تعهد ناشی ازحکم قانون
breach of covenant نقض عهد
covenant in low شرط قانونی
breach of covenant تخلف از شرط
arc of the covenant تابوت عهد
lared of the covenant کنعان
covenant of the league of nations منشور جامعه ملل
covenant runing with land شرط منضم به مالکیت زمین تعهد یا شرطی است مربوط به زمین که جزء لازم ولایتجزای ان محسوب میشودو بنابراین به تنهائی قابل انتقال نیست
real ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
real will مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
the seeming and the real فاهروباطن
the seeming and the real نماوحقیقت
real حقیقی
real راستین
real <adj.> صحیح
real value ارزش واقعی
real will نظریه اراده واقعی
real <adj.> درست
real <adj.> مناسب
real <adj.> شایسته
real واقعی موجود
real غیر مصنوعی طبیعی
real غیر پولی
real اصل
real بی خدشه صمیمی
real واقعی
real account حساب خرید املاک
real wage مزد واقعی
real anxiety اضطراب واقعی
real image تصویر حقیقی
real action دعوی غیر منقول
real gas گاز حقیقی
real function تابع حقیقی
real action دعوی راجع به اموال غیر منقول
real address آدرس مطلق که مستقیماگ به محلی از حافظه دستیابی دارد
real address آدرس واقعی
real address آدرس حقیقی
real McCoy <idiom> چیز واقعی واصیل
real assets دارائیهای واقعی
real capital سرمایه واقعی
real account حساب دارایی غیرمنقول
real costs هزینههای واقعی
real earnings درامدهای واقعی
real fluid سیال واقعی
real constant ثابت حقیقی
real income درامد واقعی
real numbers اعداد واقعی
real numbers اعداد حقیقی
real world دنیایحقیقی
She was a real beauty. یک تکه ماه بود
real numbers اعدد حقیقی [ریاضی]
to look like the real thing مانند چیزی واقعی بودن
real number عددی که با بخش کسری همراه است .
real income مقدار کالا وجنسی که خریدار با درامدمحدودش میتواند بخرد
real memory حافظه فیزیکی موجود که توسط CPU قابل آدرس دهی است
real memory حافظه حقیقی
real memory حافظه واقعی
real mode حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
real mode حالت واقعی
real module ضریب حقیقی
real number عدد حقیقی
real estate ملک
real time عملیات پردازشی که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود
real time سیستمی که زمان پردازش آن بسیار مهم است و میتواند منبع داده را تحت تاثیر قرار دهد
real time مدل کامپیوتری یک فرآیند که به هر فرآیند در زمانه مشابه با فرآیند واقعی اجرا میشود
real time سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
real time زمان عمل یا پردازش که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود.
real time بازده فوری
real time بازده بلادرنگ بی درنگ
real time انی
real time زمان حقیقی
real time بلادرنگ
real investment سرمایه گذاری واقعی
real time اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
real time داده وروری به یک سیستم در صورت نیاز یا رویداد
real time ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
real time با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
real estate املاک و ساختمان
real estate زمین
real estate مستغلات
real estate خرید زمین
real estate مال غیرمنقول
real estate املاک و مستغلات
real estate مستغل
real time بلا درنگ
real power توان حقیقی
real representative قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
real sector بخش متغیرهای حقیقی
real property دارایی غیر منقول
real sector بخش واقعی
real storage انباره واقعی
real number عدد حقیقی [ریاضی]
real storage حافظه حقیقی
real score نمره واقعی
real estate معاملات زمین
real property اموال غیرمنقول
real power توان موثر
to let something [British E] [Real Estate] کرایه دادن چیزی
to make a real effort تلاش جدی کردن
real-valued function تابع حقیقی [ریاضی]
real time clock ساعت بلادرنگ
to let something [British E] [Real Estate] اجاره دادن چیزی
real absolute value function تابع حقیقی قدر مطلق [ریاضی]
real analytic function تابع تحلیلی [حقیقی] [ریاضی]
real time system سیستم بلا درنگ
real time processing پردازش بلادرنگ
real time output خروجی انی
real time output خروجی بلا درنگ
real time system سیستم بلادرنگ
real time input ورودی بلا درنگ
real balance effect اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
real time clock زمان سنج بلادرنگ
real national income درامد ملی واقعی
real money supply عرضه واقعی پول
real purchasing power قدرت خرید واقعی
real estate agency بنگاه معاملات املاک
real estate broker واسطه املاک
real estate broker دلال اموال غیرمنقول
real interest rate نرخ بهره واقعی
real estate tax مالیات بر مستغلات
real national income درامد ملی به قیمت ثابت
real box wing بالی با سه تیرک
real rate of interest نرخ بهره واقعی
unsigned real number عدد حقیقی بدون علامت
true or real focus کانون حقیقی
real stagnation point نقطهای که در ان سیال روی سطح جسم بحالت سکون درامده وازانجا جریان خطی شروع میشود
index of real wages شاخص دستمزدهای واقعی
real balance effect اثر مانده واقعی
real gross national product تولید ناخالص ملی واقعی
A nany who has more sympathy than the real mother. <adj.> داءیه دلسوز تر از مادر
real time image generatiom تولید تصویر انی
He is a real stinker. He is a rotten fellow . آدم گندی است
The real problem is not whether machines think but whether men do. مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com