English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (9 milliseconds)
English Persian
cross country خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
cross country درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
cross country خارج از جاده
cross country میان بر
Search result with all words
cross-country دو صحرانوردی
cross country mill نورد چلیپایی
cross country mobility قابلیت حرکت چلیپایی
cross-country ski اسکیرویچمن
cross-country skier اسکیبازرویچمن
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it. ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .
Other Matches
cross way=cross road چهارراه
in this country <adv.> در اینجا
in this country <adv.> در این کشور
country بیرون شهر دهات
US (country) کشورآمریکاStates Unilted
old country وطن اصلی مهاجرین امریکایی
up country ییلاقی
up country نواحی داخل کشور
in the country در حومه شهر
in the country درییلاق
the country is ours کشور مال ما است
country ییلاق
country کشور
one country or another این یا یک کشور دیگری
country دیار
country مملکت
to export something [from / to a country] صادر کردن [به یا از کشوری]
country-and-western رجوع شود به music country
country town شهرستان
country seats خانهی بزرگ روستایی
the talnet of the country مردم با استعداد کشور
To smuggle in to ( out of ) a country . جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
country seat خانهی اربابی
country seat خانهی بزرگ روستایی
the youth of the country جوانان کشور
to bleed for one's country برای میهن خود خون دادن
open country زمین باز
traitor to one's country وطن فروش
traitor to one's country خائن به کشور
country side بیرون شهر حومه شهر
best governed country کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
country court دادگاه بخش
country file فایلی در سیستم که پارامترها
country file را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
country teams تیمهای اعزامی به کشورها
Turkey (country) ترکیه
mother country میهن
mother country کشور اصلی
country house خانهروستایی
country dancing نوعیرقص
broken country زمین مضرس
country life زندگی روشنایی
country man هم میهن
country of origin کشور مبداء
country party حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
broken country زمین دوعارضه
country clubs باشگاه خارج از شهر
home country محل تولید
donner country کشوربخشنده
home country کشور اصلی
tropical country گرمسیر
country seats خانهی اربابی
bordering country کشور همسایه
forwarding country کشور فرستنده
bordering country ملت همسایه
country club باشگاه ورزشی وتفریحی
airspace [over a country] فضای هوایی [در کشوری]
country club باشگاه خارج از شهر
country clubs باشگاه ورزشی وتفریحی
donner country کشور کمک کننده
natire country میهن
rolling country زمین پوشیده
self supporting country کشور خود کفا
self supporting country کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
self supporting country کشور متکی به خود
rough country سرزمین ناهموار
rough country تپه ماهور
host country کشور میزبان
native country وطن
p was restored in the country ارامش درکشوربرقرارشد
p was restored in the country کشورامن شد
native country میهن
donee country کشور کمک گیرنده
north country انگلستان شمالی
They have seized ( dominated) the country. مملکت را قبضه کرده اند
To drag a country into war . کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
small country town شهرستان کوچک
country cover diagram دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
fenow country men هم میهن
west country whipping بست غربی
neighbouring country [British E] ملت همسایه
to face a serious problem for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to mandate a territory to a country منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
labor rich country کشور با نیروی کار فراوان
this country breeds poets این کشورشاعر می پرورد
to face a serious problem for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
The route runs across this country. خط مسیر از این کشور می گذرد.
neighbouring country [British E] کشور همسایه
bourse [in a non-English-speaking country] بورس اوراق بهادار
He laid down his life in the service of his country . عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
bourse [in a non-English-speaking country] بورس سهام
The country has recalled its ambassador from Indonesia. این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
to raise big problems for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
cross tell خبر دادن
cross tell پخش اخبار به طور عرضی توزیع اخبار دریک سطح فرماندهی
cross over درو از عقب
cross over همگذری
cross out قلم زدن
to cross self با گذاردن انگشت برپیشانی ودوطرف بدن نشان صلیب
cross مصادف شدن با
to take the cross صلیب بدوش گرفتن
st.g's cross چلیپایی که ازدوخطقرمزدرست شده باشد
on the cross بطوراریب
cross (something) out <idiom> حذف کردن یاخط کشیدن روی چیزی
cross خط بطلان کشیدن بر
cross حدوسط ممزوج
cross حرکت سمتی
cross سانتر کردن
cross ضربه هوک پس از ضربه حریف
cross متقاطع
cross عرضی
cross روبروشدن قطع کردن
cross علامت ضربدر یاباضافه
cross چلیپا
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross قلم کشیدن بروی
cross گذشتن
cross عبوردادن
cross نادرستی
cross تقلب
cross دورگه کردن
cross اختلاف مرافعه
cross پیوندزدن کج خلقی کردن
cross دورگه
cross تقاطع
cross عبور کردن
cross خاج
cross صلیب
cross علامت ضربدر در نقشه کشی
cross قطع کردن متقاطع کردن
to be cross about something دلخور بودن از چیزی
cross خلاف میل کسی رفتار کردن
cross پیوندی
high cross [صلیب سنگی دوره آنگلوساکسون]
cyclo cross مسابقه دوچرخه درمسیرهای شیبدار و ناهموار
cross fire تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
dedication cross صلیب مقدس
cross-wing [بال های پیوسته در تالار خانه های قرون وسطایی]
cross-window [پنجره ای با جرز عمودی میان قسمت هایش به شکل صلیب]
invention of the cross جشن یافتن صلیب
inverted cross بالانس صلیب
cross wires سیمهای متقاطع
Lantern-cross صلیب سنگی
Latin cross صلیب رومی
Don't be cross with me. از من دلخور نباش.
cross word جدول لغز
cross that bridge when you come to it <idiom> [به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
cross-vault طاق چهار بخش
cross word جدول معمائی
cross wise چلیپایی ضربدری
cross wise صلیب وار
cross product ضرب خارجی [ریاضی]
geneva cross صلیب سرخ
greek cross صلیب یا چلیپای یونانی بدین شکل +
cross product ضرب برداری [ریاضی]
cross wind باد جانبی
cross talk تداخل صدا در اثرنزدیکی دو فرستنده
cross talk القاء
cross talk تداخل صداها در تلفن
cross swords دست و پنجه نرم کردن
cross support نگهداشتن بدن بحالت صلیب
cross stroke فشار روی پا برای ازدیادسرعت یا چرخش
cross stay بست چلیپا
cross stay تقویت صلیبی
cross slide کشوی لغزنده عرضی
cross servicing خدمات جنبی یا جانبی خدمات چند جانبه
cross section سطح مقطع عرضی
cross section رویه برش
cross talk تداخل صحبت
cross talk تداخل صدا
cross weight وزن ناخالص
cross wall دیوار پلهای عرضی
cross stitch بخیه دوزی بچپ وراست
cross wall دیوار همبر
cross voting رای دادن دوطرف مخالف برای همدیگر
cross vault طاق چهاربخش
cross validation وارسی اعتبار
cross tree رابط عرضی دکلها
cross traverse تراورس عرضی
cross trail جاده سرتاسری عرضی در منطقه
cross trail جاده عرضی
cross tip پیچ گوشتی چهارسو چارشاخه
cross thrust تراست ناخالص
line cross تقاطع خط
cross one's mind <idiom> فکرکردن
criss-cross به طور ضربدر
criss-cross یکوری
criss-cross کج
criss-cross بهطور متقاطع حرکت کردن
criss-cross دارای نقش چلیپایی کردن
criss-cross همبر کردن
criss-cross چلیپایی کردن
criss-cross با ضربدر مشخص کردن
criss-cross سوتفاهم
criss-cross سردرگمی
criss-cross طرحچلیپایی
criss-cross امضای اشخاص بیسواد
criss-cross همبر
cross handle ضامنضربدری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com